داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

صداهایی از اتاق خواب

اون وقت شب مینو با کی حرف می زد؟ کسی غیر از ما خونه نبود. صدای تلویزیون رو کم کردم و گوش تیز کردم. صداش واضح تر میومد. یعنی داره با تلفن حرف می زنه؟ بلند حرف نمی زد ولی لحنش دوستانه هم نبود.
بی سروصدا رفتم سمت اتاق خواب و از لای در نیمه باز نگاهی انداختم. کسی توی دید نبود. صدای مینو شنیده می شد که داشت یکی رو که نمی تونستم ببینم تهدید می کرد: از زندگی من برو بیرون، چی از جون من می خوای؟
بعد صدایی همراه با زوزه شنیدم: گم شو دیگه!
کاملا” گیج بودم. با خودم گفتم: موضوع چیه؟ راجع به کی داره حرف می زنه؟
این که آدم با خودش حرف بزنه خیلی غیرعادی نیست البته نه با این لحن.

مینو! حالت خوبه؟ کجایی؟
صدایی نیومد. پرده تکون می خورد. توی آینه تصویر غیرواضحی از مینو می دیدم. به نقطه ای نامعلوم خیره بود. انگار متوجه حضور من نبود. دوباره صداش کردم: مینو، چی شده؟ موضوع چیه؟
تصویر آینه بدون این که روش رو برگردونه طرفم گفت: نمی دونم این دخترعموت چی از زندگی من می خواد… دیگه نبینم بیاد اینجا، نبینم باهاش گرم بگیری.
چی داری می گی؟ دختر عموی من؟ اینجا؟ کو؟
خودت برو ببینش! پشت پرده قایم شده. هی بی آبرو، خودتو نشون بده!
طوری قاطع حرف می زد که شک برم داشت نکنه واقعا” پروانه پشت پرده باشه. پرده رو کنار زدم: اینجا که هیچکس نیست.
حتما” رفته تو بالکن.
پرده هنوز تکون می خورد. در بالکن باز بود. چک کردم، کسی اونجا نبود.
دوباره مینو از توی آینه گفت: خب رفته یه جایی قایم شده تا به موقع برگرده.
می خواستم مینو رو پیدا کنم ولی نتونستم. رو به آینه حرف زدم. ولی هرچی سعی می کردم متقاعدش کنم فایده نداشت. هی از این شاخه به اون شاخه می پرید: اون شب به بهانهء آلبوم دیدن رفته بودین تو بغل هم، فکر می کنی من کورم…
تا میومدم جواب اینو بدم یه چیز دیگه می گفت: می گه از قورمه سبزی خوشش میاد چون می دونه من دوست ندارم… موهاشو واسه کی بلوند کرده؟ زنگ می زنه تو گوشی فوت می کنه. پول نداری؟ آره، کافه گردی با پپرجون خرج داره. چرا واسه گوشیت رمز گذاشتی؟ اصلا” تا تکلیفم روشن نشه…
صدای مینو قطع شد. دیگه توی آینه هم نبود. همه جا رو گشتم. پشت پرده، توی بالکن. حتا پشت کمد. یعنی از خونه زد بیرون؟
درمونده نشستم لب تخت سرم رو گرفتم بین دو دست. فکر کردم از توجه و محبت به مینو چیزی کم نذاشته بودم. دو سالی می شد ازدواج کرده بودیم. زیاد با هم حرف نمی زدیم ولی مسئله ای هم نداشتیم.
بیشترین رابطهء ما با عموزاده ها بود. با داریوش و پروانه، یعنی پسرعمو و دختر عموم، تو یه خونهء دوطبقهء ارثی زندگی می کردیم. با هم صمیمی بودیم. با داریوش یه مدرسه می رفتیم. از بچگی همبازی بودیم. نفهمیدم چرا من و پروانه با هم ازدواج نکردیم. به هیچ کس به اندازهء اون نزدیک نبودم. دبستان که می رفتیم خاله بازی می کردیم. حتا همدیگه رو بوسیده بودیم. توی دبیرستان فکر می کردم عقد ما توی آسمونا بسته شده. ولی توی دانشگاه نمی دونم چرا کشیده شدم سمت مینو.
حالا من و مینو طبقهء اول زندگی می کردیم، داریوش و پروانه طبقهء دوم. نصف خونه به اسم من بود نصفش به اسم داریوش.
به این نتیجه رسیدم که هرچی بیشتر به مینو اصرار کنم که بین من و پروانه چیزی نیست بیشتر شک می کنه. گفتم: عزیزم، اگه فکر می کنی چند روزی پیش مامانت باشی واست خوبه من حرفی ندارم.
دور و برم رو نگاه کردم. مخاطبی غیر از در و دیوار در کار نبود. ولی ناگهان صدای مینو رو شنیدم:
دیدی؟ ها، منتظر فرصتی که میدون رو واسه تون خالی کنم؟ کور خوندی.
سرم رو که بلند کردم مینو با پلاستیک میوه لای در اتاق وایساده بود و بروبر نگاهم می کرد.
دوباره گیج شدم. این طور مواقع یه لیوان آب می خوردم با یه چیزی.
شب واسه این که بحثی نشه روی کاناپه خوابیدم. ولی فرداش انگار نه انگار شب قبل چه جنجالی بوده. من یه چایی خالی خوردم. اونم چیزی نخورد. با کره بازی می کرد. کلا” کم غذا بود واسه همین نه شکم داشت و نه چربی اضافی. یه باربی با قد متوسط.
خیره به میز می شنیدم: کافه ستاره، پول و کفش بلوند، سُل سُل چاچاچا… کفتر…
فکر کردم شعر نو می خونه. شاید هم ریخته به هم، از این بدقلقی های زمان پریود که میاد و می ره. زودگذره ولی باید هواشو داشت.
می خوای زنگ بزنی مامانت بیاد پیشت؟
دکتر قرص، الکترود…
حالش دست خودش نبود. پرت و پلا می گفت. رفت تو مایهء بغض. گفتم: باشه، هر جور راحتی.
دیر رسیدم شرکت. توی ذهنم دنبال کسی می گشتم که باهاش مشورت کنم. کسی که تجربه داشته باشه یا از این چیزا سر دربیاره. توی شماره های گوشیم بالا و پائین می رفتم. رسیدم به اسم داریوش. از اسمش رد شده بودم که یادم اومد روانشناسی خونده. به انتهای لیست رسیده بودم و انتخاب دیگه ای نبود. چه جوری بهش بگم؟ خب می گم مربوط به یه همکاره. نه ولش کن، اصلا” زنگ نمی زنم. همین موقع تلفن زنگ زد. خود داریوش بود. نمی دونم چرا حال مینو رو پرسید. موضوع رو البته به عنوان مسئلهء یه همکار مطرح کردم. صحنهء اتاق خواب رو که توصیف کردم گفت: مانیا.
مانیا دیگه چیه؟
هیچی همون شیداییه. تو ادامه بده، به حرف من توجه نکن.
به پرت و پلاهای سر صبحونه که رسیدم گفت: سوپ کلمات.
چیزی نگفتم و به قسمت آخر که رسیدم گفت: شوک درمانی. طرف سابقهء اسکیزو فرنی و بستری داره. منصور جان، نمی خواد از من قایم کنی، من قبلا” یه علائمی توی مینو دیده بودم: نگاه مات، گوشه گیری، حالت افسرده… بهت سوء ظن نداره؟
ظاهرا” درست می گفت. مجبور شدم قبول کنم.
گفتم: بین خودمون بمونه، حالا چکار باید بکنم؟
عجیبه که بهت نگفتن. حتما” پرونده داره. دارو و شوک می گرفته و چون ادامه نداده بیماریش عود کرده. باید از خونواده ش بپرسی.
مادرش همه چیز رو هاشا کرد: چه بلایی سر دخترم آوردی که می خوای بندازی گردن ما؟ ما سالم تحویلت داده بودیم. پدر مینو هم جواب سربالا داد. به عنوان آخرین چاره خواستم با خود مینو حرف بزنم ولی پشیمون شدم. نکنه داریوش پرت و پلا می گه؟ با یه مشاور تلفنی حرف زدم. اونم تائید کرد: کیس شما اسکیزوفرنیه. در مورد انکار مینو و خانواده ش گفت: معلومه می خواستن ازت پنهان کنن. نمی خواستن دخترشون با برچسب روانی بره خونهء شوهر. پنهان کردن اینجور بیماری ها غیرعادی نیست.
مینو رو دوست داشتم. اصلا” همین نگاه بی اعتناش به چیزهایی که بقیه رو جلب می کرد من رو شیفته کرده بود. حالا می گن این بی اعتنایی از مریضیش بوده. تعجب می کنم چرا به درمونش ادامه نداده.
خونه رو زیرورو کردم یه ردی از داروها یا سوابق درمانی پیدا کنم. بالاخره تو انباری کشوی یه میز کهنه رو که باز کردم یه کیسه دارو دیدم: رسپریدون، لیپونکس، کوتیاپین… رنگ و شکل داروها به نظرم آشنا می اومد. چک کردم مربوط به امراض روانی بود.
مینو، این دواها چیه اینجا؟
از خودت که همه چیو قایم می کنی باید بپرسی. خودتو گول می زنی یا منو؟
حوصلهء بحث نداشتم و از اتاق رفتم بیرون ولی صداش هنوز می اومد: خیال می کنی نمی دونم به بهانهء داریوش چقدر با پپرت تلفنی حرف میزنی؟
اثبات حسن نیت کار آسونی نیست مخصوصا” اگه طرف مقابل سوء ظن داشته باشه. تصمیم گرفتم از یه راه دیگه وارد بشم. با وجود اعتراض و مقاومت خانواده ش، به توصیهء داریوش وکیل گرفتم و تونستم به سوابق درمان مینو دست پیدا کنم. بهش گفتم: ببین، چند میلیون خرج کردم تا واقعیت روشن بشه، به مداوا تن بدی، حاضرم بازم خرج کنم تا زندگی خوبی با هم داشته باشیم. تو رو خدا کوتاه بیا.
مینو پرونده رو زیر و رو کرد: این پروندهء منه؟ من که ردی از اسم خودم تو این کاغذا نمی بینم. برو خودتو مسخره کن.
می دونستم، یعنی اون مشاور گفته بود، خیلی از مریضا حاضر نیستن مریضی شون رو قبول کنن و از خوردن دارو طفره می رن مخصوصا” اونایی که کارشون به شوک می رسه برای فرار از این درمان دردناک تظاهر به سلامت می کنن، یعنی اصلا” قبول ندارن که مریضن. پدر و مادرها هم به خاطر در رفتن از زیر بار هزینه ها و این که بچه شون انگشت نما نشه کوتاه میان.
پروانه درست می گفت. مادر مینو عقده ای بود و احمق تر از این که خیر و صلاح دخترش رو تشخیص بده.
شایعه رابطهء نداشتهء منو با پروانه همه جا پخش کردن، و این که همین باعث ناراحتی مینو شده و حالا من می خوام با این بهونه طلاقش بدم.
بین من و پروانه اتفاقی نیفتاده بود. اون یه ماجرایی هم که پیش اومد تقصیر من نبود. بی دلیل طبقهء بالا نمی رفتم. اون روز داریوش پیام گذاشته بود واسهء یه کاری برم کمکش. وقتی رفتم خونه نبود. پروانه با حوله نشسته بود جلوی آینه و موهاشو خشک می کرد. ازم خواست براش سشوار بگیرم. ناخواسته از بالا سینه هاشو می دیدم. موهاشو که برس می کشید تکون می خوردن. به نظرم قشنگ بودن. با این که کمربندِ حوله بسته بود روناش معلوم بود که با ریتم شونه کشیدن باز و بسته می شدن. از آینه می شد بیشتر هم ببینی. خب، این جور چیزا رو هرکی ببینه تحریک می شه. طبیعیه. از توی آینه منو می دید و بهم لبخند می زد. موهاش که خشک شد به عنوان تشکر یه بوس فرستاد طرف آینه. منم همین کارو تکرار کردم.
گفتم: یاد اون روزا به خیر که خاله بازی می کردیم.
آره، خیلی خوب بود… دلت می خواد یادی از اون روزا بکنیم؟ فکر کنم واسهء یه خاله بازی کوچولو وقت داریم.
خاله بازی برخلاف گذشته که با لباس و تو انباری بود و طول می کشید تو اتاق خواب و بدون لباس انجام شد و چند دقیقه بیشتر نبود. اولش نمی خواستم لخت شم، ولی مجبور شدم، چون پروانه لخت بود. با این که زیر ملافه بودیم خجالت می کشیدم. در هر حال بعد از اون همه سال بغل پروانه خیلی مزه داد. هیچوقت به این کاملی خاله بازی نکرده بودیم.
فقط همین یه دفه بود و دیگه بازی نکردیم.
دلم برای مینو می سوخت ولی به بن بست رسیده بودم. اگه امکانش بود همون جوری هم حاضر بودم ادامه بدم ولی نمی شد. به شرکت تلفن می زد و به همکارام می گفت رابطهء نامشروع دارم. نزدیک بود کارم رو از دست بدهم. با این که راضی نبودم رفتم سمت جدایی. توی محضر هم دست بردار نبودن. مادرش گفت: حالا ثابت شد که همهء این بازیا مقدمهء طلاق بوده؟ کی دوباره میای اینجا واسهء عقد دختر عموت؟
گفتم: گناه این مسایل گردن کسی جز شما نیست. زندگی بعد از این منم به هیچ کس مربوط نیست. کاش اقلا” صلاح خودتون رو می دونستین.
به نظرم یکی زیر لب گفت: اقلا” خفه شو!
همه عصبانی بودن و جلسه بهم خورد. طلاق عملی نشد ولی مینو رفت خونهء مادرش.
وقتی اومدم خونه هول برم داشت. تنهایی و جای خالی مینو و وسایل شخصیش خونه رو یه جوری کرده بود. می خواستم از خونه بزنم بیرون. حوصلهء داریوش و پروانه و هیچکس دیگه رو نداشتم. از خودم می پرسیدم: چرا اینجوری شد؟ اونا چطوری فهمیدن چه اتفاقی بین من و پروانه افتاده؟ چطور روشون شد زنگ بزنن شرکت بگن من با دخترعموم رابطه دارم؟
دو سه ساعتی قدم زدم تا حسابی خسته شدم. وقتی برگشتم تحمل خونهء خالی و بهم ریخته برام سخت بود. کلافه بودم. اینجور موقع ها می رفتم سر یخچال یه لیوان آب می خوردم با یه چیزی. می خواستم خودمو با یه چیزی سرگرم کنم. چیزی نبود. خواستم دوباره از خونه برم بیرون ولی بی اختیار از پله ها رفتم بالا. دستم رفت طرف زنگ ولی زنگ رو فشار نداد. دوست نداشتم با اون قیافهء درمونده دیده بشم. پشت در بی تصمیم و بی حرکت موندم. از داخل صدای صحبت و خنده می اومد. وقتی اسمای آشنا شنیدم کنجکاو شدم.
داریوش: به سلامتی آبجی که به زودی خونه دار می شه.
پروانه: به سلامتی مغز متفکر که به زودی عروسشو میاره پیش خودش.
داریوش: هنوز قسمت اصلی کار مونده. باید منصور خُله رو ببریش محضر خونه شو به اسمت کنه. خودت که می دونی چطوری؟
پروانه: آره، باید بگم ازش حامله م و باید یه چیزی به اسمم کنه تا باهاش زندگی کنم. سند هم که دست خودمه.
داریوش: باید بجنبیم، ممکنه قرصاشو پیدا کنه بخوره و دیگه نشه پیچوندش.
پروانه: آره، حالا می دونه قرصا کجاست. باید گم وگورشون کنیم. ولی کارت حرف نداشت، همچی بهش قبولوندی که قرصا مال زنشه که اصلا” شک نکرد.
داریوش: مشاوری که بهش معرفی کردیم، که حرفای ما رو واسه ش تکرار کرد، میخ آخر به تابوت منصور خله بود.
پروانه: مینو رو بگو که تا آخرین لحظه شک نکرد. با این حال ضرر نکرد. از دست یه خل و چل راحت شد.
به سلامتی!
به سلامتی!
پاهام سست شد، نشستم رو پله. چقدر طول کشید تا تونستم بلند شم خدا می دونه. باور نمی کردم ولی واقعیت داشت. من مریض بودم و اونا از این سوء استفاده کرده بودن. چه سردردهایی کشیدم. می دونستن اگه مینو باشه نمی تونن نقشه شون رو عملی کنن. بیچاره چقدر اذیت شد.
شانس آوردم که تصادفی نقشه شون لو رفت. حالا باید چکار کنم؟ نکنه هنوز دارم توهم می زنم؟ دواها، اول باید دواهامو بخورم تا مطمئن شم دوباره توهم نیومده سراغم.
چند روز طول کشید تا به خودم مسلط شدم. تازه می فهمیدم چی به چیه. از بابت حاملگی هم خیالم راحت بود. کاری که منجر به حاملگی بشه نکرده بودم.
مینو این همه مدت منو تحمل کرده بود و خم به ابرو نیاورده بود. می دونست مریضم ولی نمی دونست چه بیماریه. در عوض این دوتا با گم و گور کردن دواها یا قاطی پاطی کردنشون و صحنه سازی منو به این توهم انداخته بودن که مینو اسکیزوفرنی داره و داروها مال اونه. این حروم زاده ها این برنامه رو چیده بودن که خونه رو از چنگم در بیارن.
باید همه چیزو بر گردونم به حال اول. باید سند خونه رو که کش رفته بودن از چنگشون در بیارم. باید ادبشون کنم. بعدش باید…
وقتی مطمئن شدم حالم خوبه زنگ زدم به مینو و همه چیز رو بهش گفتم: می خوام خونه رو عوض کنم تا با این عوضی ها هم خونه نباشیم.
مینو حالا می دونست چه مرضی دارم. می خواست زودتر بیاد پیشم: ممکنه یه بلایی سرت بیارن.
نترس، حواسم هست. یه کارهایی هست که اگه تو باشی نمی شه. اگه احساس خطر کردم بهت خبر می دم.
برای عموزاده ها خودمو حسابی زدم به خل و چلی. در مورد قرصا که حالا سر وقت می خوردمشون گفتم که گذاشتم تو چمدونی که مینو با خودش برد.
تو عالم دیونگی پاهامو کردم تو یه کفش که ماشین می خوام وگرنه محضر بی محضر. مجبور شدن برام یه ماشین دست دوم بخرن.
پروانه واسهء راضی کردنم دوباره برنامهء خاله بازی گذاشت. از فرصت استفاده کردم مخفیانه ازش چندتا عکس ناجورگرفتم.
توی محضر جا گذاشتن کارت ملی رو بهانه کردم و با سندی که حالا دستم بود زدم به چاک.
از خونه یه پیام کوتاه با عکسهایی که گرفته بودم واسهء پروانه فرستادم: برین جهنم، نقشه تون لو رفته. نمی گم چطوری تا بقیهء عمرتون یه دلیل خوبی واسهء فکر کردن داشته باشین.
حدود یک ماهی خونهء پدر و مادر مینو بودم تا تونستیم خونهء قبلی رو با یه آپارتمان جدید عوض کنیم. پول اضافی هم گیرمون اومد چون زمین خونهء قبلی جزو سند من بود. علتش طلبی بود که پدرم از برادرش داشته. خواهر برادرام می دونستن من مشکل دارم واسهء همین با سهم اضافی که پدر تعین کرده بود مخالفتی نداشتن.
از پروانه و داریوش کینه ای به دل نگرفتم. ماشینشون رو هم پس دادم. دشمنی و کینه لازم نداشتم. ضربه ای که خودشون به خودشون زدن براشون بس بود.
ولی دلم واسهء پروانه سوخت که تو دام برادرش افتاد. شایدم از من دل چرک بوده که چرا مینو رو به اون ترجیح دادم. خودم از این موضوع حیرونم. پروانه از نظر هیکل و زیبایی از مینو سر بود. چرا نرفتم طرفش؟ شاید اعتماد به نفس کافی واسهء همچین انتخابی نداشتم. به نظرم فکر ازدواج با پروانه همیشه با یه نگرانی همراه بود. یه نگرانی که علتش رو نمی فهمیدم. در عوض مینو بهم آرامش می داد. علت اینم نمی دونم، واقعا” حیرونم.
این جور موقع ها می رم سر یخچال، یه لیوان آب خنک می خورم با یه چیزی – بگو دیگه – آره، یکی از اون کپسول زردا. نیم ساعت بعد دوباره همه چی میزونه.

نوشته: مدوزا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها