داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

خواندن این داستان جرم است! (۱)

ملودی:هیچوقت نگفتی این سوختگی رو دستت چیه داستانش.
من:قبل تو با یه دختره دوس بودم انقد اینجارو میک زد که جاش مونده ( میدونستم حرف زدن از روابط قبلیم دیوونش میکنه واس همین زیاد کرم میریختم و ازین داستانای ساختگی درست میکردم تا حرصش دربیاد خیلی لذت بخشه برام )یه مشت تو سینم زد و گفت:
_هه مسخره ، این جای سوختگیه نه کبودی.
-بچه بودم خونه واحد بغلی آتیش گرفت زن و بچه تو خونه بودن زنه اومده بود بیرون بابچش تو راه پله منم دویدم ببینم چی شده دیدم داره جیغ میزنه چنتا از مدارک شناساییش رو مبل بود آتیشم از آشپزخونه بود منم قهرمان بازیم گل کرد رفتم اونا رو بیارم حرارت زد رو دستم .( سوختگیم پشت مچ چپمه زیادم نیس واس همین با ی تتو کمان کاورش کردم)
_خخخخ جوگیر خوبه به کشتن ندادی خودتو
-نه دیگه ارزششو داشت بعد اون داستان خانوم همسایه برای تشکر حسابی جبران کرد( بازم الکی گفتم)
یه دفعه پرید روم لاله گوشمو جوری گاز گرفت که آخم دراومد
آروم دم گوشم گفت : که حسابی جبران کرد آره؟؟؟
منم یکم مظلوم شدم گفتم : خب خانوم با شعوری بود دیگ…
حرفم تموم نشد که حرارت لباش لبامو سوزوند ، هردفعه انگار ۲۲۰ ولت برق وصل میشه بهم
لب بالاییش با لب پایین خودم میبوسیدم یه دفعه دستمو بردم سمت پهلوش و برش گردوندم حالا جاهامون عوض شده بود من بالا بودم اون پایین ( درستشم همینه )
لبشو گاز گرفتم از رو اقتدار رفتم سمت گوشش آروم گفتم :ولی تو از خانوم همسایمون سکسی تری
میدونستم عاشق اینه ازش تعریف کنم و بهش بگم حسابی سر تره وقتی هم اسم ببرم از شخصی که دیگه هیچ.
دست راستش رفت پشت گردنم دست چپش لای موهام
خب دیگه رفته بودیم فرانسه( منظورم فرنچ کیسِ)
عاشق طعم دهنش بودم زبونمو تو دهنش میچرخوندم ، حس قاطی شدن آب دهنمون خیلی تحریکم میکرد بهش گفتم: تشنمه
اونم آروم مقداری آب دهنش که جمع کرده بود آروم ریخت دهنم منم نگهش داشتم ریختم دهن خودش جفتمون عاشق این کار بودیم عاشق این حل شدن تو هم .
تاپشو دراوردم یه تاپ مشکی با عکس عروسکی kitty وسطش زیرش یه سوتین سفید بود.
سوتینش ازینا بود که از جلو باز میشن
-عاشق این لحظم
چشمک زد
سوتینشو پرت کردم افتاد رو تاج تخت.
سایزش هفتاد و پنج کاپ a با نیپل صورتی.
نوک سمت راستشو لای دندون فشار دادم تا اخش دراومد بعد شروع کردم به میک زدنش‌ همزمان با دست چپ سینه چپشو میمالیدم حسابی حساس بود رو سینه هاش مثل بقیه حتی وقت هایی که میرفتم خونشون و وقت نبود با بازی و خوردن سینه هاش ارضاش میکردم
با دوتا دست جمعشون کردم زبونمو کشیدم لای چاک سینش عاشق بوی تنش بودم همه چیش دوس داشتم، عرق تنشم تحریکم میکردم و خب این وسط هی آه و نالش بود
یهو انگار جون گرفت خودشو کشید بالا تیشرتمو دراورد دستاشو پشتم قفل کرد زبونشو کشید رو نوک سینم که آهم بلند شد عوضی میدونه عاشق این کارشم با زبونش با سینه هام بازی میکرد بعضی وقت ها هم میک میزد اینو تو بچگی تو پورن های ژاپنی زیاد میدیم و تا الان مونده روم حسابی ازین که ی زن بخوره واسم لذت میبردم که ملودی خوب وظیفشو انجام میداد
هولم داد که پخش زمین شدم
همزمان که شلوارکمو در میاورد گفت :
_ نوید کوچولو کجا قایم شده
-اون قایم نشده منتظر توعه
-الهی بچم منتظره
این جمله هارو وقتی از رو شرت داشت کیر برانگیخته شدمو لمس میکرد میگفت ، شرتمو دراورد و
-آخخخخخ
سرشو کرد دهنش بعد دراورد و زبونشو کشید دور کلاهک بعد با فشار یهو سرشو میک زد و رفت داخل دهنش همزمان ی صدایی هم داد که آخم در اومد
-یواش بخور بزار واس بعدنتم بمونه
_خخخ فکر نکنم اتفاقی واسش بیوفته
تا ته میکرد تو حلقش و در میاورد نمیخواستم الان بیاد البته قبلش قرص انداخته بودم درواقع بیشتر دلم میخواست برم سر اصل مطلب اما میدونستم اورال دوس داره واس همین بهش گفتم بیاد بالا بشینه رو صورتم پوزیشن مورد علاقش …
فقط شرت پاش بودازین لامبادا ها، سفیدش.با دوتا انگشتش لبه هاشو باز کرد منم زبونمو فروو کردم توش و درمیاوردم لبه هاشو میک میزدم زبونمو میکشیدم روش بچم حسابی اه ناله میکرد دست چپش پشتش گذاشت رو شکمم و ستون کرده بود که نیوفته
دستمو گذاشته بودم رو پاهاش زبونمو میکشیدم رو کصش ،کلیتوریسش ک میک میزدم آه میکشید جوری که تا سر میدون صداش میرفت یهو داد زد نوییییید کیرتو میخوام بدوو
این جور وقت ها حسابی میخاریدم گفتم برگرده ،شرتشو دراوردم تو حالت داگی رف ،من پشتش پاهاشو باز کردم جوری که حسابی زاویه من که نگاه کنی لبه هاش معلوم باشه
اون دوبار گفت کیر میخوام بکن توش عوضییی
من آروم سرشو میمالیدم رو کصش با شیطنت توش نمیکردم
دیگه داشت گریه میکرد
_تروخدا بکنش تو اون لامصبُ دارم می…می…رم
نفسش داشت بند میومد دیگه دلم نیومد سرشو سُردادم توش
واییی حرارت داخل کصش آتیشم میزنه
آروم عقب جلو میکردم بازم از رو عمد
منتظر بودم بگه تند تر که …
_تند ترعوضی تا ته بکن توش میخوام الان
منم گوش به فرمان ریتمو تند کردم
تندتلمبه میزدم دوتا لمبر های کونشو گرفتم تا ته میکوبیدم غرق لذت بودیم دوتا اسپنک زدم رو کونش که حسابی سرخ شد
_خیلی بدی
-میدونم
_کصافتتتتت
از پشت بغلش کردم و تلمبه میزدم
سینه هاشو گرفتم دستم برگشت سمتم لبمو بوسید به پهلو دراز کشید منم همینطور پشتش، دست چپمو از زیر سرش رد کردم تا سینه هاشو کنترل کنم با دست راستم با کصش بازی کنم
عاشق این پوزیشنه.
داشتم تلمبه میزدم هر از گاهی هم نوک سینشو لیس میزدم دیگه داشت میومد دلم میخواست بریزم رو لباش
-تشنت نیس ؟
_پلید نشو
-میخوام بخوریش
بهش فرصت تصمیم ندادم از کصش کشیدم بیرون پای راستم گذاشتم اون سمتش زیرم دراز کشیده بود منم روش کیرمو هول دادم داخل دهنش موهاشو جمع کردم تو دستم و
-آخخخخخ
طفلی ی مقدارشو خورد البته قبلا هم خورده بود ولی قبلش هماهنگ میکردیم این دفعه من انگار یهو اون روح پلیدم ظاهر شده بود
بیحال کنارش دراز کشیدم
-صد دفعه گفتم چیزی میخوری دهنتو تمیز کن خخخخ
_زهر مار بیشعور حقش بود جوری کیرتو گاز میگرفتم که دیگه استادیوم راه ندنت
از حرفش خندم گرفت رفتم دستمال کاغذی از کنار تخت برداشت دوره دهنشو تمیز کردم بعد حسابی بوسش کردم کشوندمش توبغلم جوری که سرش رو بازم بود پای راستشم رو پاهام انداخته بود
-ببخشید عزیزم یهو از دستم در رفت میدونی که سندروم مدونا ندارم ( سندروم مدونا یکی از نظریه های فروید راجع به اینه که عاشق انقدر معشوقش دوس داره که اونو مقدس میدونه و باچیزایی مثل سکس نمیخاد قداست اونو خدشه دار کنه یا اگر هم سکس میکنه خیلی وانیلی انجام میده و فتیش هاشو میزاره واس لکاته ها)
ی لبخند که خیالم راحت شه ناراحت نشده تحویلم داد و چشمای قهوه ایشو بست و خوابید
عاشق چشماشم…

رفتم در رو باز کنم ، ملودی بود.
-سلام
-سلام ، برو تو اتاق تا وقتی که نگفتم نیا بیرون.
احساس کردم یکم ناراحت شده کلا خیلی حساسِ.
_اگه مزاحمم برم
-نه فقط کاری که گفتم بکن مهمون دارم ، کاریِ.
با اکراه قبول کرد، رفتم تو حال .
عماد کنارم رو کاناپه نشسته بود . وحید قهرمانی رو به روم رو مبل تکی امین سلطانی هم رو مبل سمت چپم و البته دلناز ، که رو مبل سه نفره سمت راست نشسته بود .
وحید: خب چیکار میکنی قبول میکنی یا نه ؟ …

عماد، دوست قدیمی از دوران دبیرستان که همیشه با هم بودیم نکته جالب راجع به خانواده هامون که شبیه هم بودن جفتمون باباهای نشئه باز داشتیم که خیلی ب فکر آینده نبودن فقط تو لحظه زندگی میکردن هر وقتم مشکلی پیش میومد جا میزدن و دنبال مقصر میگشتن این چیزا باعث صمیمیت بیشتر منو عماد شده بود. یه متنی بود که میگفت “رفیق ها خانواده ای هستن که خودت انتخاب میکنی.”
واقعا هم همین بود عماد خانوادم بود نزدیک تر از داداش خونیم کسی بود که ۹ سال پیش وقتی پیشنهاد این کارو دادم قبول کرد و به قول معروف پایه بود.
تو۲۰ سالگی وقتی تو یه شرکت کار میکردم که بتونم خرج خودمو دربیارم و چیزایی که میخوام خودم بگیرم تا اینکه پولشو از بابای کارگرم بگیرم . اونجا بود با سعید آشنا شدم ، بچه اندیشه بود آدم با دل و جرعتی بود میگفت یه زمانی ساقی بودم اولاش سخت بود ولی کم کم کارم گرفت صبح تا شب گوشیم زنگ میخورد کلی هم حال میکردم از رابطه با مشتری های دختر تا بیس چاری پارتی و سایکو پارتی که میرفتم خلاصه آخرش با یه ساقی گنده تر از خودش شریک شد تهشم یارو مالید درش اونم کشید بیرون با چند میلیون ضرر.
از همون موقع رفته بود تو مخم با عماد که مطرح کردم با سر قبول کرد و نکته این بود خودمون اهلش بودیم و اخرین دراگی که گرفتیم خیلی توپ بود و فروشنده از هم استانی های عماد بود وآشنا. در واقع خود به خود عمده فروش هم پیدا کرده بودیم.
با تیپ معمولی که کسی شک نکنه و دو سه تا رول تو جیب که اگه گیر افتادیم بشه توش کرد ، تو خیابون راه میوفتادیم و کسی که بهش میخورد اهلش باشه ی رول میدادیم با شمارمون میگفتیم داداش برو بزن اگه خیار بود زنگ نزن ولی اگه های شدی و سم بود در تماس باش ، خلاصه جنس ما هم حق بود مشتری ها زیاد شدن بیس چاری زنگ خور داشتیم . (عماد خونوادش شیش ماه اول سال میرفتن شهرستان واسه کشاورزی ما هم جنس و که به کیلو میگرفتیم میاوردیم خونه عمادینا اونجام رول و پک میکردیم در واقع میشد خونه مجردی تو اون تایم.)
پنج ماهی گذشته بود از کارمون به طرز عجیبی پول رو پول میزاشتیم تو پنج ماه اول یه خونه اجاره کردیم برای وقتی خونواده عماد برگشتن جا داشته باشیم، یه زیر پله ،خودمونو دانشجو شهرستانی جا زده بودیم صاحابش هم یه پیر مرد ساده بود کاری به کارمون نداشت ولی خب هنوز خونواده هامون اوکی نبودن با خونه مجردی واسه همین زیاد رفت و امد نداشتیم تو اون خونه فقط واس جنس بردن و آوردن ، تو این مدت عجیب غریب رفتار نمیکردیم یاچیزای گرون نمیخریدیم که اطرافیا شک کنن بهمون واس همین کلی پول جمع میشد ولی دیگه با مشتری که آخره شب زنگ میزدن و باید جنس و میرسوندیم بهش خب خونواده شک میکردن که دیگه بعد یکسال با ی دعوا تصمیم گرفتیم جدا شیم ازشون و راهمون سوا شه از هم .
سه سالی گذشته بود ی ۴۰۵گرفته بودیم زیر پامون که کارمون راحت تر شه ؛ و اینکه بذر این گل با کشت و برداشتش یاد گرفته بودیم در واقع مالکیت یکی از بهترین نژادها رو حداقل تو تهران داشتیم ولی سمت عمده فروشی نرفتیم هیچوقت .دیگه قلقش دستمون اومده بود میرفتیم مهمونی آخره شب که همه پاره بودن و جنسا تموم شده بود ما بودیم و قیمتی که دوبل حساب میشد . تو این مدت یکی دوباری گیر افتادیم که خب به خیر گذشت یه بارش تو پارک ساعی عماد با نگار، دوست دخترش بودن که یه گشتی گیر میده بهشون عمادم جنس باهاش بوده که قضیه با مالیدن نگار حل میشه یه بار دیگه هم تو محل بودم داشتم میرفتم خونه که ماشین گشت اومد جلوم گفت جیباتو خالی کن گفتم جناب سروان تو جیب راستم ده تا تراول پنجاهی دارم تو جیب چپم اندازه ای ک منو ببری بازداشت گاه جنس ، حالا انتخاب با خودت که خب همتون میتونید حدس بزنید کدوم انتخاب کرد.
تو سال چهارم اتفاقی تو یه مهمونی سمت کامرانیه با امین سلطانی آشنا شدیم یه مرد ۳۶ ساله با موهای کوتاه که چنتا تار ریخته رو پیشونی ، تیپشم خوب بود اومد جلو سلام و علیک کرد گفت تعریف جنساتون زیاد شنیدم منم میخام گفتم حله بیا یه رول دارم بزنیم زیرش خندید و گفت نه بیشتر از یدونه رول …
زندگیمون تغییر بزرگی کرد . با کمک امین زدیم تو کار فروش عمده پولش چند برابر بود بعدش با وحید آشنا شدیم و البته دلناز خانوم رییسشون چیزی که دنبالش بودن بذر ما بود و اینو منو و عماد فهمیده بودیم ولی خب ما وا نداده بودیم اوناهم با جواب ما منصرف میشدن ولی بیخیال نه.
هشت سالی شده بود که افتادیم تو این کار پولی خوبی در اوردیم جفتمون چنتا آپارتمان داشتیم ، ماشین خوب سوار میشدیم و حساب بانکیمونم چاق و چله ، تصمیم گرفتم بزارم کنار همیشه اون حس عذاب وجدان باهام بود با این جمله که من فروشندم اسلحه نمیزارم سر طرف که بکشه اون خودش انتخاب کرده خودمو قانع میکردم ولی دیگه کار خیلی داشت گسترده ، پر استرس و خطرناک میشد . به عماد گفتم این باره آخره ده کیلو رو میدیم بره بعد دیگه تموم اونم همیشه تابع من بود تصمیم گرفتیم یه کافه بزنیم و از اون کار بکشیم بیرون

ادامه دارد…

نوشته: ویلی ونکا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها