داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

خاطرات سکس وحید (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

سلام دوستان دومین باری هست که دارم یکی از هزاران خاطرات سکسم و مینویسم و اینم بگم خاطرات وحید همش واقعیت داره.
داستان از اینجا شروع میشه که تو یکی از شهرستان های گرم فارس کارمند بودم دو هفته سر کار یه هفته استراحت هر روز ساعت 8 میزدم از خونه بیرون با سه تا از همشهریام که دانشجوی مهندسی عمران بودن همخونه بودم از مسیر خونه تا محل کار و پیاده میرفتم چون نزدیک بود تو مسیر یه مغازه بود که مزون لباس عروس و سفره عقد بود یه خانم خیلی خوش چهره و سفید با چشم و ابروی مشکی که بعد از آشنایی فهمیدم اسمش نازی اونجا کار میکنه نظرم و جلب کرده بود و هر روز چشم تو چشم میشدیم ولی بخاطر موقعیت کاری که داشتم و نمیتونستم مستقیم پیشهاد دوستی بدم تا اینکه یک روز شماره مغازه و از رو تابلو برداشتم و زنگ زدم که هر روز میبینمت و ازت خوشم امده ومن کلاه سرم هست بعد از گذشت یه هفته که هر روز بعد از رد شدنم از در مغازه تماس میگرفتم که الان دیدمت و صبح پر انرژی با دیدنت آغاز میکنم باز من و نشناخت که کی هستم و کنجکاو بود تا یه روز صبح قبل از رسیدنم به مغازه زنگ زدم گفتم دارم میرسم که با دیدنت انرژی بگیرم قهوه دوبل من، که خنده ای کرد و گفت بیا داخل مغازه گفتم من کلاه سرم هست تیز باشی متوجه میشی بعد از قطع کردن تلفن 1 دقیقه بعد رسیدم و مکث پشت شیشه مغازه کردم و نگاهی به لباس ها انداختم تا چشم تو چشم شدیم و رفتم، اونجا بود که متوجه شد من شغلم چیه و سریع زنگ که گفت اصلا باورم نمیشه پ باشی مگه پ هم عاشق میشن، خلاصه استارت دوستیمون خورد و دم و دیقه زنگ میزد که منم ازت خوشم امده و شروع کرد از زندگیش گفتن که شوهرم ماشین سنگین داره و همش تو جاده هست و 2 هفته یکبار میاد خونه و تا به جاهای باریک کشیده شد و منم نیاز دارم ولی ماهی دوبار سیرم نمیکنه دوست دارم بیشتر وقت بگذرونیم با هم، اولش خواستم باهاش کات کنم چون متاهل بود ولی دست پختاش من جذب خودش کرد و هر روز یه جور غذا میداد اژانس برام بیاره، که بعد از 10 روز قرار شد بیاد خونه پیشم که مقدمه چیده بودم بریم حمام و کمرم و کیسه بکش،با کلی ترس و لرز امد چون شهرستان کوچیکی بود و سریع میفروختن خودمم بخاطر موقعیت شغلیم که کامل شناخت داشتم ولی دلش و قرص کردم که تا پیش من هستی و با من هستی مشکلی برات نمیذارم پیش بیاد، امد و بعد از اینکه هم و بغل کردیم و لب گرفتیم چادرش و دراورد اونموقع بود که زیبایی چشم و ابروی مشکیش با اندام خوشکلش چندبرابر شد خلاصه رفتیم تو حمام حمامی که از قبل راه ابش و بسته بودم و که حسابی بخار بپیچه و حس سونا به آدم بده،زیر اب بعد از دوش گرفتن و کلی مسخره بازی، نوک سینه هاش و دندون گرفتم که شهوت تو چشمام غرق میشد شروع کردم به لیس زدن کل بدنش از لباش تا ساق پاهاش که همه ی مدت فقط میلرزید از حشر زیاد منم که طبق معمول بافور کشیده بودم و کمرم و کرده بود تیرآهن 18، شروع کردم به تلمبه زدن بعد از یه 15 دقیقه یه لرزش خیلی شدید کرد و محکم بغلم کرد و گفت که هیچ وقت تنهام نذار تازه بعد از 8 سال ازدواج فهمیدم سکس چیه و زن چطور به ارگاسم میرسه خلاصه از چشمامش میشد فهمید که خیلی ازم راضی هست و سنگ تموم گذاشتم تا کار به جایی کشید که هر روز صبح قبل از اینکه برم اداره میرفتیم تو اتاق پرو مغازه و کلی سکس میکردیم و اینم بگم که بچه دار نمیشد و رفته بود دکتر بهش گفته بود باید بری یزد و تخمک گذاری کنی نمیدونم چند کروموزوم کم داری خلاصه، بخاطر همین میگفت اب تو بریز داخل، و همیشه بهم میگفت که تنها ارزوم اینه که بچه دار بشم چون با تعریف های که میکرد فهمیده بودم که خیلی بچه دوست داره چون حسادت میکرد به خواهرش و زنهای همسایه که بچه کوچیک دارن،تا زد یه روز بهم گفت وحید پریود نشدم این ماه برای خودش و خودم تعجب بود از من که قرص بخور و چیای گرم، زعفرون دم کن بخور که بیافته، از اون که بعد9 سال حامله شدم و به ارزوم رسیدم منم استرس حالا هر چی باهاش صحبت میکنم جواب نمیده، تا یه روز دیدم کلا خطش خاموش شد و دیگه سر کار هم نمیاد هر چی هم وقت میذارم از خونه بیاد بیرون ببینمش و راضیش کنم نمیاد از خونه بیرون که ببینمش منم دیگه خسته شدم و بیخیال این موضوع تا بعد از 10 ماهی شد دیدم یه شماره ناشناس افتاد رو گوشیم بعد از اینکه جواب دادم دیدم خودش هست بعد از کلی صحبت فهمیدم که بچه رو به دنیا اورده و گفت به ارزوم رسوندیم و از خدا میخوام جات بهشت باشه از این حرفا، که گفتم همسرت چی شک نکرد که بچه دار نمیشدی چی شد یکدفعه، که گفت اره شک کرد بهم که باید بریم ازمایش DNA و از این حرفا منم راضیش کردم که خدا بهمون داده و مال خودت هست و ناشکر نباش و منصرفش کردم، هر چی هم گفتم بیا حداقل ببینمش که گفت اینجا رسم هست تا 40 روز بیرون نمیارم بچه، ناگفته نماند این خاطره مال دهه 80 هست الان پسرم دیگه دانشجو هست و ندیدمش تا حالا و خدا ببخشه من که نتونستم راضیش کنم ولی خودش راضی بود .

نوشته: وحید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها