داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

گی در یه روز سرد پاییزی

پیشه یعنی چهار شنبه سوم مهر
من شیش ماهی میشه که این سایت نظرمو به خودش جلب کرده و باید اعتراف کنم داستان هایی رو که درباره ی گی میخوندم خیلی واسم جالب بود و همین هم باعث تحریک من نسبت به بهترین دوستم رضا شد از هپین الان بگم داستان من واقعیه و از سکس خبری نیس چون حتی فکر سکس با کسی که دوسش دارم حالمو به هم میزنه
من رضا رو خیلی دوس داشتم و دارم حتی الان بیشتر ولی امید وارم ادامه ی کارامون باعث جداییمون نشه …
داشت بارون میومد منم از پله ها اومدم پایین و دوباره یه نگاه با نا امیدی به آسمون انداختم و دوباره خودمو وا سه شلخته بودنم سرزنش میکردم
آخه آدم دو تا چترو تو یه هفته گم میکنه …
آخه تو یه بار هم ازش ازش استفاد کردی ؟!
بعد دوباره به خودم میام و از ترس این که کسی فک نکنه من دیوونم که با خودم حرف میزنم صدامو میبرم …
راه میوفتم به سمت میدونی که قرار بود سرویسم ده دقیقه یه دیگه اون جا باشه به سرعت میرم تا زیاد خیس نشم یه نگا میندازم میبینم رضا با همون لباس خودش یا اصتلاحا لباس بیروون واساده …
جفتمون سر و ته یه کرواسیم هیچ وقت لباس فرم نمیپوشیم
از دور اونو متوجه ی خودم کردم رسیدم بهش مث همیشه دس دادیم ولی من سریع رفتم بغلش کردم نه اون جور که خیلی ضایه باشه ولی تعجب کرد و چیزی نگفت چند دقیقه ای از نخود سیا حرف زدیم تا سرویس بیاد
تاکسی ون اومد و مث همیشه صندلی آخرش خالی بوود همه میدونستن جایه ماست
با این که دوم دبیرستان ولی جفتمون یه هوا کوچیک تر از بقیه میزنیم ولی تو اون ون بقیه یا سال اولی بودن یا راهنمایی خلاصه جو بد نیست و فک کنم بچه ها یه فضول نباشن چون تو راه برگشت با رضا حرفا و شوخی ها ناجور میکنم و هی رضا میگه امیر بسه اینه بچن و از این حرفا …
اومدیم تو بخاری روشن بوود و یکم پنجره رو وا کردم هوای داخل خووب بود چون مدرسه یه تیزهوشان این جا خارجه شهره فک کنم یه نیم ساعتی طول میکشه تا برسیم
تو ماشین هی به این فک میکردم که چه حوری رضا رو متوجه یه علاقم کنم …
من رضا رو حدود یه سال و شیش ماهی میشه ک میشناسم چون خونه هامون نزدیک همه پارسال هم تو یه سرویس بودیم از همون پارسال حس کردم یه حس هایی بش دارم ولی باور نمیکردم که یه پسر به دوستش علاقه داشته باشه که بعد ها بعد از کلی پرسش و پاسخ و سرچ تو اینترنت فهمیدم کاملا عادیه …
آروم سرمو گذاشتم رو شونش این رفتارم رو قبلا هم تکرار کرده بودم چون اکثرا پیش هم میشستیم حتی تو کلاس هم همین کترو میکردم مت و رضا ردیف آخر کلاس سی و پنج نفره میشینیم ک رشتمون ریاضیه …
رضا هم همون طور بی حرکت بیرون و نگا میکرد تا رسیدیم مدرسه …
زنگ اول اصلا نفهمیدم چه طور گذشت تا زنگ تفریح خورد و من هم خیلی بابت زنگ خوش حال بودم بعد از خرید از بوفه گفتم رضا بریم پشت حیاط مدرسه …
آخه مدرسمون خیلی بزرگه حیاط پشتش هم یه دیوار تازه ساخت داره که به جنگل ختم میشه
مخالفتی نکرد و رفتیم اون جا خلوط بوود کسی هم به ما کار نداشت دستشو گرفتم با این که میشد تعحب و از چهرش خوند ولی چیزی نگفت باروون خیلی آروم میزد و واقعا صحنه ی زیبایی بود به رضا گفتم یه چیزی بگم بم نمیخندی ؟
با چشاش منتظر حرفم بود و منم گفتم دیوونه نمیدونم چرا یه جوری میشم وقتی میتونم دستاتو تو دستم بگیرم … سکوت کرد و ادامه دادم احمق دوست دارم میفهمی ؟
رضا شکه شده بوود و گفت فکرشو میکردم اینو بشنوم تو این هفته اصن رفتارات یه جور دیه بوود خیلی رو حرفام و کارام حساس شده بودی …
منم سکوت کردم ولی دستشو محکم تر فشار دادم که خود رضا دوباره گفت منم دوست دارم ولی واسه این خودمو سرزنش میکنم …
منم که انگا قند تو دلم آب میکردن گفتم این که عیبی نداره عزیزم …
از حرفم جفتمون خندیدیم تو حال بودم که یهو صدای زنگ مث پتک خورد تو سرم …
مجبور بودم دستشو ول کنم و بریم کلاس
تو کلاس هم چیز زیادی از درس نفهمیدم منتظر زنگ خوردن بودم که بالاخره خورد رضا داشت میرفت پایین چون باروون بند اومده بوود هوا عالی بوود و یه رطوبت خاصی داشت …
دستشو گرفتم نزاشتم بره گفتم بمون کارت دارم اونم رف تو فکر تا همه بچه ها رفتن پایین
برگشت بم گفت چته نکنه لب میخای …
از حرفش داشتم از خنده روده بر میشدم که گفتم خیلی بدی زدی تو ذوقم …
خنده هامون بلند بوود و ناظم رو کشون تو کلاس دید من لب پنجره نشستم و رضا جلوم واساده داد زد گف بچه بیوفتی سقت شی پدرت یقه ی مارو میگیره …
این یکی ناظممون خیلی لحجه داشت خنده هامونو خوردیم و زدیم بیروون ولی تا رفتیم زنگ خورد …
تصمیم گرفتم ول کنم و بزارم واسه زنگ آخر ک ورزش داشتیم از بخت بد من و رضا تو یه تیم نیوفتادیم چون کلا پونزده نفر فوتبال بازی میکردن سه تیمه بودیم اصلا وقت نشد خلوط کنیم که زنگ آخر خورد و رفتیم تو سرویس کسی اطراف و حتی تو سرویس نبود کیفمو از قصد انداختم جولوی رضا اونم بدون این ک من چیزی بگم نشسته خم شد که ورش داره منم سریع رفتم از پشت گرفتمشو لبمو گذاشتم رو گردنش با این که عرقی بوود ولی بوی بدی نمیداد گفتم بلند شی همه میبینن خندید و گفت خب دیوونه الان یکی میاد زشته منم ولش کردمو بلند شد بر گشت بر و بر منو نگا میکرد که باهم مث احمقا خندیدیم
کم کم داشت باروون شروع میشد راننده که راه افتاد دیدم همه دارن بیروون و دشت و کوه اطراف شهر رو نگا میکنن و کسی توحهش به ما نست خیلی آروم خودمو نزدیک گردنش کردمو گرندنمو گذاشتم رووش تقریبا بغلش کرده بودم که دیدم بچه ها دارن پچ پچ میکنن رضا هم در گوشم با خنده گقت دقیقا داری چه غلطی میکنی منم خودمو جمع و جور کردم و سرمو طوری ک کسی شک نکنه تکیه دادم ب شونش …
بالاخره رسیدیم شهر و به رضا گفتم تا خونتون میام با این که جاشو بلد بودم به همین بهونه راضیش کردم رسیدیم دم در خونشون گفتم اف اف رو نزن با کلید باز کن تو پارکینگ کارت دارم !
دوباره همون خنده ای رو تحویلم داد که عاشقش بودم رفتیم تو پارکینگ و داشتیم میرفتیم طبقهی دووم که خونشون بوود گفتم بریم پشت بوم باید ویوی خکبی رو جاده داشته باشه … که حرفمو قطع کرد و گفت تو که فقط واسه ویو میخای بری بالا
خندمو جمع کردمو با هم یه طبقه دیه هم رفتیم رسیدیم به در پشت بووم رف در و وا کنه که بازو گرفتم گفتم کجا برش گردوندمو چسبوندمش به دیوار چشاشو بسته بود منم همین کارو کردمو لبمو گذاشتم رو لبش جفتمون ناشی بودیم و یه دقیقه لب میگرفتیم و یه دقیقه مث احمقا تو بغل هم میخندیدیم که دستامو از زیر دو تا کتفش بردم پشتشو محکم به خودم فشارش دادم گفتم دوست دارم لب آخر و هم که در واقع بوسه بود و مکیدن نبود دادمو تا پارکینگ با هم رفتیم و خدا حافظی کردیم و الان هم که شب جمعست و واسه دیدنش لحظه شماری میکنم …
واسمون دعا کنین و ممنون ک تا این جا خوندین

نوشته: امیر . تنها 1998

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها