سلام داستان کاملا واقعیه دوست داری نخون من سینا ام از مشخصاتم پسری بسیار سفید یه کمم تپلی خانواده ی مادریم تو یه شهر دیگه ان که تقریبا دو ساعت باما فاصله داره یه روز که ما رفته بودیم بهشون سر بزنیم خالم گفت که اسباب کشی داره و بچه کوچیک داره سختشه مامانم وایسه کمکش منم که اون موقع ۱۱سالم بود و فقط فکر بازی بودم خیلی خوشحال بودم که وایمیسم پیش پسر خالم رفتیم خونه خاله ام اینا کمکشون خاله ام دو تا بچه داشت کوچیکش دو سالش بود امیر ۱۴ سالش بود که من خیلی باش دوست بودم و همش باهاش بازی میکردم اون دو روز هی با امیر میرفتیم در کوچه بازی اینا با دوستانش بعد دو روز که اونجا بودیم مامانم رفت خونه مادربزرگم اینا ولی من باش نرفتم گفتم میخوام با امیر بازی کنم .ساعت ۱۰ صبح بود باش رفتیم در کوچه بازی تا دو اومدیم خونه ناهار خوردیم خاله ام خوابید گفت که سرو صدا نکنید بیدار شم امیرم گفت بیا بریم بیرون بازی رفتیم تو کوچه کسی نبود اومدیم تو حیاط امیر دوتا جوجه رنگی تو انبار داشت گفت بیا بریم به اونا غذا بدیم رفتیم داخل برا اونا که دون ریخت من یکی از جوجه هارو گرفتم دستم گفت بزارش زمین گفتم نمیزارم گفت نزاریش میکنمت ها منم که فک میکردم شوخی میکنه خندیدم که دیدم اومد از پشت محکم گرفتمو یه پشتی تو انبار داشتن پشتی رو گذاشت کنار دیوار و منو انداختش روش از پشت چسبوند بهم .من فقط اطلاعاتم تو این حد بود اون موقع که کون دادن کار بدیه .خیلی تقلا کردم کیرش خیلی بزرگ بود یه دودیقه چسبوند بهمو ولم کرد دروغ چرا یه لحظه خوشم اومد از دستش فرار کردمو رفتم تو خونه شب که شد میخواستیم بریم خونه مادر بزرگم خالم اینا هم میخواستن بیان اومد بهم گفت بلندشو بریم به خاطر جریان صبح باهاش حرف نزدم گفت صبح باهات شوخی کردم بی جنبه بلند شو رفتیم بازی کنیم. نقشه خونشون شکل ال بود تو یه تیکه ای خالم دید نداشت وقتی فرار کردم رفتم اونجا دوباره گرفتمو انگشتم کرد اینبار خیلی خوشم اومد گفت هر بار دنبالت کنم بیای اینجا انگشت میشی منم که خوشم اومده بود هی میرفتم اونجا تا انگشتم کنه خیلی حال میداد آخه واقعا دسم خودم نبود یه نیم ساعت بعد داییم با ماشین اومد سراغمون که بریم . رفتیم خونه مادربزرگم تا صبح تو فکرش بود سر ظهر تو حیاط بهش گفتم یه ده تایی از انگشت کردن دیشبت موند نمیخوای حسابتو صاف کنی ؟گفت آها یادم افتاد بیا بریم تو انبار بردم تو انبار کونمو مالوند اومد دست کنه تو شلوارم نزاشتم دستمو گرفت گفت یه دقیقه اگه نخواستی درش میارم گفتم باشه آروم دستشو تفی کرد و یه انگشتشو کرد تو کونم خیلی خوشم اومده بود گفت اینجا نمیشه . رفتیم بیرون به بهانه ی اسباب بازی آوردن کلید خونشون رو از مامانش گرفتیم رفتیم خونشون رفتیم تو دوباره شروع کرد به انگشت کردنم بردم تو اتاق شلوارمو در آورد خوابوندم رو تخت هی از پشت میچسبید بهم داغی کیرش که می خورد بهم خیلی حال میداد پیرهنمم در آورد لخت لختم کرد شاید یه بیست دقیقه ای انگشتم کرد خیلی حال میداد بعد یه ربع یه متکا گذاشت زیر شکمم روغن مالید به کیرش هرکاری کرد نرفت تو یه چک سکسی محکم زد شل شدم سرش رفت تو که خیلی درد داشت وایسادم التماس و گریه که درش بیار امیر. اونم رفت یه لیدوکائین از تو یخچال آورد زد به سوراخم بعد شروع کرد کردن حالا نکن کی بکن بعد یه چندتا تلمبه که زد دردش تموم شد و فقط لذت داشت گفت کیرمو میخوری؟ گفتم نه . بعد یه ده دقیقه آبشو ریخت تو کونم خیلی حال داد اون یه هفته که اونجا بود هر روز میکردم تو طول روز همش باهام ور میرفت از موقعی که بالغ شدم دیگه به هیشکی ندادم .الان ۱۸ سالمه این خاطره اولین کون دادن من بود که خیلی حال داد.
نوشته : سینا