داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

نمیدونم چجوری ولی شد (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

خب این قسمت شامل خاطرات سکسی هستش!

تو ماشین بودیم یکم استرس داشتم ولی سعی میکردم عادی باشم سعید عینکی هم انقدر کس میگفت که دوستای صمیمی دعوا نمیکنن فلان نکنیند و هزاران کس که سر درد گرفتم

بالاخره با مشقت های زیاد رسیدیم، دم در دیگه واقعا استرس گرفته بودم دست و پامو گم کرده بودم
در باز شد طبقه چهارم واحد ۶ ٫ دم در که رسیدیم استرسم به اوج رسیده بود خشی نبود فقط در باز بود

سعید گفت:
-خشیی ، خشیی
+هاااا
-کجایی کصخل
+اتاق خواب
من سکوت کامل بودم و عرق کرده بودم عینکم غبار گرفته بود نفسم بالا نمیومد چون مدت طولانی ماسک‌زده بودم
وارد اتاق شدیم جا سیگاری پر نه ولی از حد معمول بیشتر ، به شکم خوابیده بود و با صدای خیلی خسته گفت:
-امیر کو اومد؟
من یه جورایی با اشاره گفتم که نگه سعید با تردید و تعجب گفت نه
خشی ادامه داد
-تو گوه خوردی مگه‌ نگفتم بیارش
(کم کم داشت بلند میشد)
+بابا نیومد دیگه به من چه
کم کم که بلند شد گفتم
-مگه تو امروز کلاس نداشتی
خوش حال زیاد نه ولی خوش حال بود که اومدم
+خواب افتادم نشد که برم
-میگم کصخلی میگی نه
خشی حالت لش طوری😂 افتاد رو تخت تیشرت تنش نبود فقط گردنبند همیشگیش گردنش بود
هیچی نمیگفتیم چون جو سنگین بود سعید شروع کرد کس گفتن البته خوب بود چون فضا عوض میشد.
از بین کس گفتنا و صورت خشیی معلوم بود دیشب نخوابیده البته منم نخوابیده بودم.
فضا خیلی بد بود انگار یه پرده‌ای برداشته شده بود و از همدیگه خجالت میکشیدیم،همه خسته بودیم واقعا خواب میطلبید ما همه وقتی خونه خشی بودیم چون تختش بزرگ بود کنار هم میخوابیدیم (اینجا بگم که من همیشه یه ترسی داشتم که کنار خشی بخوابم همیشه یا کسی بینمون بود یا اگه دو‌نفری بودیم فاصله خاصی رو رعایت میکردم )

من رو صندلی نشسته بودم و سعید رو تخت نشسته بود خشی هم همون حالت لش دراز کشیده بود
سعید بلند شد رفت کنار خشی خوابید
سعید گفت:
من میخوابم خسته ام
سکوت بدی بود خشی ادامه داد منم میخوابم
امیر تو خسته نیستی نمیخوابی کنار من!
منم با خجالت بلند شدم رفتم خوابیدم کنارش با
همون یکم جا که بود فاصله گرفتم ولی نمیشد دیگه واقعا جا نمشید بازوم و بازوش چسپیدن به هم سرمو کردم اونور خوابیدیم سکوتی بود چند دقیقه ای گذشت …
دسشو گذاشت رو کمرم اولین باری بود اینجوری و با حسی دیگه‌ای دستشو میاورد دور کمرم هنوز سکوت بود بلند شد و نگاهی کرد به سعید و‌ دید خوابش برده برگشت و بیشتر منو گرفت تو بغلش یه حس لذت بعد از دلهره و استرس و ترس و… داشتم و دوس داشتم ساعت ها اونجوری باشه یدفعه نفساشو احساس کردم در گوشم گفت چرا این کارا رو میکنی برگرد ببینمت برگشتم تا حالا انقدر به صورتش نزدیک نشده بودم یکم که گذشت فاصله گرفتم گفت چرا فاصله میگیری گفتم بهتره اینجوری اومد نزدیک سرشو گذاشت رو سینم و گفت تو نباشی که بده باید باشی گردنشو گرفتم گفتم اولا هیچ وقت جان خودتو قسم نخور باشه!
-باشه فقط یه چیزی هست
+چی؟!
-میشه باشی!

اونروز یکی از بهترین بعد ظهر های زندگیم بود واقعا بغلش یه حس شهوت و دلگرمی بهم‌میداد مخصوصا چون تیشرت تنش نبود خیلی بدن نرمی داشت اصلا نمیتونم توصیفش کنم!
بیدار شدیم،هنوز یکم فضا بین‌منو خشی سنگین بود خیلی گرم نبودیم ولی میشه گفت بهتر از ظهر.

طی اون دو روزی که تا پنجشنبه مونده بود واقعا ارتباط منو خشی کم شده بود هم من خجالت میکشیدم هم خشی ، حداقل ۱۰ بار رفتم صحفه چتش بگم سلام چطوری و… مثله همیشه ولی نمیشد
یادمه یه شب انقدر بیکار بودم ولی نتونستم بهش زنگ بزنم،خلاصه اون چند روز عذاب اور بود و نمیدونستم برای خشی چطوره هیچ خبری ازش نداشتم تو این سه چهار ماهی که صمیمی شده بودیم اولین باری بود که چند روز پشت سر هم انقدر بی خبر بودم ازش

رسیدیم به شب جمعه

طرفای ظهر بود محمد زنگ زد گفت حول و هوش ساعت ۶:۳۰ اونجا باشیم و اینا ، کلا خیلی متوجه نمیشدم چون ذهنم واقعا درگیر بود فقط فهمیدم سعید بهش گفته که من دیرتر میام امیر و خشی با هم یه سری وسایل بگیرن بیان!

یه استرس و لذت عجیبی بود تو تنم تلفن قطع شد نمیدونستم خودش زنگ میزنه من زنگ میزنم جدی حالم عوض شد.
خوش‌حال بودم چون خشی و رو میدیدم بعد چند روز،پس رفتم یه دوش گرفتم یه تیشرت سفید ساده و شلوار لی کاملا سیاه با کفش سفید و انگشترام و گردنبند مشکیم و کلا خیلی به خودم رسیدم.
تقریبا ساعت ۶ بود خشی زنگ زد چند ثانیه نفسی کشیدم و جواب دادم!

-الو جانم
+سلام سکسی کجایی بی معرفت
-قربونت برم میگذروندیم دیگه تو هم زنگی نزدی
+اینارو ول کن،بیا دم درم سریع فقط

رفتم پایین دیدم تو ماشین نشسته رفتم سمتش استرس و هیجان خاصی داشتم سوار ماشین که شدم خشی با یه شور شوق گفت:
سلام سکسی من چطوری فدات شم
+قربونت برم من موسسه گرفتار بودم خداوکیلی
-دلم برات تنگ شده بود
با این کلمهش نمیدونم احساس کردم با دلم تنگ شده دیگه ای که میگفت فرق داشت نگاه مظلومانه لحن گفتنش حسه خاصی توش بود واقعا دلم رفت
+منم دلم تنگ شده بود ولی راسش…
مکثی تو صدام بود!
-راسش چی ؟!
+خجالت میکشیدم
-خجالت! از چی؟!
+از همه چیز
-میدونم منم این اوضاع رو دوس ندارم میشه که…
+که چی؟!
-مثله قبل باشیم مثله همیشه که بودیم
+مگه نیستیم
-نه منظورمه مثه این چن روز نباشیم از اون شبی که پیام دادی
(حرفشو‌قطع کردم و گفتم)
+ببین خشی میشه راجبش صحبت نکنیم همچیو‌ در مورد من فراموش کن ولی نمیتونیم مثه قبل اون شب کذایی باشیم و میدونی…
+چرااااا بابا نه نمیشه چرا رفیق نباشیم مگه چی شده
-خب با هم جور نمیشه دیگه
+چی جور نمیشه مگه داریم اگه رفقاتمون بد بود بگو رودروایسی نکن
-نه اتفاقا فدات شم رفاقتمون که از عالی فراتر نمیشه توصیفش کنم
+خب پس چرا رفیق نباشیم من به عنوان رفیق خیلی دوست دارم
(به عنوان رفیقش یعنی اونجوری که من دوسش دارم
قرار نیست اتفاق بیافته جملش واقعا یه کم سکوت ایجاد شد بینمون!)
خلاصه بعد نیم ساعت صحبت کردن و کمی از خاطرات گفتن که از کی حس من بهش پدیدار شد صحبت کردیم دردودل باهاش عالی بود راسش رو بخواین خشی خیلی احساساتیه پ من نه زیاد😅 صحبتمون خیلی طول کشید یه جاهایی فهمیدم خشی بغض کرده وقتی میگفتم رفیق نباشیم خلاصه ما اونشب رو رفتیم باغ کلی رقصیدیم و دیوونه بازیو کارهای عجیب غریب از شبی که باغ بودیم به بعد منو خشی اون خجالت بینمون رفته بود و حتی خیلییی صمیمی بودیم تا اینکه منو سعید و خشی و دختر عمه‌ام(نازی) دوست دختر خشی تصمیم گرفتیم شبی رو با هم بیرون بگذرونیم.
در حال خوش و بش و خنده بودیم که گوشی من زنگ خورد:
مامانم بود میگفت که سه‌شنبه دارن میرن شیرازو عروسی یکی از اقوام و فلان تو هم بیا منم فازم کیری شد اصلا دوباره حوصله کسشر رو نداشتم و مامانم خیلی اصرار میکرد که برم باهاشون،تلفونو قطع کردم و ادامه دادیم.
وقتی میخواستیم بریم خونه خشی منو اخر از همه میرسوند که لحظه اخر صحبتامون از حد معمول دوستی فراتر بود و من خیلی اون لحظه رو دوس داشتم تا اون شب سر کوچمون بودیم که…
-بابا من حوصله شیرازو ندارم
+امیر بگم یه چیزیو
-جانم
+نرو شیراز بابا بشین همینجا بیشتر حال میکنیم
-اره اتفاقا منم نو فکرش بودم
+راضیشون کن بمون دیگه نرو!
-باشه باشه😅
-خب من دیگه برم
(دستمو دادم که بگیره روشو کرد سمتم گفت)
خب امیر فدات بشم من راضیشون کن بمون باشه!
با این جملش گنگ شدم با یه حالتی گفت فدات بشم من که با هر جیزی که میگفت فرق داشت،پیاده شدم انقدر خس خوب و خپش حالی داشتم که نمیتونم توصیفش کنم وارد خونه شدم با خنده رفتم سمت مامانم و با هزارتا ترفند و کس شر و اینکه موسسه کار دارم و فلان مامانم به مِن‌مِن و اهم اهم گفت باشه هر جور راحتی داداش کوچیکم البته اندازه نره خریه ۱۹ سالشه اومد گفت مامان امیر عاشق شده میخواد ما که نیستیم دوس دخترشو بیاره خونه گفتن
-خفه شو همه مثل تو هول که نیستن
(مامان بابام چون خیلی دوس دارن من ازدواج کنم😅 از لحاظ دوست دختر خیلی اوپن مایند‌اند ولی از لحاظ پسر دیگه نه نه نه نه نه…)
بابام سریع اومد گفت سامان درست صحبت کن با داداش بزرگترت بعدم خانم انقدر اذیتش نکن بذار راحت باشه و کلا قرار شد بمونم

به خشی پیام دادم گفتم اوکیه هستم و خشی زنگ زد،منو خشی کلا مثله رابطه دختر پسر از صبح با هم در ارتباط بودیم و بیرون بودیم و شب با هم میخوابیدیم.
گوشی رو برداشتم و گفتم جانم
-بابا باریکلا دسخوش پس برنامه به راهه
فقط میخندیدم و گفتم
+اره عزیزم
یدفعه دادشم و اومد تو اتاقم و منم نیشم باز بود داشتم با خشی حرف میزدم
-به به میبینم که با زن داداش میگین و میخندین
+خفه شو بابا پرو گمشو بیرون مرتیکه کونی
خشی گفت:
زنش نیستم شوهرشم
خداییش فکم افتاد اصلا بدون توجه به داداشم گفتم
چی چی چی چی شد با لگد داداشم رو بیرون کردم
خشی گفت بابا شوخی کردم دیگه منم سریع ادامه ندادم و موضوع رو عوض کردم ولیییی وای گفت شوهرشم یعنی قشنگ شارژ بودم فرداش با اینکه تو موسسه با یکی از همکارام دعوا کردم ولی بازم شاد بودم قشنگ یادمه اون روزا رو تا اینکه بالاخره سه شنبه رسید.
زنگ زدم نازی:
-الو کجایی تو خوابی
+اره ها چیه بگو
-بلند بلند شو بیا اینجا رفتن مامان بابام سریع با سعید بیاین
+خونه خشی نریم بهتره اونجا
-نه نه بیاین اینجا
زنگ زدم سعید و همون مکالمه و خشی گفتم بیاین اینجا و بعد دو ساعتی کلا اومدن ناهارو خوردیم همه با هم تو بالکنی که فقط یه ادم وایمیسته سر منقل و بیشتر جا نیست چهار نفری سیگار کشیدیم😂و رفتیم اتاق من و نشسته بودیم و سعید گفت:

(یه پرانتز باز کنم اینجا خشی خانواده سطح بالایی بود و کلا شرکت داشتن و اینا کل کاراشو با تلفن میکرد و کلا کار خاصی نداشت نازی همه اینطوری بود از طرف باباش و برای اینکه از بیکاری درآد کارهای ارایشگری میکرد و شیفت شب بود سعید سرکار بود ولی یادمه اونموقع ها خیلی بیکار بود نمیدونم به نظر من مه کاری نداشت من همیشه میگفتم کار تو چیه من نمیدونم😅 و در اخر من،من راسش مدرک داروساری داشتم دنبال کارهای داروخونه بودم و تو موسسه مشاوره کنور و از اینا بودم بیشتر کارم دای گوشی بود سرو کله زدن با بچه ها اینارو گفتم که دوستان نیاید بگید چهار تا ادم بیکار البته بیکار بودیم که وسط هفته خونه ما پلاس بودیم و کس میگفتیم😅)

-بچه‌ها امیر کصخل نذاشت صبح بخوابیم الان بگیریم بخوابیم
+اره من شیفت شبم باید ساعت ۶ برم
من و خشی گفتیم نه ما راحتیم خوابمون نمیاد
نازی و سعید رفتن اتاق داداشم و گرفتن خوابیدن.

فضا خیلی داغ بود تا تنها میشدیم تو خونه‌ای جایی که کم پیش میومد یه داغی خاصی ایجاد میشد من رو تخت حالت لش اینستا گردی میکردم و خشی رو صندلی جلوم و سرش تو گوشی تا اینکه تصمیم جسورانه‌ای گرفتم و اومدم کلوز فرندوم دلیت آل کردم و فقط خشی رو ادد کردم و یه ادیت موزیک از اهنگ مستر کیارش که میگه:
میشه امشب تو بغلم باشی‌و دوباره با هم بخوابیم!
گذاشتم و صبر کردم ببینه که بعد چند دقیقه‌ دیدم خشی صدای گوشی رو بلند کرد و ادیت من بود و خندید گوشیشو خاموش کرد گذاشت و من مثله همیشه وقتی حرفی نبود موزیک میذاشتم و اومد با شکم بغلم دراز کشید و منم بلند شدم رفتم اب خوردم و برگشتم درو قفل کردم جوری که نتوجه نشه صدای بسته‌شدن درو قفل کردن رو یکی کردم و اومد کنارش کمی گذشت برگشت به کمر خوابید و یه نگاهی رد و بدل شد و اومد چونشو گذاشت رو دوشم و گفت چه خبر منم خندیدم و گفتم هیچی
برگشت رو بالش و منم به پهلو شدم جوری ضایعه دسشو باز کرده که من برم تو بغلش!
معطلی در کار نبود رفتم و بغلش کردم سرم زیر چونش بود و بعد و هیچ مکالمه‌ای بین مون نبود و من خیلی داغ بودم و خشی هم همینطور اونجوری مونده بودیم تا خسته شدیم خشی به کمر خوابید دسشو باز کرد منم رفتم تو بغلش دس میکشید رو سرم از گرمای بدن خشی داغ تر میشدم کلا بعد چند دقیقه کلا رفت روش و خوابیده بودم روش چشماشو بسته بود سرمو بلند کردم و رفتم سمت لباش لبای گوشیتشو سفت گرفتم بین لبامو لباشو میخوردم لبای خیلی داغی داشت چشمام سو نداشت هیچیو نمیدیدم بعد چند دقیقه برگشتم سر جان پتو رو گرفتم کشیدم رو دوتامون دوباره به پهلو همو بغل کردیم من خیلی دوس دارم هنگام سکس و سافت سکس‌و بغل یه صحبتهایی باشه بینمون سکوت رو دوس ندارم! سینشو گرفتم گفتم این چیه گفت به شما ربطی نداره بعد یه انگشت کشیدم رو کیرش که خیلی سفت شده بود شلوارش هم جین بود دیگه انگار سفت‌تر بود گفتم این چیه و گفت کیره کیر و دوتامون ریز خندیدیم‌ کم کم رومون داست باز میشد
و دیگه داشتم کیرشو میمالیدم کم کم اومدم کمبربندشو باز کردم خشی هیچی نمیگفت و شلوارشو دادم پایین و شروع کردم از رو شرت مالیدن و کم کم کشیدمش بیرون و شرتشم دادم پایین خشی هم فقط همکاری میکرد خشی کیر دراز و خوش فرمی داشت و سرش رو با بالا بود بعد چند دقیقه‌ای دسشو اورد کیر منو گرفت گفت درش بیار
و منم اطاعت کردم و دیگه خیلی حشری بودیم پ همو نوازش کردیم کم کم تیشرتش‌ داوردم ‌و دیگه کلا لخت تو بغل هم بودیم و کیرامونو
بهم میمالدیم که من دیگه طاقت نداشتم پتو رو کشیدم و رفتم پایین دس خشی رو سرم احساس کردم که نوازشم میکرد سرمو بردم کیرشو از سرش کم کم بوس کردم و وارد دهنم کردم اولش یواش یواش میخوردم کم کم سرعتمو زیاد کردم و خشی زور بیشتری وارد سرم میکرد و کم کم نفسم گرفت و سرفه میکردم سرمو که اوردم عقب نفسی گرفتم و دیدم خشی پتو رو زد کنار لبشو اورد لپمو بوسید من حشری تر شدم و دوباره تند تند براش ساک زدم و خایه‌هاشو میمالیدم و دیگه نفسم گرفته بود اوردنش بیرون دوباره خشی لپمو بوسید برگشتم بالا سمتش و دوباره تو بغلم هم خوابیدم و زیاد حشری بودیم و به کمر خوابیدیم و همو بغل کرده بودیم و تو آغوش گرم همدیگه بودیم و خشی داشت کیرمو میمالید که دسشو برد سمت کونمو گفت کار دیگه‌ای نمیکنیم که در اتاق قلفتی صدا داد………

ادامه…

نوشته: Gaysyg

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها