داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عشق خونین

این داستان کصشعر و چرت و پرت کاملا ساخته ذهن مریض و حشری هستش.
آذر ماه ۱۳۳۰
ایران-شهر تهران
کشور ایران چند سالی است که از ضربه های وارد شده ناشی از جنگ جهانی دوم رهایی یافته و اکنون در حال بازسازی اقتصاد خود است.
در این بین نیروی های امریکایی و انگلیسی در ایران پایگاه های نظام خود را بنا کرده اند و در این بین مردم آن گشور ها نیز با مردم ایران خو گرفته اند.
در اینجا ما داستان عاشقانه ای که در بهوبه ی وضعیت ایران به وجود آمده را برای شما بازگو میکنیم.
آن روز در تهران باران شدیدی شروع به باریدن کرده بود.
آرش دانشجوی سال دوم رشته حقوق با دوچرخه خود در حال حرکت به سمت دانشگاه بود.
وقتی به دانشگاه رسید دوستان خود را در کنار درب ورودی دید.
با آن ها سلام با احول پرسی کرد و بعد از دقایقی همگی به سمت کلاس درس مربوطه رفتند.
روی صندلی های خود نشستند،نگهان معاون دانشگاه وارد کلاس شد و گفت:
متاسفانه استاد درس شما به شهر دیگه ای انتقالی گرفته و ما هم تصمیم گرفتیم از استاد جدیدی برای این درس شما استفاده کنیم،ایشون در خارج از کشور تحصیل کردن و وکیل پایه ۱ هم هستند.
خانوم افشار خواهش میکنم تشریف بیارید.
قدم زنان به داخل کلاس وارد شد،همینکه چشمای آرش بهش افتاد
برق از چشمانش پرید،طوری که انگار در های بهشت رو نشونش دادن.
خشکش زده بود،صورتش داشت عرق میکرد.

خانم افشار رو سکوی کلاس ایستاد و با صدای ملایم خودش به دانشجوهای کلاس سلام کرد و خودش رو معرفی کرد.
من سمیه افشار هستم،استاد جدید درس شما.
من بیشتر عمرم رو در خارج از کشور تحصیل کردم و ببخشید بابت لهجم زیاد عادت ندارم به فارسی حرف بزنم.
خب حالا اگه سوالی نیست درس رو شرول کنیم.
در اون لحظه آرش فقط محو چهره و صحبت های خانم افشار شده بود و فقط دوست داشت زل بزنه بهش.
در انتهای کلاس خانم افشار از دانشجو ها خواست که از بینشون یک نفر به عنوان نماینده در کلاس برای این درس انتخاب کنن که صحبت های دانشجو ها رو به اون منتقل کنه در اون لحظه همه گفتن که آرش آدم مناسبیه برای این کار.

خانم افشار گفت که حالا این آرش کدومتون هست؟
آرش با دست پاچگی و صدایی لرزان دستش رو بلند کرد و گفت من هستم.
استاد به او گفت که خودت رو معرفی کن.
من آرش هستم،آرش بیات خانم.
خیلی خوشبختم آقای بیات،از این به بعد شما نماینده دانشجو ها در کلاس من هستی و امیدوارم که همه کار ها رو به بهترین نحو انجام بدی.
آرش با صدایی لرزان گفت:چشم خانم افشار.
استاد به او گفت که تکلیف های دانشجو ها رو جمع کنه و پس فردا قبل از کلاس به اون تحویل بده.
کلاس تمام شد و همه کلاس رو ترک کردند به جز آرش.
روی صندلی خشکش زده بود.
فقط داشت به سمیه فکر میکرد.
انگار واسه اولین بارش بود داشت طعم عاشق شدن رو میچشید توی زندگیش.

پس فردا آرش تکالیف دانشجو ها رو تحویل گرفت و به دفتر خانم افشار برد.
آروم به در اتاق زد،صدایی اومد و گفت بفرمایید.
آرش وارد دفتر شد،همینکه که وارد شد چشمش به سمیه افتاد که پشت میز کارش نشسته بود.
موهای بلوند با چشمان آبی
پوست روشن،انگار یه فرشته جلوش بود.
سرش رو بالا کرد و گفت،آقای بیات شمایید لطفا بفرمایید،آرش هم که خیلی دست پاچه شده بود آروم آروم رفت و روی صندلی نشست.
سمیه بهش گفت کمکی از دستم برمیاد؟
آرش گفت تکالیف دانشجو ها رو آواردم خانم.
بله البته یه لحظه الان میام میبینمشون.
بلند شد و اومد روی صندلی رو به روی آرش نشست.
سمیه گفت تکلیف خودت رو بزار اول همه تکالیف،آرش گفت چشم خانم.
به تکلیف آرش نگاه کرد و گفت خیلی دست خط خوبی داری
تمیز و شیک هم انجام شده.
بیخود نبود که همه کلاس تورو به عنوان نماینده انتخاب کرد.
آرش با سراسیمگی گفت لطف شما رو میرسونه.
سمیه تکیه داد به صندلی و پاهاش رو روی پاهاش گذاشت و شروع کرد به بررسی تکالیف.
چشم آرش که به رون های سمیه افتاد یکم سرخ شد،باز هم داشت عرق میکرد.بعد از چند دقیقه گفت خانم اگه با من کاری ندارید من مرخص بشم.
سمیه گفت نه همینجا صبر کن شاید توی بررسی به کمک نیاز داشتم.
آرش هم گفت چشم خانم.
دقایقی گذشت و آرش کم کم داشت تحریک میشد دستش رو پایین تر از شکمش گذاشته بود که سمیه چیزی متوجه نشه.
در اون لحظه سمیه به آرش گفت بیا اینجا و به این نگاهی کن،آرش با دست پاچگی از جاش بلند شد و پیش سمیه رفت،ناگهان ناخودآگاه نگاهش به چاک سینه های سمیه افتاد که گردنبندی بینش بود.
سمیه در حال توضیح مشکل یکی از تکالیف به آرش بود ولی آرش فکر و نگاهش در جای دیگه ای بود.
سمیه پرسید آرش تو حالت خوبه؟
آرش گفت اه بله بله خانم،اممم فک کنم باید بهش بگم یه بار دیگه تکلیف رو بنویسه.
سمیه گفت خیلی خب حتما بهش بگو.
انگار سمیه هم متوجه شده بود که آرش زیر چشمی مشغول دیدن چه چیزی بود.
آرش اجازه گرفت و از دفتر سمیه بیرون رفت.
با عجله به سمت دستشویی رفت،و صورت خودش رو آب زد.
خیلی ترسیده بود،منطقی هم بود،اون تا حالا خانمی به این زیبایی ندیده بود.
بعد به سمت کلاس رفت.
و کلاس خانم افشار شروع شد.
بعد از پایان کلاس سمیه به آرش گفت که کاری میخوام برام انجام بدی.
آرش گفت چه کاری خانم؟
امشب بیا به خونه من و تعدادی جزوه رو تحویل بگیر برای دانشجو ها.
آرش باورش نمیشد داره این حرفو میشنوه،انگار داشت خواب میدید.

شب حدودا ساعت ۸ و نیم به خونه ی سمیه رفت.
زنگ در رو زد،صبر کنید الان میام باز میکنم!
در باز شد،سمیه در روز باز کرد و آرش رو دید که با یه کیف تو دستش جلوی در وایساده.
اوه آرش تو هستی،بیا داخل خواهش میکنم.
آرش گفت خانم افشار شما نمیترسید تنهایی تو خونه به این بزرگی زندگی میکنید؟
سمیه با خنده جواب داد:نه،من عادت کردم به این وضعیت،خارج از کشور رو مدت زیادی به تنهایی زندگی میکردم.
به داخل خونه رفتن،
سمیه به آرش تعارف کرد خواهش میکنم بشین و از خودت پذیرایی کن،من الان میام تا کار رو شروع کنیم.
آرش هم با استرس روی مبل نشست،و یه لیوان آب برای خودش ریخت و خورد تا کمی آروم بشه.
بعد از دقایقی صدایی از پشت سر اون اومد
خب بیا کار رو شروع کنیم.
آرش پشت سرش رو نگاه کرد ک دید سمیه بدون لباس و لخت وایساده.
آرش چشماش داشت از جا درمیومد
قلبش تند تند میزد
نفسش بند اومده بود
نمیدونست چیکار کنه
مثل یه مرده متحرک شده بود.
سمیه جلو تر اومد و تو چشمای آرش نگاه کرد و گفت
از لحظه اول که نگاهت به من تو کلاس افتاد
فهمیدم از من خوشت اومده
و من هم حقیقتا وقتی تورو دیدم کمی تو دلم آشوب شد.
تو خیلی زیبایی آرش
اون چشم هات واقعا دل هر دختری رو میبره.
آرش مثل کسایی که تازه زبون باز کردن گفت:مممم م مم من نمیدونم چی بگم خانم.
هیچی‌نمیخواد بگی آرش.
دست آرش رو گرفت و گفت با من بیا.
آرش رو به طبقه بالا برد
به اتاق خواب خودش
یه اتاق که پرده هاش کشیده شده بود
سمیه در رو بست.

اومد نزدیک آرش و آروم آروم صورتشو رو جلو برد و شروع کرده به بوسیدن لبای آرش.
آرش که همینطور مات و مبهوت سرجای خودش وایساده بود،دل رو زدن به دریا و اون هم شروع کرد به بوسیدن لبای سمیه.
آرش در حالی که غرق در خوردن لب های سمیه بود
شروع کرد لباس های خودش رو در آوارد
سمیه رو تو بغلش گرفت و رو تخت خوابوند
شروع کرد به خوردن لبای سمیه
کمی بعد سراغ گردنش رفت
و بوسه هایی به اون میزد
بدن سمیه داشت داغ تر میشد
و آه و ناله های اون باعث شد تا آرش بیشتر تحریک بشه
آرش شروع به خوردن سینه های سمیه
نوک سینه هاش سفت شده بودن
سمیه که توی اوج هیجان بود به آرش گفت برو پایین تر
آرش سراغ کص سمیه رفت و شروع کرد به لیس زدنش
آه و ناله های سمیه کل خونه رو فرا گرفته بود
آرش هم دیگه از خود بیخود شده بود و کنترلش دست خودش نبود
آروم آروم سر کیرش رو نزدیک کصش کرد و داخل کرد و شروع کرد به تلمبه زدن
بعد از ثانیه هایی سمیه از آرش خواست سریع تر تلمبه بزنه
عرق از سر و روی آرش داشت میبارد
تلمبش رو سریع تر کرد
و ناله های سمیه بیشتر شده
در همون حال همزمان به خوردن لبای سمیه مشغول شده
و با دست هاش سینه های او رو میمالید.
سمیه از آرش خواست رو تخت بخوابد تا اون بیاد روی آرش.
آرش دراز کشید و سمیه رو آلت آرش نشست
سمیه به اوج لذت رسیده بود
و آرش هم داشت ارضا میشد
بعد از چند ثانیه آرش سمیه رو به زیر خوابوند و شروع کرد به تلمبه زدن سریع
آرش گفت دارم ارضا میشم سمیه
سمیه گفت همه اون رو خالی کن و نگران نباش پیشگیری کردم
آرش خودش رو خال کرد و در همون حین دید که خون از واژن سمیه در حال جاری شدن هست
ارش با ترس بهش گفت که چرا بهم نگفتی باکره ای
گفتی اونوقت این همه لذت نمیبردیم
آرش کنار سمیه دراز کشید و اون رو توی بغلش گرفت
و کنار هم دیگه شب رو خوابیدند.

پایان

نوشته: پدرو خوزه دونوسو

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها