داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

صاحبخونه جذاب (۱)

با سلام به خواننده های عزیز امروز خرداد ماه ۱۴۰۱ هست و من میخوام خاطره ای چند وقت اخیر واسه من پیش اومده رو براتون تعریف کنم
من شاهین هستم ساکن کرمانشاه 19 سالمه چند سالی هست سایت انجمن کیر تو کس رو میشناسم ولی سکسی نداشتم که داستانشو اپلود بکنم خب بریم سر اصل مطلب
از همون بچگی درسخون و سرم به کار خودم بود دوست دختر و دوست های اجتماعی کم تا بیش داشتم جز لب گرفتن هم هیچ‌کاری انجام نداده بودم قدم ۱۸۲ وزنم ۸۸ قیافه و اندام خاصی هم نداشتم و بشدت سرم درگیر درس و مدرسه بود و فقط برای کنکور تلاش میکردم و به شدت شهوتی و حشری بودم و چندین فیلم رو داشتم و هفتگی نگاه میکردمو و خودمو خالی میکردم و میچسپیدم به درس و کنکور
تا اینکه ما ورودی مهر ۱۴۰۰ یکی از دانشگاه های تهران قبول شدم یک ترم رو مجازی خوندیم تا گذشت ترم بعد هم بهمن و اسفند مجازی برگزار شد تا اینکه بعد تعطیلات عید کانال های اطلاع رسانی دانشگاه گفتند کلاس ها حضوری میشه و ۲۱فروردین ماه به مجبور راهی تهران شدم
اصلا خیلی سخت بود اون روزهای اول واقعا خیلی سخت گذشت بگذریم
با پدرم به تهران رفتیم و دانشگاه گفتن که ظرفیت پر شده شما باید طی اون پیامکی که براتون اومد توی اون سایت ثبت نام میکردین (یک پیامک اومد واسم توی عید ولی من اصلا توجه نکردم و بیخیال شدم)
اون شب با کلی وسایل رفتیم مسافرخانه و خوابیدیم صبح زود پا شدیم دنبال خوابگاه های خصوصی بگردیم خوابگاه های خصوصی هم یا پر شده بودن یا ادم های خوبی در انها سکونت نداشتن و پدرم گفت باید دنبال خونه بگردیم حالا این ترم چیزیش نمونده این چند ماهو خونه میگیرم برات
رفتیم به مشاور املاک های نزدیک دانشگاه بعد از کلی گشت و گذار و دیدن خونه ها با قیمت های خیلی بالا و بالاخره یک جا پیدا شد که قیمتش مناسب بود و رفتیم که ببینیم با املاکیه رفتیم توی محله ی تئاتر شهر و تقریبا ولیعصر بود املاکیه کلید انداخت و رفتیم داخل خونه اوکی بود فقط یک مشکل داشت که مبله نبود املاکیه گفت یه گاز و یخچال با تخت و یه فرش از سمساری بگیر بعدا هم خواستی بری بازم به سمساری میفروشی گفت اگر پسندید که بریم به صابخونه که در پایین خونه تو مغازه هست اطلاع بدیم ما هم گفتیم مجبوریم دیگه جاهای دیگه قیمت ها واقعا بالا بود مجبور شدم قبول کنم و بهش گفتیم اوکیه در راه پایین اومدن بودیم املاکیه تماس گرفت خانم دولتخواهی ببخشید مزاحم شدم چند دقیقه ای تشریف بیارید جلو در رفتیم پایین روی مغازه نوشته بود زیبایی…(اسمشو نمیارم متاسفانه)سالن زیبایی زنانه بود با پرده پشت در سالن خودشو پوشونده بود در و باز کرد موهای بلوند ابروهای کشیده ارایش غلیظ لب های پروتز شده اندامش معلوم نبود خیلی جذاب بود واقعا صورتش با املاکیه سلام و احوال پرسی کردن و گفت مشتری های خونه هستن گفت هر دوشون هستن گفت خیر فقط واسه این اقا پسره که دانشجوه و خوابگاه گیرش نیومده گفت اوکی من یه ربع دیگه میام ما هم رفتیم دفتر املاکیه که خانوم بیان رفتیم نشستیم که خانم اومدن واای چی میدیدم اندام پر به نسبت چاق بود قدش هم کوتاه بود رون های درشت مانتو جلو باز ساپورت تنگ و نازک مچ پاشو انداخته بود بیرون هم تتو داشت هم پابند مچ پای سفید اصلا خیلی خوب بود خوش برخورد و خنده روی لبش بود و با املاکیه خیلی خوب خوش بش میکردن و چای اورد پاهاشو انداخت رو پا خانوم و شروع کرد به صبحت کردن گفت اینجا واسه زندگی کردن نه جای رفیق بازی و پارتی گرفتن گفتم من کلا سه ماه اینجا هستم و دانشجوم اینجام دوست و رفیقی ندارم گفت همه اولش اینو میگن گفتم خیر خانم من خودم تنها هستم و کسیو ندارم خلاصه ما بعد از قرارداد رهن و کرایه یک ماهو دادیم کلید به ما دادن و بیرون رفتیم خانم گفت بیزون وایسین میرسونمتون منم میرم سمت مغازه ما وایسادیم داشتن با املاکیه می خندیدن هیچی خلاصه ما سوار شدیم کلا ۱۰ دقیقه راه نبود تو راه پرسید چند سالته و ترم چندیو از کدوم شهریو و…… تا رسیدیم گفت من کلید خونه رو دارم هر روز صبح که میام کنتور برق رو باید از تو خونه شما روشن کنم و بعدازظهرا هم موقع رفتن از اینجا خاموش میکنم و باید بیام تو ورودی گفتم که اطلاع داشته باشید مام گفتیم اشکالی نداره خونه خودتونه و شمارشو داد گفت هر موقع مشکلی چیزی پیش اومد حتما باهام تماس بگیر و خداحافظی کردن رفتن تو مغازشون ماهم رفتیم داخل خونه با اینکه خسته بودیم با پدرم باید خونه رو تمیز میکردیم اون شب و خوابیدیم صبح پا شدیم به سمساری رفتیم و وسایل گرفتیم و موقع اوردن وسایل اومدن از ماشینشون پیاده شدن سلام و احوال پرسی کردیم رفتن داخل
با یک تیپ و استایل و ارایش دیگه واقعا هر مردی عاشقش میشد مدتی گذشت یهو با یه سینی شربت اورد بهمون داد و خوش رویی و خوش برخوردی ازش می بارید و در عوض باشخصیت و مغرور
ما ظهر بود که کار خونه گذاشتن یخچال و گاز و تخت و فرش اینا و چیدن وسایل خودم کارش تموم شد و پدرم گفت من دیگه میرم ترمینال که برم شهرستان چهارشنبه بود و دیگه تا شنبه کلاس نداشتم اون سه روز چقد سخت بهم گذشت سخت و نمیگذشت خلاصه گذشت و به درس مشغول بودم و همچنان شهوتی و حشری تر از قبل پروفایل های خانم دولتخواهی رو نگاه کردم چقدر جذاب و دیدنی عکس هاش واقعا عالی بود نصیب هر مردی میشد نهایت لذتو بهش میداد از قیافه و هیکلش پیدا بود
به دانشگاه رفتیمو کلا هممون بیشتر درسخون بودیم هم دختر و هم پسر و منم هم با خودم میگفتم باید حتما تو این سه ماه تهران هستم خونه دارم باید حتما با یکی اوکی میشدم و سکس میکردم نمیدونستم چیکار کنم توی اینستا چرخ زدم شماره چند تارو پیدا کزدم زنگ هم زدم ادرس هم دادن گفتن بیا تهرانپارس ولی اصلا جراتشو نداشتم برم حقیقتا
هرزگاهی خانم دولتخواهی با شوق و ذوق زیاد می‌دیدیم ولی خب کاری از دستم بر نمی اومد از زن های سن بالا و میلف خوشم می اومد ولی تا حالا دوست نبودم نمیدونستم چطور مخ رو بزنم
پدرم بنر داده بود طراحی کنن در خصوص کارش که تولیدات عسل و روغن محلی رب انار و… هست فایلشو برام ارسال کرد و من معمولا تبلیغ های خودمون برای تمامی مخاطب هام میفرستم همه مخاطب هامو زدم ارسال کردم و به دانشگاه رفتم
شب انلاین شدم و دیدم یه سری سین زدن یه سری گفتن پر رزق و روزی یه سری هم مثل خانم دولتخواهی جواب داد چه خوب برای خودتونه؟ منم جواب دادم بله گفت من هم رب انار میخوام چون واسه چربی سوزی عالی هم عسل میخوام خرید کنم ازتون منم نزاشتم به بابام پیام بده برای خرید گفتم من خودم هفته بعد عید فطره میرم برگشتنی واستون میارم گفت خوبه و خداحافظی کردیم و پیامی ندادم تا شب عید فطر که من سوار اتوبوس شدم برگردم به شهرمون پیام عید فطر فرستادم براش و اونم تبریک گفت و گفت برگشتید امروز خونه نبودید گفتم بله چند روز تعطیلات هست طاقت نمی اوردم گفت خوش بگذره سفارش منم یادت نره
تعطیلات تموم شد و من با یک کیلو عسل اعلا و رب انار خوب برگشتم ساعت های شش صبح بود رسیدم تهران و تو مترو گفتم بابد هر طوری شده بکشونمش تو خونه موقع اومدن که بیاد کنتور رو روشن فرصته من رسیدم خونه منتظر بودم بیاد کلید انداخت روی در اومد منم رفتم سلام و احوال پرسی زیاد و گفتم عسل و رب انار و اوردم واستون بفرمایین بالا گفت بیارید پایین من باید مغازه رو باز کنم گفتم بیاین زوده هنوز ساعت ۸و نیمه گفت باشه در و بست و اومد بالا صبحانه رو روی زمین چیده بودم گفتم بفرمایین گفت نه من هر روز با شاگردام تو مغازه میخوریم گفتم یه لقمه چیزی نمیشه که اومدن جلو با لحن خوش روی گفت واقعا عسله چقد خوشمزه هستش.

ادامه…

نوشته: شاهین

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها