داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

ناهید زن صاحبخونه

این داستان برای 22سال پیش هستش.منم تازه ازدواج کرده بودم…منم جوون و خوشتیپ بودم…یک سال بود که زنم توی عقد بود .داشتم واسه عروسی گرفتن کارایی که لازم بود رو انجام میدادم …
اول بگم که من اولین باره که دارم داستان می‌نویسم.این یکی از خاطراتی هست که داشتم براتون بفرستم .کاملا واقعیه…اون موقع ها تازه موبایل اومده بود قیمتش یک میلیون به بالا بود…یعنی ارتباط گرفتن با جنس مخالف اینقدر راحت نبود.رفتم بنگاه املاک منو معرفی کرد برای یک خونه که برم ببینم.خانمم با من بود.رفتیم در خونه رو زدیم دیدم یک خانم خوشتیپ که سنش حدود چهل سال بود در و باز کرد.
سفید پوست وجذاب …یعنی اصل جنس بود .بعد از این که گفتم واسه چی اومدیم ما رو برد طبقه اول خونش رو نشون داد.خودش با دوتا بچهاش طبقه بالا بودن …بعد از بازدید خانمم از خونه خوشش اومد منم همینطور…ازش سوال کردم که خونه رو چند اجاره میدین…گفت باهات کنار میام.بریم بنگاه املاک واسه قرار داد…
توی املاکی دیدم زیر زیرکی منو داره نگاه میکنه.اهمیت ندادم.
خیلی واسه اجاره باهامون کنار اومد…قرار داد رو نوشتیم و رفتیم چند روز بعد قرار بود عروسی بگیریم.خانمم گفت واسه عروسی صاحبخانه رو هم دعوت کنیم…براش کارت عروسی بردم جلوی خونه…زنگ زدم اومد پایین و خیلی گرم برخورد کرد و کارت رو بهش دادم اومدم …دو روز بعد هم جهاز بردیم و چیدن خانومهای خونواده…
شب عروسی با دخترش که 10 ساله بود اومد خیلی هم خوشتیپ کرده بود یک بدن خیلی خوب وردیف …کلی به خودش رسیده بود.ولی من هنوز شوهرش رو ندیده بودم…چند روز بعد از اینکه رفتیم توی خونه دیدمش.
خلاصه گذشت و ما رفتیم خونه خودمون . زنم توی یک شرکت کار میکرد صبح ساعت 7میرفت تا 2 ظهر میومد خونه.منم یک ماه از محل کارم مرخصی گرفته بودم.
اسم زن صاحبخونه ناهید بود
یه روز که جلوی در خونه بودم منو از پنجره خونه خودش صدا کرد …میدونست که من تا ظهر خونه تنهام و کاری ندارم.گفتم جانم ناهید خانم در خدمتم …
بیا بالا کارت دارم.یک لحظه فکر کردم شاید میخواد براش خرید کنم…رفتم بالا جلوی در آپارتمان دیدم با یک دامن که تا روی زانو بود و یک لباس نیم استین جلوی در منتظر من ایستاده.موهاشم باز روی شونه هاش ریخته بود…تعجب کردم چون تا حالا اینجوری باز ندیده بودمش.
بعد از سلام و احوالپرسی. گفت می‌خوام برم بیمارستان کار دارم میتونی منو ببری.با تعجب گفتم من موتورسیکلت دارم چطوری میخوای ببرمت …گفت اشکال نداره که با موتور میریم…
هاج و واج مونده بودم که این چرا اینجوری گفت.قبول کردم که بریم…
قبلش گفت فقط باید بری سر کوچه تا من بیام اگه همسایه ها ببینن خوب نیست منم رفتم سر کوچه منتظرش موندم تا بیاد وقتی اومد دیدم کلی به خودش رسیده…
وقتی می‌خواست سوار بشه کیفش رو گذاشت بین خودمون.
راه افتادم تا رسیدم به مقصد.
رفت داخل کارش رو انجام داد و برگشت
ایندفعه که سوار شد دیگه کیفش رو بینمون نذاشت تو اولین ترمزگرفتن چسبید به پشت من . یکدفعه دیدم دو تا سینه نرم چسبید بهم .چه سینه های نرمی بودن…دلم ریخت پایین.باخودم گفتم الان میره عقب ولی هیچ حرکتی نکرد…منم داشتم یواش یواش حال میکردم.توی مسیر همش از شوهرش بد می‌گفت…طوری شد که دیگه تمام بدنش به من چسبیده بود…منم خداییش از زمانی که زن گرفته بودم دیگه کلا زید بازی رو گذاشته بودم کنار واسه همین خداییش سعی می‌کردم نرم توی کارش ولی اون بدجور به من پیله کرده بود . خلاصه رسیدم نزدیک خونه و اونم پیاده شد رفت منم چند دقیقه بعد رفتم خونه .
چند روزی گذشت و منم تازه داماد هر شب برنامه داشتیم دیگه …
روز 16می بود که توی اون خونه بودیم .صبح بعد از اینکه زنم رفت سر کارش بلند شدم رفتم حموم …دیگه اخرای حمام کردنم بود که دیدم آب قطع شد با یه خورده آبی که توی تشت بود خودم آب کشیدم و اومدم بیرون حوله رو بستم دور کمرم اومدم توی پذیرایی دیدم یک صدایی از توی راه پله میاد …رفتم در آپارتمان رو باز کردم یه دفعه دیدم که ناهید روی پله نشسته جلوی در آپارتمان.
تا منو دید زد زیر خنده حالا بخند که بخند …فهمیدم کار خودش بوده که اب رو قطع کرده…گفت خوب حالت رو گرفتم حموم کردنت نیمه کاره موند اره…بهش گفتم من از تو زرنگتر بودم یک تشت آب تمیز کنار گذاشته بودم…حالا من به اون میخندیدم…فقط یک حوله دور کمرم بود بعد از کلی خنده گفت چایی نداری خونه …دیگه فهمیدم که این وقت دادنش به من رسیده…گفتم دارم بیا تو …اومد داخل و منم رفتم براش چایی ریختم و گذاشتم جلوش …اونم چشم از من و بدنم لختم بر نمی‌داشت شروع کرد به صحبت کردن که من زندگی سختی دارم و از شوهرم رازی نیستم و نالیدن از شوهرش …چند دقیقه ای که گذشت منم زیر حوله راست کرده بودم و اونم متوجه شده بود …وقتی که دیگه خوب حرف زدنش تموم شد و چاییش رو خورد میدونستم که دیگه وقتشه.
بهش گفتم ناهید جون میخوای من تمام این چند سال اخیر رو برات جبران کنم…دیدم چشماش گرد شد انگاری منتظر همین حرف بود و دلش طاقت نیاورد کنارم نشسته بود یکدفعه دست انداخت کیر منو که راستم شده بود گرفت و منو خوابوندم روی کاناپه لباش رو گذاشت روی لبای من بخور که میخوری …منم سریع حوله رو باز کردم و دادم تو دستش…اونم با ولع کرد توی دهنش و شروع کرد به ساک زدن.
چنان کیرم رو میخورد و میک میزد که مغزم رو میکشید به پایین…
بلندش کردم و لباس رو در آوردم و افتادم روش .
چه بدنی چه سینه های نرمی چه کس خوشگل وچاقی .
اندازه دوتا کف دست کس داشت…
خلاصه شروع کردم به گاییدن ناهید جون اونم فقط از شدت شهوت زیاد و اینکه خیلی وقت بود سکس نکرده بود ناله میکرد…
من اوج جوانی بودم 22ساله اونم اصل جنس جا افتاده…
یک بکن خوب و پر انرژی گیر آورده بود …چنان زیر دلش رو سیراب کردم که تا آخر سکس چندین بار ارضا شد …وقتی می‌خواست بلند بشه نمی‌تونست…منم سه بار ارضا شدم سکسمون نزدیک یک ساعت طول کشید…
دیگه از اون به بعد تا دو سال توی اون خونه بودم دو تا زن داشتم یک برای شب یکی برای روز تا چند سال بعد هم با هم رابطه داشتیم…
اگه خوشتون اومد بگین تا از خاطرات جوونیم که خیلی هم زیاده براتون بفرستم

نوشته: بچه باز

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها