داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

شهوت و خریت

نیمه های بهار سال ۹۳ بود . هرجا مراجعه میکردم یه فرم میذاشتن جلوم پر کنم میگفتن باهات تماس میگیریم هیچکدومم تماس نمیگرفتن. کارشناس حسابداری و شرکتهایی که کار زیاد میخواستن و پول کم و … تهران توی خوابگاه زندگی میکردم و دو سه ماه اجارم عقب افتاده بود و واقعا مشکل مالی داشتم. همه دار و ندارمو توی شراکت از دست داده بودم و با خونوادم که شهرستان زندگی میکردن مشکل داشتم و مجبور بودم توی تهران گلیم خودمو از آب بیرون بکشم. برای گذرون زندگی و درآوردن خرج مخارج مجبور شدم برم توی یکی از شرکتای خدماتی کارهای نظافت و جابجایی وسایل و… بلخره زندگی توی تهران خرج داره و نمیشه بیکار موند . کارهای مختلقی به ما میدادن از روزی ۳۰ تومن تا ۷۰ تومن و اکثرا خود مشتریها علاوه بر مبلغی که با شرکت طی میکردن یه انعام به خودمونم میدادن.
از شما چه پنهون علاوه بر نیازهای عمومی و خرج و مخارج یکی از نیازهایی هم که مثل همه آدما باید رفع میکردم نیاز جنسی بود. ولی با درآمد کم و بی مکانی و کار سنگین ما زیاد معقول به نظر نمیرسید این نیاز کوفتی یه جوری مثل آدمیزاد برآورده بشه . فقط چند باری پیش اومده بود با کارگرای زن همون شرکت که همدیگرو میشناختیم و موقعیتی پیش میومد یه حال گذری میکردیم اکثرا هم تو خونه های مردم بود که واسه کار میرفتیم. البته همیشه موقعیت پیش نمیومد و فقط گاهی که صاحبکار نبود یا ما رو تنها میذاشتن یا مثلا به بهانه ای به زیرزمینی پارکینگی جایی میرفتیم یه سکس سریع و اغلب سرپایی تجربه میکردیم اونم فقط برای خالی شدن کمر و هیچ احساسی پشتش نبود.
یه روز به ما گفتن یه کار جابجایی وسایل خونه است و آدرس دادن رفتیم ساعت ۹ اونجا بودیم . دونفر بودیم و وقتی رسیدیم قرار شد اون بنده خدا بره واسه تمیز کاری خونه جدید و منم بمونم وسایل رو بسته بندی کنم و آماده بارگیری.
صاحبخونه یه مرد بازاری بود و از همون صبح سرش تو گوشی و تماس گرفتن بود و فقط موقع رفتن چنتا توصیه و خورده فرمایش گفت و رفت و من رفتم شروع کردم به کار. زن صاحبخونه یه زن پوشیده و چادری بود البته چادر رنگی توی خونه منظورم نه چادر مشکی. نیم ساعت بعد یه صبونه آورد و رفت یکم با بچه ش بازی کرد و منم صبونه رو زدم بر بدن و رفتم سراغ ادامه کار. کلی وسیله داشتن که باید بسته بندی میشد و با مبلغی که شرکت باهاشون طی کرده بود به نظر کم بود و گفتم اینام بلخره حالیشونه و انعام درست و حسابی میدن منم که زرنگ بودم و کار یه روزو معمولا نصف روز انجام میدادم.
یکم سر صحبت باز شد و از خونه جدید گفت و شغل شوهرش و از من چنتا سوال پرسید و یکم روابط به سمت صمیمیت رفت. راستش توی اون حال و هوا نه فکر مسائل حاشیه ای بودم نه انتظار همچین مسئله ای داشتم ولی از طرفی هم ده دوازده روزی میشد سکس نداشتم و کمرم پر بود و ناخوداگاه بعضی وقتا به یه بهانه ای یه گریزی به خاطرات سکسی میزدم و توی ذهنم مرور میکردم سکس بعدیم کی و کجا باشه و با کی باشه و…
دیگه ظهر شده بود و کلی وسیله بسته بندی شده بود و کمر همت بسته بودم تا ساعت ۳ و ۴ کارا رو تموم کنم و پوله رو بگیرم و برم یه کسچرخ توی خیابون بزنم شاید چیزی ماسید!
ناهار زنگ زد از بیرون آوردن و غذا مرغ بود . ازم پرسید رون میخوری یا سینه که خندم گرفت گفتم فرقی نداره هرچی شما میخوری . نشستیم سر میز ناهار خوری که توی سالن هنوز جمع نکرده بودیم و خودشم نشست با من ناهار بخوره. موقع ناهار فرصتی شد یکی دوبار زیرچشمی دید بزنم و تازه فهمیدم عجب چیزیه لامصب ولی خب حیف که شرایطش رو نداره وگرنه تا غروب چند بار ترتیبشو میدادم !!
از نگاهاش و خنده هاش و حرفاش حدس زدم بدش نمیاد یکم لاس بزنیم منم زیاد جدی نگرفتم و به غذا خوردن ادامه دادم. یه دفعه غذا پرت شد گلوش و شروع کرد سرفه کردن گفتم الانه که خفه بشه . سریع پریدم یه لیوان آب دادم دستش بخوره همین که خورد یکم بهتر شد ولی هنوزم سرفه هاش ادامه داشت. پرسیدم میخوای بزنم پشتت ؟ که دیدم چو دانی و پرسی سوالت خطاست! رفتم چندتا آروم زدم پشتش و یکی دوبارم به حالت نوازش کشیدم پشتش که از همینجا جرقه زده شد و فهمیدم برخلاف میلم و شرایط اون ظاهرا قراره اتفاقی بیفته. یکم جلوی شلوارم برجسته شد که تقریبا ناخوداگاه بود و شاید بخاطر این بود که شرطی شده بودم و فکر میکردم هروقت دستم به هر دلیلی به بدن یه زن بخوره قراره بعدش آغوش و سکس هم اتفاق بیفته. اینم گناهش گردن جامعه بسته ماست… بگذریم از داستان دور نشیم.
خلاصه بعد از ناهار هم حالت من تغییر کرده بود هم اون و انگار هر دو منتظر یه چیز مشترک بودیم و دنبال بهانه که اتفاق بیفته. فقط نمیتونستم هضم کنم اون با داشتن شوهر چرا باید راضی به چنین کاری بشه.
قرار شد بریم وسایل اتاق خواب رو جمع کنیم و منم بارها تو خونه های مردم این کارا رو کرده بودم و برام زیاد چیز عجیبی نبود ولی با اتفاقای امروز ممکن بود اگه خودم تنها تو اتاق خواب نباشم اتفاقی بیفته. منتظر موندم ببینم منو تنها میذاره وسایلو جمع کنم یا خودشم میاد و اگه میومد مطمئن میشدم بله …
داشتم میز توالت و قابهای عکس روی دیوار رو جمع میکردم که اومد تو اتاق و رفت سر کمد لباسها. شهوت به سراغم اومده بود و تنها جنس مخالف من اونجا همین زن بود . بچش ظاهرا خابیده بود و بعد از ناهار دیگه ندیدمش. فضای تو اتاق خواب که هنوز پرده هاش درنیومده بود یکم سایه روشن بود و تخت خواب و… بدجور شهوتناک شده بود و هر حرکت و صدایی از طرف این زن مثل نوازش معشوق روی بدنم بود و برخلاف سکسهای زودگذر و نچسبی که این مدت داشتم ، از بودن توی اون موقعیت بدجور سرخوش و شنگول بودم! وسیله ها تقریبا تموم شد و همه رو به جز تختخاب بردم توی سالن و برگشتم تو اتاق که گفت بیا کمک کن کمدهای لباسا رو خالی کنیم. رفتم سر یکی از کمدها و شروع کردم خالی کردن لباسا که لابلاشون چنتا لباس زیر هم بود و دست زدن به اونا درحالی که یه زن تو یه قدمیم بود و شهوتم تا زیر گلوم زده بود بالا بدجور منقلبم کرده بود. یه لحظه خواستم از پشت برم بغلش کنم و چنتا بوس آبدار ازش بکنم که اگه مخالفتی نکرد یعنی راضیه که البته راضی هم بود ولی نباید این کارو میکردم چون من الان تو خونه مردم بودم و به من اعتماد کرده بودن.
خودشم متوجه این حس شده بود و چنتا حرکت کرد و سوالایی کرد که دیگه عزمم جزم شد برای هماغوشی با این زن دلخواه. لامصب چه دوراهی کوفتی بود که گیر کرده بودم، آخه بابا لامصب من باید خیر سرم امین مردم باشم و تا حالا هم اینطوری بوده ولی آخه چرا الان من با یه زن تنها توی اتاق خابشم؟ این کیر لامصب که وقتی تصمیمشو میگیره دیگه در هرچی عقل و منطق و وجدان رو باید گل بگیری. آخرین نگاهها پر از شهوت و خاهش بود و صدای نفسها و بوی شهوت فضا کاملا گیجم کرده بود. بلخره هم کم آوردم و رفتم بوسیدمش، یا شاکی میشد که کلا دیگه باید از اون شرکت میرفتم یا همراهی میکرد که کرد…
در اتاقو از داخل قفل کردم و اومدم بغلش کردم شروع کردم بوسیدنش. مث یه دختر چهارده ساله که اولین بار دوست پسرش بغلش کرده خودشو تو آغوشم رها کرده بود و با نگاهی لرزان و چشمهایی خمار نگام میکرد. خابوندمش رو تخت و شروع کردم لخت کردنش و بوسیدن و نوازش و لباسهای خودمم یکی یکی دراوردم. اونقد دیوانه وار این کار شروع شد که اون لحظه هیچکدوم از ما به کاری که داریم میکنیم فکر نمیکردیم. مثلا اگه یه دفعه شوهرش میومد خونه چی ؟ اگه بچش بیدار میشد ؟ اگه …
لخت شدن کامل ما چند دقیقه ای بیشتر زمان نبرد و بدنش همونجور که مجسم میکردم پر از شهوت و لذت و خاهش و نقاطی برای کشف شدن داشت. تنها سوالی که توی اون موقعیت توی ذهنم تونست شکل بگیره این بود که این زن واقعا متاهله؟؟ این همه عطش و ناز و شهوت مال چیه؟ من که وضعم مشخص بود ولی نتونستم معمای اونو برای خودم حل کنم و بیخیال شدم و تصمیم گرفتم فقط لذت ببرم و بهش لذت بدم.
مجوز ورود به کسش رو هم صادر کرد و با کوهی از شهوت واردش شدم . اصلا قابل مقایسه با سکسهای قبلیم نبود و برخلاف اونا این با همه احساسم اتفاق ممیفتاد همه سلولای بدنم درگیر این حس شده بودن و مثل مار به هم پیچیده بودیم و داشتیم لذت میبردیم. میخاستم اول اون ارضا بشه و شد و برای اینکه دوباره مهیا بشه شروع کردم خوردن و نوازش و لمس و بوسه. سینه هاش و رون پاهاش بشدت شهوت انگیز و هوسناک بودن و منو به سمت خودش میکشید . دوباره رفتم روش خابیدم و کیرم رو واردش کردم و کسش که برخلاف تصورم مثل کس یه دختر خواستنی و خوردنی و متناسب بود به بهترین شکل داشت به کیرم لذت میداد. نه کاندوم داشتم نه چیزی و از حرکاتشم نمیشد برداشت کرد نگران چیزی باشه و چون متاهل بود حتما پیشگیری میکرد و منم نگران چیزی نبودم. تصمیم گرفتم بدون اینکه ازش چیزی بپرسم داخلش خالی بشم و شدم… کمرمو به خودش فشار داد و کمک کرد همه آب کمرم داخل خالی بشه. به اندازه صدتا سکس بهم حال داده بود و احساس میکردم چند سال جوون شدم!
بوسیدمش ازش تشکر کردم اونم منو بوسید گفت ای پسر بد!! لباسا رو پوشیدم رفتم بیرون تا اونم خودشو جمع کنه و بریم سر کارمون که یه وقت ضایع نشه و کسی بویی نبره. لباساشو پوشید اومد بیرون یه لبخند با چشمک زد رفت دستشویی منم سریع رفتم اتاق خابو جمع کردم و یه ساعت بعد شوهرش اومد وسیله ها رو بار خاور کردیم بردیم خونه جدیدشون و تقریبا دوبرابر مبلغی که طی کرده بودیم انعام بهم دادن و رفتم و بقیه کارا افتاد برای فردا صبح .
تف به این دنیا و زندگی که هرچی نبایده باید میشه و هرچی بایده نباید . لذتی هم که توی نبایدها هست توی بایدها نیست…

نوشته: شهرام

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها