داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

شب اول عشق

سلام دوستان من محمد هستم وبیست شیش سالمه این داستان برمیگرده به چهارسال پیش که ازدواج کردم یعنی دقیقا روز تولدبیست دوسالگیم با عشقم یلدا دختر داییم از بچگی که همبازیم بود دوستش داشتم یعنی همبازیم بود وزمانی که به سنی رسیدم که معنی عشقو فهمیدم دیدم که این حس عشق رو بهش دارم پدرمادر من و داییم وزنش هم از عشقمون خبر داشتن و فقط منتظر دیپلوم گرفتن من بودن نوزده سالگی دیپلوم رو گرفتم رفتیم خواستگاری رسمی همه چیز مشخص بود از قبل من و یلدا همو دوست داشتیم خونه هم که همون طبقه بالا خونه پدرم بود که از اول دو واحد هفتاد متری ما برای من و خواهرم ساخته بود خواهر که چهار سال بزرگتر از منه شوهر کرده بود و مستقر شده بودن فقط مونده بود من زن بگیرم کارم که یه لک مثل من بیکار نمیمونه از گله پدرم الحمدالله نصفش مال من بود وآزاد بودم هر کاری باش بکنم همه اینا هم از لطف پدرجانم بود و فقط منظوراز مراسم گرفتن این بود فامیل جمع شن تا همه بدونن که ما باهم نامزد کردیم وهمچین قرارمدار عقد عروسی مشخص بشه یه صیغه محرمیت خونده شد وقرار شد بیست سالگیم عقد کنیم من برم سربازی بیام بعدش عروسی کنیم رفتیم خدمت به زور بدبختی سابقه ایثار گری پدر جانم توی جنگ دوسال رو کردیم یک سال وسه ماه بعد اومدم تموم گله رو فروختم یه خواربار فروشی زدم تا کارم بگیره خدارو شکر یک سالی طول کشید عروسیو برگزار کردیم اصلا نفهمیدم چطوری دوساعت گذشت عروسی تموم شد تمام دوساعت چه موقع نشستن چه رقصیدن چه غذا خوردن همش چشمم به یلدا بود انقد با آرایش خوشگل ناز شده بود که حدو حساب نداشت توراه رفتن به خونه بش گفتم خانوم گلم خوشگل بودن دیگه الان شدن هلو فقط الان مونده پوست بکنم بخورمش دیدم شروع کرد خندیدن گفت محمد واقعا پرویی گفتم مگه غیر اینه خوشگل من؟
گفت نه ولی بزار برسیم بعد رسیدیم منتظر بودم این مراسم لعنتی تموم شه چون تشنه تنش بودم هر لحظه دیوونه تر میشدم امکان داشت وسط مراسم لختش کنم از خجالت سالار دربیام بالا خره تموم شد خداحافظی کردیم آخرین نفر مادرم و زنداییم بودن مادرم گفت مراقب عروسم باش زندایی گفت محمد جان خوشبخت بشید و از این کسشرای که همه میدونین رفتنو درو بستن من موندمو یلدا بانو رفتیم تو اتاق تخت لحاف سفید وعسلی که روش دستمال پارچه ای سفید بود گفتم عشقم تو چند سال منتظر این لحظه بودن که تو بغلم بگیرمت وصورت قشنگتو ببوسم قبل از اینکه من بغلش کنم خودش پرید تو بغلم لبام رو گذاشتم رو لباش ودودقیقه به همین منوال گذشت شروع کردم به درآوردن لباساش بعد اون هم لباس من درآورد من با یه شرت واونم بایه شرت وسوتین ست قرمز جلوم اندامش هم مثل صورتش خوشگل بود بهش گفتم
عشقم تو همه چیز همه چی تمومه مثل همیشه اینجور مواقع از خجالت سرخ شد پیشونیشو بوسیدم شرتمو کشیدم پایین اولین بار کیرمو دید گفت وای چه بزرگه محمد گفتم قابل شمارو نداره خندید گفتم ساک بزن گفت بدم میاد گفتم نخوردی که بخوری خوشت میاد نشست اولش روی لبش گذاشت بوسش کرد بعد آروم کرد تو دهنش به دوسه دقیقه روون شد تند تند تو دهنش جلو عقب میکرد منم حال میکردم اولین سکسم اونم با عشقم بلندش کردم خوابوندمش روتخت شروع کردم خوردن کوسش حتی یه تار مو هم نمیتونستم رو کوس سفیدش پیدا کنم کوس سفید سفید وروش صورتی پنج دقییقه لیس میزدم فقط بعدشدیگه وقتش بود باید عملیات پرده زنی رو آغاز میکردم سالار آماده بود دسمال سفید روی عسلی رو بر داشتم کیر رو گذاشتم روی درزش بالا پایین کردم برداشتم یه تف انداختم دوباره بالا پایین کردم روش گفت محمد فرو کن دیوونه شدم همینجور که بالا پایین میکردم یک دفعه فرو کردم جیغی کشید که هنوز فکرش میفتم گوشم سوت میکشه خون رو سریع پاک کردم دودقیقه نگه داشتم قشنگ پاک کردم شروع کردم تلمبه زدن انقد زدم حدودبیست دقیقه آبم وارد شد که صدای خانمو در آورد که خیلی داغه تمومش رو داخلش ریختمو کیرو درآوردم خسته بودم تو همون حالت خوابیدبم تاصبح صبح بلند شدیم جمع جور کردیم رفتیم حموم تو حموم سکس کردیم بعدش غسل کردیم اومدیم بیرون
امیدوارم خوشتون اومده باشه وضمنا ببخشید طولانی شد خواستم با تموم جزئیات توضیح بدم داستانو

ممنون

نوشته: محمد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها