داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

سکس با مژگان: اول بدبختی

خیلی وقت بود باهاش بودم حدودا دوسالی از شروع دوستیمون میگذشت اسمش مژگان بود و یکی دوسال ازم بزرگتر بود.
“اومدم خیلی دختر سنگینی بود خیلی به دلم نشسته بود
سال دوم دبیرستان بودم که مدام از دم خونه تا مدرسه دنباش میرفتم و این شده بود کار هر روزم.اما اون خیلی سنگین تر از این حرفا بود حدود یک و هفتاد قدش بود و حدود پنجاو پنج شیش کیلو وزن داشت اندامش خیلی سکسی بود کمر باریک باسن گنده و…
گذشت و گذشت تا اینکه خونشون از محلمون رفت و من دیگه ازش بیخبر بودم.چون که فرهنگ ورسوم خانوادش یه جور متفاوت بود زیاد نمیزاشتن بیرون بره البته تنهایی و واسه همینم باباش نزاشت که تا سوم دبیرستان بیشتر مدرسه بره.
از اسباب کشیشون یه سالی میگذشت که فهمیدم یکی از دوستام(افشین) با دختر خاله مژگان(مهشید) دوسته.خوشحال شدم که بعد این همه مدت میتونم از مژگان خبری بدست بیارم.رفتم خونه افشین و جریانو بهش گفتم،بهم گفت که چندباری مهشید با یه شماره دیگه بهش زنگ زده و گفته که شماره دختر خالمه ولی نگفته کدوم دختر خالش.شماره رو ازش گرفتم و گفتم اگه بود که شماره مژگان بود که چه بهتر اگرم نه باید از مهشید شمارشو بگیری واسم اونم قبول کرد.از اونجا که اومدم بهش زنگ زدم دیدم خودشه خوشحال شدم و گوشی رو با دسپاچگی قطع کردم،و با اس ام اس کارمو پیش بردم وخودمو معرفی کردم. به هزار و یه زحمت راضیش کردم که بعضی وقتا اس بدم بهش”
تو این دو سال خیلی بهم وابسته شده بودیم و فقط چندبار تونسته بودیم باهم بریم بیرون و این چندبارم خالش(زینب)باهاش میومد،زن خوبی بود خیلی با شخصیت بیست و چهار پنج سالش بود خداییش از همه نظر عالی بود :قیافه،اندام،فرهنگ،خلاصه همه جوره بیست بود
خیلی مژگانو دوس داشتم اونم خیلی دوسم داشت ولی مدام از وضع موجود گله داشتم که چرا تو این همه مدت فقط چندبار باهم بودیم تا اینکه یه روز بهم گفت که باباش اینا رفتن شهرستان و فقط اونو خواهرش خونه موندن منم اصرار کردم که باید بیام، به هر زحمتی بود رفتم خونشون، خونشون یه آپارتمان دو طبقه بود که طبقه بالاش مامان بزرگش زندگی میکرد اونم منو برد بالا خواهرش پایین بود واسه همین یواش حرف میزدیم باهم
از در که رفتیم تو از پشت بغلش کردم چرخوندمش سمتم ولبامو گذاشتم رو لباش و هی میخوردم لباشو اولش کار خاصی نمیکرد یه جورایی غافلگیر شده بود
کم کم همراهی کرد یه نیم ساعتی فقط لب میگرفتیم و از رو لباس سینه هاشو میمالیدم از شق درد داشتم میمردم پیرهنشو در اوردم (البته با مکافات،چون میگفت که تا همین حد بسه)سوتین سفید پوشیده بود از رو سوتین سینه هاشو میخوردم اونم دس میکشید تو موهام سوتینشو باز کردم با دیدن سینه هاش خیلی حال کردم درست همون سینه ای بود که یه عمر ارزوشو داشتم سفید سفید با نوک صورتی سایزشم عالی بود فک کنم 75بودن نمیدونم ولی عالی بود، یکی از سینه هاشو کردم تو دهنم و با دستم اون یکی رو میمالیدم هیچی نمیگفت فقط چشماشو بسته بود و حال میکرد یه مدت سینه خوردم که شلوارشو در اوردم یه شرت سفد توری پوشیده بود که خیس خیس بود شرتشم در اوردم یه کس سفید بی مو(اینی که میگم بی مو یعنی واقعا بی موها)خوشکل افتاد بیرون حالا نخور کی بخور میگفت که نخور کثیفه منم گفتم که اگه این کس کثیف باشه پس دیگه هیچ چیز تمیزی تو دنیا وجود نداره.یکم که خوردم با دستاش سرمو به کسش فشار میداد منم هشری تر میشدم و با ولع بیشتری میخوردم کسشو
اینقدر تو اوج بودم که یادم رفته بود لباسامو در بیارم پاشدم لباسامو در اوردم کیرم که تا الان به این شقی ندیده بودمشو گذاشتم جلوش و گفتم بخور یکم نیگام کرد وگذاشت تو دهنش خیلی ناشی بود یکم که خورد دیدم اینجوری فایده نداره درش اوردم و خوابوندمش رو زمین کیرمو تف مالی کردم گذاشتم دم سوراخ هرکاری کردم تو نمیرفت یکم کرم ازش گرفتم و حسابی کیرمو چرب کردم کیرمو دم سوراخ کونش گذاشتم روش خوابیدم یواش یواش کیرمو فرستادم تو اونم دهنشو کرده بود تو بالش و به خودش میپیچید ولی جیغ نمیزد که یوقت صداش پایین نره
به تلمبه زدنم ادامه میدادم و خیالم راحت بود که حالا حالا ها آبم نمیاد چون خونه حسابی اسپری زده بودم یه بیست دقیقه ای تو اون حالت تلمبه زدم کیرم اصلا هیچ احساسی نداشت کاملا بی حس بود بدنش عین یخ سرد شده بود و عرق کرده بود گریه میکرد و قسمم میداد که دیگه پاشم ولی من تو این دنیا نبودم تو عالم خودم بودم یکم دیگه که تلمبه زدم بدون اینکه بهش بگم خودمو خالی کردم توش با تمام فشار ابمو خالی کردم یه کم همونجوری روش ولو بودم که پاشدم اونم پاشد یهو انگار آب یخ روم ریخته باشن سرجام خشک شدم دیدم داره از کوسش خون میاد تازه فهمیدم چه گوهی خوردم دنیا رو سرم خراب شد نشستم اونم گریه کنان اومد بغلم کرد ومیگفت که فدای سرت و از این حرفا میدونستم که واسه این میگه اینارو که من ناراحت نباشم ولی چه فایده کاری بود که شده بود کاریشم نمیشد کرد اون لحظه فقط ارزوی مرگ میکردم به هر ترتیبی که بود اون روزو گذروندم تا یه هفته فقط به اون روز فک میکردم اونم بخاطر من چیزی نمیگفت میگفت با خالش رفته دکتر، دکتر گفته فقط سی درصد پردت پاره شده ولی مطمعن بودم که دروغ میگه از اون موقع چند بار دیگه هم سکس داشتیم باهم اما…
الانم خیلی وقته ازش بیخبرم.

نوشته:‌ ؟

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها