داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

سکس با مامان (۴)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

روزا سپری میشد حس میکردم باید یکم از اون فضای پر از شهوت خارج بشم اما اگه راستشو بگم شبی نبود که به اتفاقات عجیب این مدت فکر نکنم.
من حالا خالمو به دست آورده بودم و هروقت که دلم میخواست میتونستم روی نقطه به نقطه بدنش کیرمو سر بدم و بیشتر از شوهرش ازش لذت ببرم اما مامانم پروژه آسونی نبود و با اینکه میدونستم اونم دلش منو میخواد بازم سخت بود افتادن اتفاقی که بعدش همه چیز عوض میشد.
لحظه به لحظه زمانی که خالم داشت برام ساک میزد صورت مامانمو تصور می‌کردم و کیرم که وارد گرم ترین نقطه بدنش شد به شیرینی کردن کس مامانم فکر میکردم اما واقعا بدون برنامه بودم.
بعد از خوردن ناهار روی تخت دراز کشیده بودم و طبق روال هرروز به خالی شدن آبم روی لبای مامانم زمانی که بهش قرص داده بودم فکر میکردم و یاد نرمی دستاش وقتی دور کیرم حلقه شده بود میفتادم و کیرمو میمالیدم اما نقطه رسیدن به ارضا هیچکدوم از این لحظات نبود و تصور اینکه مامانم تو اون لحظه خواب نبوده لذت بی اندازه ای بهم می‌داد.
از اتاق زدم بیرون ساعت حدود چهار بود و یه روز تعطیل،بابام جلوی تلوزیون دراز کشیده بود و مامانم هم پشتش روی مبل نشسته بود و پاشو روی پاش انداخته بود و به خاطر گرمای هوا شلوارشو تا زانو بالا داده بود و ساق های سفیدش چسبیده به هم یکم عرق کرده بودن و خوردنی تر شده بودن.
کنار مامانم نشستم،کنترل دست بابام بود و شبکه هارو بالا پایین می‌کرد یهو گفتم چه عجب بابای ما خونست امروز و در کنار خانواده بابام گفت آره ولی باید یکی دو ساعت دیگه برم،مامانم یه نفس بلند به نشانه اعتراض کشید که دستمو روی دستش گذاشتمو یکم فشار دادم از حرکتم تعجب کرد و شایدم یکم احساس خجالت،همونجوری که دستمو روی دستش فشار میدادم با خنده به بابام گفتم آخه تا کی کار میکنی بابا یکم برای خانومت وقت بزار خب! بابام بدون نگاه کردن به ما گفت چشم اما پول نباشه چجوری زندگی کنیم دلم نمیخواست به حرفاش گوش کنم فقط میخواستم تا ابد از دستای زن جذابی که دستش داخل دستمه لذت ببرم و کل وجودش رو مال خودم کنم.
من:آره بابا درست میگی حالا اوضاع خوب هست؟
بابا:یکم اوضاع خرید و فروش بد شده باید…
لبامو نزدیک گوش مامانم کردم
من:من حواسم هست بهت مامان نگران نباش
کنار گوشش رو بوسیدم
مامان:میدونم منم چون تو هستی حالم خوبه
فقط چندمتر عقب تر و پشت بابام میون یه عالمه کلمه که درباره کار بود و بابام دربارشون میگفت منو مامان زل زده بودیم تو چشم های هم و دستمون تو دست هم بود دلم میخواست همونجا لبمو بزارم روی لبای قشنگش و شیرینیش رو بچشم.
بابا:تو چرا نمیای پیش من کار ‌کنی؟درس تهش چیزی نیست
مامانم دوباره صورتش برگشت سمت بابام اما من نمیخواستم جز مامانم چیزی ببینم دستمو از روی دستش به طرف رون پاش حرکت دادم و همزمان با جواب دادن به بابام دستمو آروم روی رون پای مامان لیلام میکشیدم؛
من:بزار حالا که درسو شروع کردم تمومش کنم بعدش میام
واقعا رونش نرم بود انگار کل بدنش با کوچیک ترین ضربه ساعت ها قرمز میشه و این یعنی دستم داشت روی یکی از لطیف ترین بدن هایی که دیدم حرکت می‌کرد
بابا:باشه هرچی خودت میدونی الان پسر جواد اومده پیشش خوب داره پول درمیاره تو…
آروم رون پاشو فشار دادم سریع بهم نگاه کرد متوجه شده بود که دارم از نوازش فراتر میرم و درواقع دلم میخواد با حضور بابام صاحب مامانم بشم.
ابروهاشو بالا انداخت و بهم هشدار داد که ادامه کارم میتونه باعث بگا رفتن جفتمون بشه.دستمو دوباره حرکت دادم و پاشو میمالیدم و اینبار چند سانت بالاتر و نزدیک تر به کسش رو آروم گرفتمو و فشار دادم سریع دستشو گذاشت رو دستمو خواست جداش کنه،
زل زده بود بهم و با قطع صحبت بابام منم دستمو از روی پای مامانم برداشتم و با یه جواب کوتاه به حرفای بابام گوشه لب مامانمو بوسیدم و از جام بلند شدم و حتی ثانیه ای به مامانم نگاه نکردم تا واکنشش رو نسبت به این کارم ببینم.
وارد اتاقم شدم و روی تخت ولو شدم و به ساعت نگاه کردم،معمولا این ساعت ها و روزای تعطیل میرفتم کافه
سر چهارراه و اونجا با آدمای جدیدی آشنا میشدم و گاهی چند ساعت کنار هم بازی های مختلف گروهی و تکی انجام میدادیم‌ و این دیگه تفریحم شده بود.
لباسامو پوشیدم موهامو شونه کردم که با شنیدن صدای پا برگشتم و دیدم مامانم چندتا بالش دستشه و آورده تا داخل کمد دیواری بزاره و یکم خونه رو مرتب کنه و با صدای آروم شروع به حرف زدن کردیم؛
مامان:الان این چه حرکتی بود جلو بابات؟!
من:بده به فکرتم و نوازشت میکنم؟
مامان:بد نیست ولی نه این مدلی و جلوی بابات
من:چه مدلی؟بعدشم اون پشتش به ما بود
مامان:هرچی دیگه این کارو نکن
من:تقصیر منه میخوام احساس تنهایی نکنی
مامان:کی با گرفتن رونش توسط پسرش احساس تنهاییش از بین میره؟
حرفش خندم انداخت و با خندم لبخند زد جفتمون داشتیم به یه چیز فکر می‌کردیم،یکم خجالت کشیدم اما داشتم کم کم به دستش می‌آوردم و ته فکرم میدونستم اونم عین منه و شاید منتظر یه اتفاق…
مامان:کجا میری حالا؟!
من:کافه،یکم حوصلم سررفته
مامان:باشه زود بیا
من:چشم،ببوسمت؟
مامان:وا سوال کردن داره مگه؟کار همیشته بیا
من:نه اینبار یه جور دیگه
ازم نپرسید چجوری،سوال کردن نداشت یکم فکر کرد و بعدش با صدای خیلی آروم گفت باشه همین یه بار،
همین یه بار؟من که ته دلم میدونستم تو چقدر آماده تری برای برخورد بدن هامون بهم اما باشه به روی خودم نمیارم.
از روی تخت بلند شدم،مامانم جلوی کمد دیواری وایساده بود و به سمتش حرکت کردم و بدنم به فاصله چند سانتی بدنش رسید.گرمای بدنش و عرق ریختنش بهم ترکیب حس شهوت و استرس رو منتقل می‌کرد، صورتمو نزدیک صورتش کردم و لبامو نزدیک لباش رسوندم حالا چشمامون قفل هم شده بود و آماده بودیم برای بوسه ای که به نظر خیلی ساده میومد اما تجربه ی مادر پسری همین بوسه ساده فراتر از همه لذت ها بود.
مامانم چشماشو بست شاید از روی خجالت و شایدم برای اینکه موقع احساس طعم لبای پسرش چیزی رو نبینه کنار گوشش سرمو بالا گرفتمو و بلند گفتم:بابا؟! از سفر چه خبر راستی هنوز تعریف نکردی!
مامانم یه هوف کشید و لبخند زد و همزمان با لبخند زدن مامانم لبامو روی لباش گذاشتم و چشمامو بستم بابام داشت از سختی های کارش تو مسافرت میگفت و من حتی کلمه ایش رو متوجه نمی‌شدم و تمام تمرکزم روی لبای زنی بود که یک دیوار اونورتر شوهرش داره چیزایی میگه که هیچ ربطی به اتفاقی که داره بین منو مامانم میفته نداره.لباشو تند تند پر از بوسه ریز میکردم و بدنمو کامل به بدنش چسبونده بودم با سینم روی ممه هاش فشار می‌آوردم و هروقت احساس می‌کردم وقت جدایی لبامون رسیده یه بوسه طولانی از لباش میکردم بابام هنوز داشت توضیح می‌داد و درباره بد بودن جاده ها موقع برگشت میگفت،زبونم پشت لبام حبس شده بود نمیدونستم باید این کارو بکنم یا زیاده روی به حساب میاد تا همینجاشم خیلی غیر عادی تر از یک بوسه ساده پیش رفته و اگه عقب عقب رفتن های مامانم و صاف شدن های مداومش روی کمد نباشه کیرم دقیقا روی کسش فشار میاره‌.
نخواستم بیشتر ادامه بدم اما باید برای بعد یه فکری میکردم زبونمو خیلی کم از بین لبام بیرون آوردمو دور لباش چرخوندم باورم نمیشد که انقدر شیرین باشه و شیرینیش به خاطر رژ نبود به خاطر ممنوعیت رابطه ای بود که اسمش سکس با مامان…
با این کارم زیاده روی رو به اوجش رسونده بودم و مامانم سرشو ازم جدا کردم،جفتمون تو شوک بودیم و آماده بودیم از خجالت فرار کنیم و همو نبینیم مامانم با گفتن یه بی‌شعور کش دار پیش قدم شد و رفت که اتاق رو ترک کنه منم همچنان رو به کمد بودمو با هر قدم که پشتم به سمت خارج شدن از اتاق بر می‌داشت لبخندم بزرگتر میشد.
از خونه بیرون زدم تقریبا نزدیک کافه بودم،کافه قشنگی بود دوستای خوبی اونجا پیدا کرده بودم و حالم اونجا واقعا خوب بود،اون روز تقریباً خلوت بود و صاحب اصلی کافه هم پیداش نبود یه پسره پیشش کار می‌کرد اسمش مهدی بود قبل اومدن بقیه بچه ها باهم تخته نرد بازی میکردیم.چند روزی بود که فالوش کرده بودم و بعد از اینکه باهم صحبت کردیم و آشنا شدیم فهمیدم پسر دایی مامانمه ولی از اونجایی که ما اصلا با فامیل های مادری به جز دایی و خاله و مامان بزرگم رابطه نداریم حتی یکبار هم ندیده بودمش.
بدن جذابی داشت بدنساز بود و موهاشو دم اسبی می‌بست بیست و چهار سالش بود و از همون روزای اول آشنایی یه وقتایی که شیطنتم گل می‌کرد به رابطه داشتنش با مامانم فکر میکردم و جق میزدم.
از این کار متنفر بودم اما نمیدونم چرا احساسم به مهدی انقدر متفاوت بود و اون تنها کسی بود که دلم میخواست مامانمو تصاحب کنه.
این حس از وقتی فهمیدم فامیل مامانمه چندین برابر شد گاهی یواشکی از مهدی عکس میگرفتم و بدن جذابشو کنار بدن مامان لیلام تصور می‌کردم.
زیاد از خانواده هم نمیدونستیم و مهدی حتی چهره هیچکدوم از دایی هام رو هم به خاطر نداشت اما روز به روز بهم نزدیک تر می‌شدیم و بیشتر حرف میزدیم اما هرچی بود داخل کافه بود و بیرون از کافه ارتباطی نداشتیم به جز چت هایی که هرزگاهی انجام می‌دادیم.
شب شده بود و بچه ها رفته بودن،کافه همونطوری هم دارک بود و تاریکی هوا دلگیرترش کرده بود.
مهدی گوشه یه میز نشسته بود و داشت سیگار میکشید.
من:حیفه بابا تو بدنت به این خوبی سیگار نکش دیوانه
مهدی:تفریحی روزی یه نخ هوس میکنم
من:میدونم ولی همینم کم کن الان چند کیلویی؟
مهدی:هشتاد و هشت ولی چه ربطی داشت!
من:همینجوری قدت چی؟
مهدی:صد و هشتاد و چهار
سیگارشو خاموش کرد رفت برای خودش قهوه بریزه گفت چیزی میخوری؟!گفتم نه،پشتش رفتم دیدم داره با قهوه ساز ور میره،به دکور جلوی آشپزخونه تکیه دادم؛
من:مهدی تو دوست دختر داری؟
مهدی:امشب سوالات مشکوک شده ها!قضیه چیه؟
من:هیچی به خدا همینجوری خب داریم رفیق میشیم
روشو برگردوند طرفم جلوش احساس ضعف میکردم اما چیزی بروز نمی‌دادم همونجوری که داشت یه شکلات باز می‌کرد؛
مهدی:خب راستش الان نه اما قبلا با چند نفری بودم… من:سریع پرسیدم سکس هم داشتی؟
مهدی:آره،تو چجوریه اوضات؟
من:دوست دختر داشتم اما سکس نداشتم باهاش
مهدی:پس هنوز تجربه نکردی
من:چرا سکس کردم ولی با دوست دخترم نه
چشماش درشت شد و ابروهاشو یکم به سمت بالا کشید
حس کنجکاوی رو داخل وجودش حس میکردم قبل حدس اولش جوابشو دادم
من:نه جنده نبوده
مهدی:خب پس کی بوده؟
نبض زدن کیرمو داخل شلوار حس میکردم انگار کلی آب جمع شده بود داخل کمرم و هر لحظه که نزدیک تر میشدم به لحظه جواب دادن احساس می‌کردم ممکنه آبم بیاد واقعا نمیدونم چم شده من اصلا اینجوری نبودم اما در مقابل مهدی تبدیل به آدمی شدم که دوستداره مامانشو خودش برای مهدی آماده کنه.
من:هیچکس نمیدونه اینو
مهدی:رفت برای شستن فنجون قهوه و تو مسیر گفت هرجور راحتی اصرار نمیکنم
بلد بود چجوری کاری کنه که تو خودت همه چی رو بهش بگی و بهش اعتماد کنی سریع گفتم فامیل بوده
و همون لحظه سر جاش ایستاد بدون نگاه کردن بهم یکم مکث کرد و دوباره رفت سمت شیر آب گفت خب حالا دختره کدوم بنده خدایی بوده؟گفتم دختر کسی نبوده!
اینبار دیگه دیکه نتونست جلوی خودشو بگیره بهم گفت فامیل پدری یا مادری؟با خنده گفتم چی شد پس برات جذاب شد؟گفت خب آره یه چیزایی شنیده بودم درباره رابطه با فامیل کنجکاو شدم.
دیرم شده بود و دودل هم بودم که بگم یا نه اما هرچی بود باید فکر میکردم برا همین گفتم تلگرام حرف می‌زنیم و از دور باهاش خداحافظی کردم،مهدی هم اصراری نکرد تو اون لحظه و حرکت کردم سمت خونه.
در اتاق ها بسته بود تعجب کردم که چرا اینجوریه و لااقل بسته بودن در اتاق خودم برام عجیب بود آروم درو باز کردم دیدم مامان روی زمین و کنار کمد دراز کشیده گفتم مامان چرا اینجا خوابیدی؟!
قبل از جواب دادنش هم میشد حدس زد که با بابام حرفش شده و با یکم مِن مِن کردنش و حرفاش   فهمیدم به خاطر کار زیاد بابام باهم یه دعوای ریز داشتن…
لباسامو عوض کردم و خواستم رو تخت ولو شم که مامانم گفت درو ببند و منم درو بستم،پتو رو روی خودش کشید و روشو اونوری کرد تا بخوابه منم گوشیمو برداشتمو داشتم چرخ میزدم تو اینستا یکم که گذشت گفت اینجا خیلی گرمه ها فک کنم باید لباس عوض کنم اینجوری خوابم نمی‌بره،چیزی نگفتم که دیدم بلند شد و پشت به من شلوارک و تیشرتش رو درآورد قصد نگاه کردن نداشتم اما مگه میشه جلوی اون بدن سفید و میلفش مقاومت کرد؟!
سوتینش برخلاف همیشه که رنگ های روشن نیست اینبار با شرتش ست بود و رنگ قرمزشون کنار سفیدی بدنش ترکیب فوق العاده ای رو به وجود آورده بود.
نگاهم رو پهلوها و گودی کمرش قفل شده بود این قسمت از بدنش همون جایی بود که آدم دلش می‌خواست دست بندازه و محکم فشارش بده نگاهم به سمت پایین ادامه پیدا کرد کون بزرگش زیر شرت پنهان شده بود و یکی از لبه هاش بالا رفته بود و بخش کوچیکی از لپ کونش دقیقا جلوی چشمام بود اونقدر سکسی بود که بتونم با همون یه قسمت تموم کونشو تصور کنم و بعدش چشمامو به سمت پشت رون هاش حرکت بدم.
فااااک…! درآوردن سوتینش شوک بهم داد فقط حیف که نمیتونستم از جلو اون ممه های نازو ببینم.
یه لباس خواب کوتاه و یک دست به رنگ یاسی تنش کرد و سوتینش هم درآورد و دوباره دراز کشید حس میکردم هیچی عادی پیش نمیره و دعوای امشبش با بابام و حس ته وجودش که دوسداره طعم کیر پسرش رو بچشه قراره کار دست هردومون بده.
لباسش در بهترین حالت تا زیر کونش بود و با کوچیک ترین تکونی جا به جا میشد قبل خوابیدن رفتم دستشویی و بعد چند دقیقه برگشتم دیدم پتو رو روی خودش کامل کشیده و منم رفتم تلگرام دیدم مهدی پیام داده یکم باهم حرف زدیم تا بلاخره حرفی که منتظرش بودمو زد و گفت میشه بگی با کی سکس داشتی؟!با گفتن فامیل مادری کنجکاویش به اوجش رسید و به هر دری میزد تا جواب بگیره.
یهو یه فکری به سرم زد میدونستم مهدی مامانمو خیلی وقته ندیده سریع رفتم داخل گالری پنهانم و چندتا عکس موقع لباس عوض کردنش و زمانی که خواب بود انتخاب کردم.
با عکس استایل مجلسیش شروع کردم و صورتشو برش دادم و عکس مخفی براش فرستادم
مهدی:چه بدنی داره!!!بازم عکس داری؟
یه عکس دیگ موقع خواب از مامانم فرستادم داخل عکس شلوارک پاش بودو یکم از رون و زانوهاش و کل پاش لخت بود و کونش طاقچه شده بود
مهدی:واقعا باید بگم برای اولین باره که دارم با عکس های این مدلی حشری میشم
ضربه آخر اما عکسی بود که موقع لباس عوض کردن ازش گرفته بودمو یکی از ممه هاش بدون سوتین کاملا پیدا بود
مهدی:این کیه تورو خدا بگو خیلی خوبه
باورم نمیشد که مهدی هم از مامانم خوشش اومده و فانتزی هام داره به حقیقت تبدیل میشه اما نمیخواستم
ادامه بدم و تنها دیدن عکس های مامانم توسط مهدی حسابی حشریم کرده بود کاملا دو دل بودم که بگم مامانمه رفتم رو صفحه چت خواستم بنویسم اما با تکون خوردن مامانم پتو از روش کنار رفت.
باور نکردنی بود لباسش زیر کمرش گیر کرده بود و صحنه ای که میدیدم غیرقابل درک بود مامانم شرت پاش نبود!یعنی زمانی که رفتم دستشویی دراورده؟
این سوال اصلا مهم نبود و فقط زل زده بودم به دوتا لپ کون سفیدی که با یه خط جذاب از هم جدا شده بود…چقدر زیبا بود صحنه ای که میدیدم یه کون بزرگ بدون حتی یکم چروک،صاف صاف عین آیینه جلوم بود سریع ازش عکس گرفتمو برای مهدی فرستادم و بعدش گوشی رو کنار گذاشتم.
دستمو روی کیرم گذاشته بودم و قبل از مالیدنش کیرم با دیدن کون قشنگ مامانم تو بزرگترین حالت خودش قرار گرفته بود؛
مامان:امیرعلی!
پشمام ریخت فکر میکردم خوابه اما حالا داره صدام میکنه انگار لال شده بودم،روشو برگردوند و گفت چرا جواب نمیدی؟آب دهنمو قورت دادم گفتم جانم چیزی شده گفت رو زمین خوابم نمی‌بره!گفتم یعنی چی گفت بیام رو تخت بخوابم گفتم خب باشه بیا من میرم پایین گفت نه باهم میخوابیم دیگ…
باورم نمیشد از جاش بلند شد و قبل از رسیدن بهم درو قفل کرد و گفت یهو اگه اومد فکر بد نکنه.
خودشو کنارم روی تخت جا داد اولش پشتمو کردم بهش و چسبیده بودم به دیوار و مامانم صاف خوابیده بود تو اون چند دقیقه که پشتم بهش بود فقط داشتم به این فکر میکردم که قراره چه اتفاقی بیفته و فقط
میدونستم نباید این فرصت از دست بره با صدای تکون خوردنش روی تخت منم سمتش چرخیدم و اول صاف خوابیدم با گوشه چشمم به گردنش و موهاش نگاه میکردم که بخشیش روی شونه های من ریخته بود.
پتو روی من بود کامل که با دستش نصف پتو رو روی خودش انداخت و بوم!الان دیگه منو مامانم باهم زیر یه پتو بودیم…
رون و زانوی پام به پشت پاهاش چسبیده بود و این به خاطر تنگی جا عادی بود نمیدونستم باید بچرخم سمتش یا نه!ضربان قلبم روی هزار بود و نرمی پاهاش رو روی پام حس میکردم و این اتصال داشت منو هر لحظه به بدنش بیشتر جذب می‌کرد.
آروم به سمتش چرخیدم تقریبا یک ساعتی گذشته بود اما میدونستم مامانم با کارایی که تا الان کرده اصلا خواب نیست و منتظر فقط یک حرکت از سمت منه…
چند ساعت قبل به روایت مامانم:
من:میدونی آبجی واقعا دارم کنترلم رو از دست میدم در مقابل امیرعلی نمیدونی چقدر سخته داشتن همچین پسری که بدنش پر از انرژی و هرروز کنارته اما تو نمیتونی کاری کنی!
خواهر:چرا نمیتونی؟باید این تابو رو بشکونی منو تو از شوهر شانس نیاوردیم ولی قرار نیست تا آخر زندگیمون
بدون ذره ای حس ارضا شدن زندگی کنیم.
من:یه بار دیگ برام تعریف کن از اون شب که خونتون بود
خواهر:باورت نمیشه یه جوری کسمو لیس میزد که دوست داشتم به همه چی چنگ بندازم تا حالا اونقدر خوب ارضا نشده بودم
من:مطمئنی درباره حسش به من؟
خواهر:آره چند بار بگم!به من داره میگه خاله یه جوری مامانمو راضی کن و بیارش تو کار…اون لحظه شماری میکنه برای داشتنت تو هم باید چراغ سبز نشون بدی بعدشم خودت که اون روز بیدار بودی دیدی چجوری با وقاحت تموم آبش رو ریخت روی لبات
مامان:آره امشب با این عوضی هم دعوام شد دیگه طاقت ندارم میخوام همین امشب کارو تموم کنم و بعدش منو تو و امیرعلی…چه شود
خاله:با عجله پیش نرو
چند ساعت بعد:
با وارد شدن امیرعلی به خونه همه چیز تغییر کرد با اینکه داخل اتاق بودم اومدنش رو حس میکردم تنها مشکل این بود که نمیدونستم باید چیکار کنم.
در اتاق که باز شد از دیدن من داخل اتاقش تعجب کرد و منم سریع براش توضیح دادم که با پدرش دعوا کردم
و امشب همینجا میخوابم،توقع نداشتم خودش بگه بیا روی تخت و این حرف شدنی نبود.
هوا گرم بود ولی نه اونقدر که مجبور بشم سکسی ترین
و کوتاه ترین لباس خوابمو بپوشم و حتی سوتین و شرتمو هم در بیارم!سوتین و شرتی که به خاطر چند دقیقه ای که قرار بود موقع لباس عوض کردن منو ببینه تبدیل به یک ست سکسی و قرمز رنگ شده بود.
با اینکه پشتم بهش بود اما نگاهشو روی تک تک قسمت های بدن مامانش حس میکردمو میدونستم داره مثل همیشه ازم یواشکی عکس میگیره.
روی تختش که دراز کشیدم تلاشش برای فاصله گرفتن و نچسبیدن بدن هامون بهم رو به وضوح میدیدم اما هرچقدر که اون دور میشد من بهش نزدیک تر میشدم و با چسبون پاهای لخت و بدون موم به پاهای پسرم حس ممنوعه تحریک شدنش برای مامانش رو خلق کردم و به وجود آوردم.یه لحظه موقع جا دادن خودم زیر پتوش نگاهم به کیر امیرعلی افتاد که چجوری سیخ وایساده و لحظه شماری میکنه تا کسمو حس کنه و همونقدر کس من به خاطرش به خارش افتاده بود.
ادامه داستان؛
حالا دقیقا پشت مامانم بودم و سخت نبود تا گرمی نفسم رو روی گردنش حس کنه کیرم فقط چند سانتی متر با کونش فاصله داشت و همون تکون کوچیک مامانم رو به عقب کافی بود تا این فاصله با چسبیدن کیرم به کونش پر بشه.کیرم دقیقا چسبیده بود به کون مامانم اما من جرئت فشار دادن بهش رو نداشتم حس میکردم که کیرم روی لباسشه اما این تنها مشکل نبود و شلوارک و شرت من مزاحم ترین اتفاق های زندگیم تو اون لحظه بودن.
آروم دستمو کنار شلوارم بردم و با کلی استرس تونستم
شلوار و شرتمو یکم پایین بکشم و کیرمو ازش بیرون بیارم حالا کیر لختم روی کون مامانم بود و تنها فاصله بینمون لباس خواب نازکش بود یکم خودمو پایین تر آوردم حالا میتونستم لختی بدنشو حس کنم و کله کیرم روی خط پایین کونش بود سعی کردم فشار آروم کیرمو با یه حرکت آروم روی تخت پوشش بدم و بعدش کیرمو به لای پاش برسونم با اینکه پاهاش روی هم بود اما اونقدر پاهاش بهم فشار نمیاوردن تا مانع وارد شدن سر کیرم بین پاهاش بشه و کم کم داشتم داغی لای پاهاشو روی کیرم حس میکردم.
فرو کردن کیرم بین پاهاش کاری بود که دلم با تموم وجود بهش نیاز داشت اما وقتش بود تا اونم یه چراغ سبز نشون بده،و بلاخره بعد یک ربع که تو اون حالت مونده بودم کونش رو عقب تر داد و لباسش بالاتر رفت
کیرمو آروم از پایین روی کونش حرکت دادم به سمت بالا و وسطاش پارچه رو حس کردم اما تقریبا نصف کونش لخت بود و این یعنی کیرم روی نصف لپ کونش کشیده شده چند باری این کارو تکرار کردمو مامانم هیچ حرکت و واکنشی نشون نمیداد.
کیرمو روی خط کونش گذاشتمو یکم فشار دادم یه تکون ریز خورد که قلبم وایساد و کیرمو عقب بردم اما دوباره همه چیز آروم شد و دلم میخواست دوباره اون کارو تکرار کنم اما این بار کیرمو یکم پایین تر تنظیم کردم و دقیقا بین پاهاش فشار میدادم که دوباره کونش رو عقب دادو این یعنی مجوز ورود به بین پاهاش صادر شده بود.
فشار کیرمو آروم آروم بین پاهاش بیشتر میکردم تا اینکه تقریبا نصف کیرم بین پاهاش قرار گرفته بود اما اونقدر پاهاشو شل کرده بود که کیرم راحت عقب جلو میشد،کله کیرم داشت برخورد به کسش رو حس می‌کرد و یه تکون از سمت من کافی بود تا تموم کیرم بین پاهای گرم مامان لیلام قرار بگیره.به شدت استرس داشتم اما نمیخواستم راهی که اومدم رو برگردم با یه هول کوچیک تموم کیرم وارد لای پاهای نرمش شد و برخورد کیرم به زیر کسش باعث تند زدن قلب منو  نفس های بلند مامان لیلام شد که داخل اتاق به راحتی شنیده می‌شد.
کیرم بدون حرکت وسط دوتا رون گوشتیش بود اما زیاد طاقت نیاوردم و شروع به حرکت دادنش کردم پتو رو اونقدر با دستم پایین آورده بودم که حالا کاملا میتونستم همه چیزو ببینم،اونقدر تلمبه هام لای پای مامانم سرعت گرفته بود که دیگه هیچ احتمالی برای حس نکردنش توسط مامانم وجود نداشت.بدن هردوی
ما پر از قطره های عرق شده بود و با برخورد پاهامون به هم عرق بدن منو مامانم باهم ترکیب میشد.
دستمو روی پهلوش گذاشتم و یکم نازش کردم و به سمت کونش حرکت دادم یکم دیگه پارچه لباسشو بالا تر دادم تا همه کونشو ببینم.
این اولین برخورد دست هام با کون نرم مامانم بود همیشه جلوی چشمام بود اما هیچوقت نتونسته بودم انگشت هامو روش حرکت بدم و امشب بلاخره کون مامانم داخل دستام بود.لپ کونشو فشار دادمو با کف دستم میمالوندمش انگار اولین باری بود که کون میدیدم و جوری زل زده بودم بهش و با دستم لمسش میکردم که کاملا فراموش کردم کیرم لای پاهای مامانمه و با فشار دادن رون هاش بهم داره بهم می‌فهمونه که از تکون دادن کیرم دست برندارم.
بدنمو کامل بهش چسبوندم و سرعت تکون دادن کیرمو بیشتر کردم حالا دیگه میشد صدای برخورد پاهامون بهم رو هرچند کم اما شنید،دستمو از سمت پهلو وارد لباسش کردمو بعد از مالیدن شکمش به سکسی ترین قسمت بدنش رسیدم.
اولین تماس دستام با ممه هاش برخورد انگشتم به نوک
سینه هاش بود و چند باری باهاشون بازی کردمو تکونشون دادم،دستمو دراوردمو با زبونم انگشت هامو خیس کردم و دوباره به ممه هاش رسوندم و دایره دور نوک ممه هاشو خیس از آب دهن پسرش کردم.
دیگه ترسی وجود نداشت!ممه هاش کاملا در اختیار من بود و شروع به فشار دادن و مالیدنشون کردم اونقدر نرم بودن که انگشت هام داخلشون فرو می‌رفت.
ممه هاشو به سمت همدیگه میچرخوندم و نوک سینه هاشو بین انگشت هام فشار میدادم و میکشیدمشون.
مامانم با این کارم به اوج شهوت خودش رسیده بود و زمان زیادی نگذشت که آروم به سمتم بچرخه حالا پهلو به پهلو و رو به روی هم قرار گرفته بودیم پتو رو دوباره رومون انداخت.چشماش انگار خمار شده بود جوری منو نگاه می‌کرد که میتونستم التماس سکس باهاشو داخلشون بخونم با آروم ترین صدای ممکنه گفتیم:
مامان:کارمون درسته؟
من:نمیدونم فقط دیگه طاقت ندارم
مامان:منم همینطور
من:پس بقیش مهم نیست
مامان:بابات فاصله زیادی نداره باهامون
من:گفتم که الان هیچی مهم نیست
یکی از ممه هاشو محکم با دستم گرفتم و لبامو روی لباش گذاشتم چشماشو بسته بود اما من نمیخواستم دیدنش تو اون لحظه رو از دست بدم،بلاخره رام شده بود و خودشو در اختیار پسرش قرار داده بود.
لبشو با لبام فشار میدادم و میبوسیدم اما زیاد طولش ندادم و زبونمو روی لباش چند بار چرخوندم و لیس زدم و همین بس بود تا لباشو از هم باز کنه و زبون هامون بهم گره بخوره.دستشو از روی پهلوش برداشتم و به سمت کیرم بردم،دست زیبای مامانم دور کیر پسرش حلقه شد و داشت برام جق میزد.اولش فقط کیرمو گرفته بود اما اونقدر کیرمو داخل دستاش هول دادم تا متوجه بشه دلم چی میخواد.دوست داشتم از بالا خودمو ببینم،یه دستم داره ممه مامانم رو میماله،لبام روی لباشه و کیرم داخل دستش داره تکون میخوره.
یکم که گذشت دستشو از روی کیرم برداشت و حالا نوبت اون بود که دستمو از روی ممش به سمت پایین بکشونه…قلبم داشت تند تند میزد چیزی نمونده بود تا دستم ممنوعه ترین نقطه بدن مامانم رو لمس کنه انگار یه چیزی داشت سرعت دستمو کم می‌کرد اما اونقدر قوی نبود تا مانع رسیدن دستم به کس داغ مامان لیلام بشه.
چهارتا انگشتامو کنار هم قرار داده بودم و چوچول مامانمو میمالیدم سیاهی چشمای مامانم به سمت بالا می‌رفت و به محض وارد شدن اولین انگشتم داخل کسش یه لحظه چشماش سفید شد،واقعا خیس بود اونقدر خیس و گرم که معلوم بود مدت زمان زیادی منتظر پسرش بوده.انگشت هام پشت سر هم داشت وارد کس مامان میشد و مامانم هم زیر انگشت های من داشت لذت می‌برد.سرمو به گردنش چسبوند و دور گردنم دست انداخته بود و بهش فشار می‌آورد.
بلاخره زمانش رسیده بود و حرکت انگشت های دستش بین موهام کم کم تبدیل شده بود به فشار سرم رو به پایین…مقاومتی نکردم و آروم خودمو به سمت پایین میکشیدم و تو این وضعیت مامانم هم کامل چرخید و صاف خوابید و پاهاشو از هم باز کرد.
چیکار باید میکردم؟من حالا دقیقا بین پاهای مامانم بودم و داشتم کسشو از نزدیک ترین فاصله میدیدم،اما واقعا باید چیکار کنم؟ هنوز شک دارم و میدونم وارد شدن زبونم از بین شیارهای کسش یعنی شروع یه سکس بدنام بین مردم.فشار دستاش داشت مقاومتمو میشکوند و بلاخره صورتم چسبید به کس پر از آب مامانم.زبونمو روی تموم قسمت های کس و اطراف کسش کشیدمو لیس میزدم و بعدش چند بار تند تند روی سوراخ کسش زبونمو تکون میدادمو این کارم اونقدر حشریش کرده بود که دیدم بالشو روی صورتش گذاشته و گاز میگیره.
بدنش با شدت لرزید و ارضا شد…یکم راحت تر نفس می‌کشید اما اون نمیخواست توقفی ایجاد کنه و خیلی سریع جاشو باهام عوض کرد.حالا این مامانم بود که بین پاهای پسرش قرار گرفته بود،کیرمو داخل دستاش تکون میداد و با یه لیس از زیر کیرم به سمت بالا کاملا داغم کرد.زبونشو روی سوراخ کیرم تکون میداد و بلاخره کیرمو وارد دهنش کرد و همون اول کار لباشو به ته کیرم رسوند.شیرین ترین حس عمرمو داشتم،لبای مامانم دور کیرم بود و زبونش تند تند به کیر پسرش میخورد و دورش میچرخید.
باورکردنی نبود اما داشت برام ساک میزد و اونقدر این کارو خوب انجام می‌داد که دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرمو سرشو بالا اوردم و لباشو محکم بوسیدم و دوباره سرشو به سمت کیرم فرستادم،دیگه داشت آبم میومد دستمو از بین موهاش درآوردمو گفتم مامان داره میاد،یه نگاه کوتاه بهم کرد و کل کیرمو داخل دهنش نگهدارم داشت آبم با شدت توی دهنش خالی شد.
انگار کل جونم از بدنم رفته بود و حال نداشتم حتی کیرمو از دهنش دربیارم،بلند شد و لباس های قبلی خودشو پوشید و رفت سمت دستشویی.منم شرتمو بالا کشیدمو با دیدن گوشیم برشداشتم،مهدی هنوز منتظر جوابم بود و نوشته بود با کی سکس داشتی؟بدون هیچ توضیحی نوشتم مامانم و گوشیمو خاموش کردمو کنار انداختم و…
پایان قسمت چهارم

پ.ن:
سی صفحه شد!!! همینجوری پیش بریم کنار هم رمان هم مینویسم امروز فقط میخوام ازتون تشکر کنم که انقدر لطف دارید بهم و داخل هر دو لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحهی به عددهایی که دوست داشتیم داخل لایک رسیدیم…لایک برای من فقط از این جهت مهمه که بدونم تلاشم مورد تشویق قرار میگیره.
این قسمت هم دریابید که سه تا داستان بالای ۱۸۰ لایک داشته باشیم و داخل سایت همیشه اول باشیم.
عزیزید همتون کامنت هارو میخونم و جواب میدم لطفا کامنت هم فراموش نشه،منتظر قسمت آخر باشید و در قسمت آخر میگم که داستان جدیدمون چه زمانی و با چه عنوانی منتشر میشه.

ادامه…

نوشته: امیرعلی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها