داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

سواستفاده در ۴ سالگی . کمکم کنید.

این اتفاقی که میخوام براتون تعریف کنم همون طور که از عنوان پیداست مربوط به چهار سالگیمه. نیاز به کمک دارم چون هر راهی رفتم به بن بست خورده شاید شما بتونین بهم کمک کنین. همه چیز خیلی مبهم یادمه …ولی اون خنده ها و نگاه های شیطانی در ذهنم حک شده. من یه دخترم یه دختر بیگناه که این ترس وحشتناک ۲۳ ساله گریبانگیرم شده و رهام نمیکنه. یه خونه قدیمی رو یادمه ،طبقه زیرزمین،
که اون موقع خاله م اونجا زندگی میکرد. مادرم خیلی با خاله ام رفت و آمد داره مثل تمام خواهرای دیگه… ولی یک اشتباه کافی بود که من احساس نابودی کنم. نمیدونم برای چی یا به چه منظوری خاله ام با مادرم اون روز شوم خونه نبودن ، توو اون فضای خفه فقط یه دختر بچه ی چهار ساله بود و یه مرد . اون مرد پدرم نبود که دلسوز باشه . اون مرد هنوزم که هنوز خنده ها و نگاه های بی تفاوتش که انگار نه انگار اتفاقی افتاده آزارم میده. شوهر خاله م بود …آشنا بود غریبه نبود… من یادمه داشتم با تورهای که از پنجره کوچیک زیرزمین به پایین افتاده بود بازی میکردم. یه دفعه متوجه پشتم شدم که شوهر خاله م نشسته پاهایش رو باز کرده …و یه چیز وحشتناکی از شلوارش اومده بیرون… دیدم یه پلاستیک رو اون چیز وحشتناک کشید ،انگار فاصله م باهاش خیلی نزدیک بود میخندید بهم نگاه میکرد و مشغول اون پلاستیک بود…
تا چند وقت فکر میکردم یه هیولا بوده
بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم هیولا نبوده…
و آن چیز پلاستیکی کاندوم بوده…
نمیدونم اون روز اون بی شرف چیکار کرد باهام …فقط تا اونجایی که یادم اومدو نوشتم براتون
…هنوز که هنوز الان ۲۷ سالمه منو می بینه میگه کی عروسیتو ببینیم؟؟؟؟ همیشه با خنده و دلسوزی حرف میزنه ولی من متنفرم ازش…
اون باعث شده افسردگی بگیرم و تا حالا ازدواج نکنم…
بعدها متوجه شدم که پرده ای وجود داره که بودنش واسه ازدواج در ایران خیلی مهمه…
دو تا دکتر رفتم ولی هر دو شون یکی با اکراه گفت مگه کاری کردی که میخوای معاینه کنی…از خجالت زیاد رفتم بیرون .اون یکی دکترم گفت من دختر معاینه نمیکنم.
میترسم بلایی سرم آورده باشه واسه همین تا الان ازدواج نکرده م…من دختر خوش برو روییم ولی همیشه باید حسرت زندگی بقیه رو بخورم… به مرد نیاز دارم …تنهایی داره دیوونه م میکنه…آخه گناهی نکردم که باید انقدر زجر بکشم…دلم بچه میخواد…دلم یه زندگی پر امید میخواد ولی همش از ۴ سالگی ازم گرفته شده…
خیلی دوست دارم بمیرم ولی عرضه خودکشی هم ندارم…
قبلنا نماز میخوندم به خدا اعتقاد داشتم… ولی الان به کل فراموشش کردم…
نمیتونم دوسش داشته باشم…نمی تونم

نوشته: بی گناه

.dd

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها