داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

خیلی دیر فهمیدم ….

سلام . اسم من حامد … 24 سالمه … تو عمرم خیلی دختر بازی کردم و کس هم زیاد کردم ولی این یکی با همش فرق داره … من تو یه چاپخونه کار میکردم … مهندس بودم به حساب خودم اونجا … صاحب چاپخونمون یه پسری داشت به اسم نادر … ما دوتا خیلی با هم جور بودیم … این دم آخر یا دیگه همه چی مون با هم رو بود … یه روز سر کل کل افتادیم با هم واسه دختر بازی … بهم گفت حامد یه دوست دختر داشتم که آخر دادن بود ولی الان یه چند وقتیه که ازدواج کرده و دیگه بهم نمیده … ؟؟؟؟ منم بهش گفتم تو بی عرضه ای و گرنه اونو راحت میشه هنوزم ترتیبشو داد … خلاصه کلی با هم کل کل کردیم … بعدش قرار شد اون شماره دختره ( که اسمش فرنوش ) بود رو به من بده تا من بهش نشون بدم که اون بی عرضه است … منم شماره رو ازش گرفتم و قرار شد تا دو هفته دیگه دختر رو بکنمش … یه شرط خیلی سنگینی با هم بستیم سر این جریان … خلاصه من از همون روز افتادم رو دور اس و زنگ زدن به دختره … خوب جواب میداد ولی همش می پرسید تو کی هستی و شماره منو از کجا داری ؟؟؟؟ وقتی بهم نگفت شوهر دارم فهمیدم که کونش جدی جدی میخاره …

خلاصه دفعه اول با هم سر یه کوچه ای قرار گذاشتیم که من با کلی تاخیر رسیدم … و لی اون طفلک همون جا واستاده بود تا من برسم … وقتی رسیدم و دفعه اول دیدمش بدنش بیشتر از چهره اش به چشمم اومد … یه دختر باربی و ناز … حتی بدون یه کم انحراف … شهوت از چشاش می بارید … از اونایی که با نگاشون آب آدم میاد … خلاصه چند وقت گذشت و من همینطوری باهاش بودم تا اینکه یه بار بهش گفتم من سکس میخوام . خیلی راحت قبول کرد اما هنوزم نفهمیدم چرا ؟؟؟؟ اما خوب قبول کرد … اما همون لحظه بهم گفت من شوهر دارم … بعدها البته شوهرش رو هم آمارش رو در آوردم که فهمیدم از اون بچه سوسولایی که عمراً عرضه کردن نداره اونم با همچین دختر شهوتی … چند سری باهم قرار گذاشتیم … تو این چند دفعه که اومد خیلی خوشکل بود لعنتی … همه رفیقام میگفتن حامد تو اینو با تور گرفتی یا با قلاب ؟؟؟؟ خلاصه واقعاً یه باربی بی نقص بود … چند دفعه گفتم میام خونتون ؟؟؟ اما هی به بهونه های مختلف منو میپیچوند ؟؟؟ کم کم داشتم شرطو میباختم … به یکی از صمیمی ترین دوستام به اسم فرید جریانو گفتم ( که خدایی دختر باز ماهری بود ) اونم بهم گفت حامد سنگین تا کن بذار خودش بیاد جلو … چند دفعه هم بعدش منو فرنوش و فرید و یکی دیگه از دوستاش به اسم نکیسا با هم رفتیم بیرون … از همون دفعه اول بهش به دروغ گفتم فرید داداشمه … اونم کم کم به فرید میگفت برادر شوهر و داداشی و از این حرفا … تو یکی از همین شبا فرید بهم گفت حامد داداش حالا وقتشه فرنوش رو بکنی ؟؟؟؟؟ تو این مدتم با کمک فرید کاری کرده بودم که حسابی بهم وابسته شده بود … بهم گفت همین الان بهش زنگ بزنو و بگو میخوام ازت جدا شم ؟؟؟؟ منم همین کارو کردم . دختر کلی التماس کرد که نرو گفتم من نمیتونم آخه تو شوهر داری ؟؟؟ اینو که گفتم گفت باشه هر کاری بخوای واست میکنم فقط تو نرو … عجب مخی داشت این فرید … خلاصه طرف جدی جدی راضی شد … منم فرداش قرار شد شوهر ش که رفت به من زنگ بزنه تا من برم خونشون … منم صبح سرکار نرفتمو رفتم سمت خونه اونا … قرار بود ساعت 9 زنگ بزنه ولی 11 زنگ زد … کلی علاف شدم … ولی خلاصه زنگ زدم درو باز کرد و رفتم تو خونشون … از یه طرف دیگه هم به فرید گفتم برو دم مغازه شوهرش واستا که هر وقت شوهرش کوچکترین حرکتی انجام داد من از خونه بیام بیرون … آمار همشونو از قبل نادر بهم داده بود …

خلاصه من رفتم خونه … دیدم یه شلوار لی تنگ با تاپ زرد چسب تنش بود . سرم داشت گیج میرفت از بدن ناز این دختر … خیلی قشنگ بود . سینه ها بیرون و کون طاقچه ای … کمر باریک … لبا پروتز … اصلا حالم داشت متحول میشد … همونجا بود که شوهرش یه هو بهش زنگ زد و فرنوش هم توپید بالاش خلاصه کلی با هم دعوا کردن … بعد من فهمیدم که اینا اصلا با هم مشکل دارند … به محض اینکه گوشی رو رو شوهرش قطع کرد چنان لبی ازم گرفت که انگار تلافی دعوا شوهرش رو سر من درآوورد … به قدری شهوتی بود که اصلا نمیتونستم باور کنم یه دختر اینجوری هم هست … خلاصه مثل وحشی ها لباسای تنمو درآوورد و منو به زور انداخت روی پتو … منم سریع لباساشو درآوردمو شروع کردم به لب گرفتن ازش … انگار این دختر اصلا زمینی نبود … خودش سریع چرخید و گفت : یالا بی عرضه بازی در نیار بکن توش … همین قدر که کیرمو کردم توش دیدم اصلا یه جور دیگه شد … از شدت شهوت خودشو میزد وو موهاشو میکشید … هی بلند داد میزد کثافت محکم تر بکن … منم هی بهش میگفتم فرنوش آروم همسایه ها میفهمن هاااا . اما اصلا اون هیچی نمیفهمید … سریع برشگردوندم و شروع کردم به گوسفندی کردن … خیلی تنگ بود اما نمیدونم چرا داد نمیزد همش حال میکرد … تا حالا اینجوری شو با همچین شدتی ندیده بودم … خلاصم من هر چی زور داشتم زدم و آخرش که آبم اومد ریختم رو شکمش … چه بدنی داشت این دختر … فرشته بود … اینقدر سینه هاش سفت بود که دست میزدی تو نمیرفت … خیلی شهوتی بود … خلاصه کار من تموم شد و با یه لب جانانه ازش خداحافظی کردم … به محض اینکه از خونه اومدم بیرون بهم زنگ زد که آره من اونجا شهوتی شدم هیچی نفهمیدم ولی الان عذاب وجدان دارم … منم چیزی نگفتم و گوشی رو قطع کردم … زنگ زدم به فرید و گفتم : ماموریت تمومه بیا جای من … خلاصه رفتم سرکار اما به نادر هیچی نگفتم … شب شد و باز دوباره منو فرید با هم بودیم که فرنوش زنگ زد … و گفت بیا بریم بیرون … منم بهش گفتم که عذاب وجدان دارم و نمی یام !!! داشت منفجر میشد … اما من گوشی روش قطع کردم … فرید هم گفت : آره داداش راش همینه ؟؟؟؟ خلاصه خوب راه و چاه دختر دستم اومده بود … یه روز صبح بهم زنگ زد و گفت حامد مشروب بگیر بیا خونه ما ؟؟؟؟؟ منم با هر بدبختی بود مشروب جور کردم و رفتم اونجا … شروع کرد به بد وبیراه گفتن به شوهرش … تازه فهمیدم طرف اصلا عرضه کردن نداره … مشروب ها رو خوردیم … خیلی شهوتی شده بود امامن دست بهش نزدم تا خودش بیاد جلو … داشت میترکید انگار … فقط منتظر یه حرکت از من بود امامن تو خماری گذاشتمش و آخرم خودش اومد جلو … وای چه میکرد ؟؟؟؟؟ نمیفهمیدم اون داره منو میکنه یا من اونو ؟؟؟؟ صداش خیلی شهوتی بود … اینقدر ناز بود که دلم نمیومد بکنمش … وقتی سینه هاشو میخوردم دستش تو موهام بود و همش میگفت : حامد کاش تو شوهرم بودی ؟؟؟؟ من شوهرم ( ایمان) رو ول میکنم میام با تو ؟؟؟؟ اول فکر میکردم شهوتی یه چی میگه … خلاصه اون روز اینقدر بهم حال داد که اصلا نفهمیدم کی ظهر شد … همش بهم میگفت حامد تا ته بکن توش ؟؟؟ حامد میمیرم برات … حامد جرم بده … حامد تورو خدا … حامد من بیشتر میخوام … حامد … حامد … خلاصه منم که اونو اینطوری میدیم از موقعیت استفاده کردم و طوری کردمش که نفسش دیگه داشت بند میومد … خلاصه ظهر شد و من اومدم خونه … بعد چند روز که بهش زنگ نزدم زنگ زد و گفت : حامد من دادخواست طلاق دادم . میخوام از ایمان جدا شم و بیام زن تو شم … من و میگیری ؟؟؟؟ منو همون جا با کمال پررویی گفتم نه !!! زد زیر گریه که آره من خودمو میکشم پس … بازم من گفتم همین الاژن برو بکش واسم مهم نیست !!! دیدم داره شر میشه یه چند روزی بیخیالش شدم تا اینکه دیدم فرید یه شب بهم زنگ زد و گفت : حامد تیز بیا پارک کارت دارم !!! منم زود رفتم . تا رفتم نزدیک دیدم فرنوش تو ماشین نشسته !!! تا منو دید زد زیر گریه و از ماشین اومد پائین و رفت سوار ماشین خودش شد ورفت … فرید بهم گفت : حامد تمام رگ ها دستاشو با تیغ زده بود . تو این چند روزم که نه تو بهش زنگ زدی نه اون طفلک تو بیمارستان بوده … تازه فهمیدم چقدر دیر فهمیدم که عاشقم شده … بعد از اون چند بار اومد دنبالم از ایمانم طلاق گرفت اما من راضی نشدم باهاش ازدواج کنم … شاید واقعا اگه زودتر از اینا میدیدمش باهاش ازدواج میکردم … اما واقعاً زندگی اون به خاطر یه شرط احمقانه منو نادر … یا بازیهای فکری منو فرید به هم ریخت …

نوشته: حامد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها