داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

خانم مهندس قسمت پنجاه ویکم

گذاشته بودم که عباس هرکاری دوست داره باهام انجام بده حس می کردم که این باید آخرین دیدار یا آخرین سکس بین من و اون باشه فرقی هم نمی کرد هر دوش یکی بود . درسته که اون آدم خوب و مهربونی به نظر می رسید ولی حالتش طوری نشون می داد که انگاری همین لاس زدن و کیف کردن جنسی اونو به اوجش رسونده و تا اونجایی که می شد بهش لذت دادم . سوتین منو با دو تا دستاش اول از جاش در آورد و بعد از پشت  اونو باز کرد . یه سرویس سیر سینه هامو خورد و نوکشونو میک زد و بعد اومد پایین تر و رفت رو قسمت کوسم . وقتی دهنشو گذاشت رو شورت خیسم  طوری بیحال شدم که وقتی چشامو باز کردم و اونو کاملا لخت و چسبیده به خودم دیدم دوباره سست شدم . ولی هنوز شورت نازکمو پایین نکشید . قسمت پایین شورتمو به کناری می داد و زبونشو می کشید رو کوسم . خیلی خوشم میومد و لذت می بردم ولی حس نمی کردم به این زودیها ارگاسم شم . چون چند ساعت پیش به اوج رسیده بودم . ولی اون دم به دم عطش منو زیاد تر می کرد . . سعی داشت با دندوناش شورتمو پایین بکشه . بیست بار سی بار نمی دونم چند بار این کارو انجام داد . تا یه طرفو تا یه حدی پایین کشید .همین منو حریص تر کرده بود . اون دست بر دار نبود و بعد از این که سمت دیگه رو مساوی اون سمت در آورد و تا یه حدی شورتم اومد پایین این بار کوسمو درسته و قلمبه گذاشت تو دهنش . -اووووخخخخخ عباس عباس .. تصور می کردم وقتی که اون سه تا مرد فرداشب برسن و ما هم یه گوشه ای واسه خودمون دست و پا کنیم و با هم حال کنیم چی میشه ;/; با همین افکار خودمو سپرده بودم به دست هم شهری خودم . پاهامو دادم هوا تا شورتمو به طور کامل از پام خارج کنه .. بعد از این کار تنه مو بالاتر کشیده پاهامو دور گردن عباس حلقه زده و متوجهش کردم که باید کوسمو بخوره و به کار قبلی خودش ادامه بده . -دیگه کوس خلی من و اون گل کرده بود و به هم حرفای عاشقونه تحویل  می دادیم . حداقل من که دلم پیش فرداشب بود می دونستم که این جور حرف زدنا فقط مال شور و حال سکسه -عباس دوستت دارم . کوسسسمو از وسط بازش کن . کیرتو بذار توش . می خوام با عشق باهاش حال کنم . منو ببوس لباتو بذار رو لبم . می خوام باهات عشق کنم . منو گذاشت زمین و گفت منم دوستت دارم . عاشقتم روشنک الان هر کاری رو که گفتی انجام میدم نوکرتم . حرف نداری کیرشو گذاشت رو کوسم و دهنشو رو دهنم . . خیلی خوب تونسته بود منو واسه سکس آماده کنه . دیگه به هیچی فکر نمی کردم جز به سکس امروزم و لحظه ای که در اون قرار دارم . باید از لحظه ها لذت ببرم تا همیشه سر حال باشم . زندگی نباید که گذر لحظه ها باشه زندگی بودن در لحظه هاست لحظه ها یی که می تونه شیرین ترین لحظه ها باشه . و من باید از روز های زندگی خودم نهایت استفاده رو بکنم . گذشته و آینده و افکار مزاحمو ولش  فقط حال و کیر عباس و کوس روشنکو عشق است .. خیلی روحیه گرفته بودم . از این که می دونستم فرداشب گروه لیان شان پو از راه می رسن . آپاچی هایی که به هیچی رحم نمی کنند . چه حالی میده کنار ساحل و دریا و این فضای آرام بخش و زیبا .. با صدای امواج دریا و طلوع خورشید و غروب دریا . و سگرمه های تو هم بهروز که همش داره به این فکر می کنه که روشنک زیر دست و پای این و اونه و آدم حسابش نمی کنه . این قسمت بهتر از بقیه قسمتهاش بود . دوباره یاد این چیزا افتاده بودم و این درست نبود . چیکار کنم شوق و ذوق داشتم . -عباس جون ببینم چیکار می کنی می تونی منو سر حالم کنی یا نه . من چند ساعت پیش ارضا شدم . خیلی سخته بتونی دوباره سر حالم کنی ولی اون همه جای تنمو می لیسید -نههههه نههههه ولت نمی کنم . بچه تهرون شیطون کاری می کنی که نذارم با خونواده ات بر گردی -روشنک اگه تو بخوای من می مونم . می مونم و اینجا بیشتر باهات حال می کنم -نه ممنونم عباس . بالاخره که باید از هم جدا شیم . -ولی  وقتی که رسیدی تهرون باید یه بر نامه ای جور کنیم که با هم باشیم -خب تا اون موقع باشه . اینو قبول دارم . این دیگه بد فکری نبود . دلم نمی خواست وقتی که بچه ها میان عباس اینجا باشه . خیلی کوفته بودم و حال و حوصله تحرکو نداشتم . گذاشتم هر کاری دوست داره باهام انجام بده . .چشامو بستم و فکرمو متمرکز کردم که زودتر ارگاسم شم و به این فکر کنم که وقتی سه جفت خواهر و برادر رسیدن اینجا بهتره چه کارایی انجام شه و کجا بخوابن و کجا باشیم و کجا بریم . منو یه پهلو کرد از بغل کیرشو می کرد تو کوسم منم یه پامو گذاشتم رو دهنش تا اون بتونه پاهامو لیس بزنه . این کار هوسمو خیلی بیشتر می کرد . خیلی به خودم و مغزم فشار می آوردم . سنگین شده بودم . جز اون و سکس نباید به هیچی دیگه فکر می کردم . پنجه هام رفته بود تو سینه های عباس .. دیگه حس کردم که کارم در حال تموم شدنه و این آخر ماجراست . با صدایی آروم ازش می خواستم که ولم نکنه .. -جاااااااان عباس داره میاد .. داره می ریزه و میاد .. ولم نمی کنه .. بریز  .. توی کوسم آب بریز .. من مال خودمو خالی کردم واسه تو .. حالا تو مال خودتو بریز .. -روشنک .. عزیزم .. نهههههه .. نهههههه .. یعنی آخریشه ;/; -عزیزم عشق من .. بیشتر منو نسوزون وقتی رفتیم تهرون حتما بهت سر می زنم .. باور کن . روشنک اگه سرش بره قولش نمیره -فدای تو و مرامت روشنک .. جووووون این کوس توش خالی کردن داره .. آخخخخخخخ …. اون داشت تو کوسم خالی می کرد و منم طعم یه لذت دیگه رو می چشیدم … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها