داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

حمید و فاطی قسمت دوم


بعد از دوش گرفتن به اتفاق مهدی به مغازه رفتم و فاطی و سارا هم رفتن حمام تا با خیال راحت خودشون رو بشورن;
بعد از ظهر مهدی خیلی روحیه اش خوب شده بود و مدام لبخند رو لباش بود . بعد از مدتی گفتگو و همچنین اظهار نظرش در خصوص رضایتش از سکس مکمل و یا ضربدری ; بلند شد ; سیگارش رو در آورد ; نگاهی به من که بهش اخم می کردم کرد و سیگارش رو گذاشت تو جیبش و لبخندی زد و گفت : خوب حالا وقتشه که بهم شوکولات تعارف کنی
تا دوستت حمید هم خوشحال بشه
شوکولات ها رو جلوش گذاشتم و گفتم : فقط خیلی نخوری چون قراره پول شوکولات و بستنی هایی که بجای سیگار کشیدن می خورم رو ازش بگیرم نمی خوام خرجش زیاد بشه گناه داره
خندید و گفت : من هم داره از این پسره خوشم می یاد ; پس پاشو برو بستنی هم بخر بخوریم
اخمی کردم و گفتم : باشه واسم سری تکون داد و پرسید : حالا من چکار کنم ; سارا با من می یاد بریم خونه ;
با خنده گفتم : سارا و فاطی قرار گذاشتن که با هم برند خرید ; اگه
می شه بزار شب بمونه ;
خندید و گفت : امشب هم برنامه هست ;
گفتم : نه بابا ; بعد اون همه افراط کاری ; دیگه امشب حال نمی ده ; باید از فاطی بخوام در خصوص کاری که شده ; منظورم سکس مکمله ; یک خورده با سارا صحبت کنه تا یک موقع اثر بدی تو روحیه اش نزاره ; با آن که فکر نمی کنم امشب کسی حال کاری رو داشته باشه ; ولی اگه خبری شد و اوضاح جور بود بهت تلفن می کنم تو هم شب بیای پیشمون
مهدی لبخندی زد و گفت : آره حق با تویه ; بهتر فاطی خانم همه جوره با سارا صحبت کنه ; و روشنش کنه که این سکس می تونه سالم و لذت بخش باشه . دلم نمی خواد بعدا باز نق و نوق و غر زدن های سارا عذابم
بده ; من تا دیر وقت تو کارگاهم ; کار عقب افتاده زیاد دارم اگه برنامه ای بود بهم زنگ بزن تا من هم بیام
سپس چشمکی به من زد و خدا حافظی کرد و رفت
چند دقیقه بعد در زدن . من در رو باز کردم . فاطی و سارا بودن
سارا نگاهی به داخل مغازه انداخت و پرسید : حمید آقا ; مهدی رفت ;
گفتم : آره ; کارش داشتی ;
اخمی کرد و گفت : چرا منو خبر نکرد ;
لبخندی زدم و گفتم : من اجازه تون رو گرفتم و گفتم می خواهید با فاطی بروید بازار
و بعد چشمکی بهش زدم
خندید و گفت : داری زیادی شلوغش می کنی ; بسمه دیگه
خندیدم و گفتم : نه بابا مزه داد بهت ; منظورم اجرای نقشه مونه ; مگه نمی خواستی پای محبوب رو از زندگیتون بیرون بکشی ; خوب امشب محبوب می یاد خونه . یادت رفت
سارا آهی کشید و جواب داد : آره ; یادم رفته بود. حالا این ور پریده کی می خواد بیاد ;
جواب دادم : احتمالا ساعت یازده
لبخندی زد و گفت : می خوای چکار کنی ;
گفتم : باید دندون رو جگر بزاری ; کم کم خودت می فهمی . شما و فاطی غذا درست کنید و شام رو زودتر می خوریم و بعد شما و فاطی می آیید پایین . من محبوب رو می برم بالا ; نباید حضورتون رو تو خونه حس کنه
به موقع در طول اجرای نقشه ام ; شما و فاطی همه چیز دستگیرتون می شه
فاطی لبخندی زد و دست سارا رو کشید و گفت : بیا بریم عزیزم یه خورده برقصیم ; حمید خودش کار ها رو راست و ریس می کنه
بعد سرشون رو عقب کشیدن و در رو بستن و من هم مشغول کارم شدم
ساعت حدود ده شب بود که در مغازه رو بدون آنکه نرده های حفاظ رو ببندم ; قفل کردم . و رفتم خونه و مشغول شام خوردن شدیم . سپس یک بار دیگه سفارش های لازمه رو بهشون کردم
فاطی گفت : برو ; خیالت راحت باشه . ما الان اتاق رو تمیز و مرتب می کنیم و می رویم پایین و منتظر خبر تو می مونیم . سپس دوربین رو داد دستم و گفت : بیا عکساشو بریز تو کامپیوتر و حافظه شو پاک کن که برای عکس گرفتن شب راحت باشیم
دوربین رو گرفتم و رفتم مغازه و عکساشو تو کامپیوتر ریختم
عکس های سکس مهدی و فاطی رو از بقیه جدا قرار دادم ; چون برای اجرای نقشه ام بدردم می خورد . چند دقیقه بعد فاطی آمد دنبال دوربین
من بعد از دادن دوربین به دستش ; بهش گفتم : دیگه در نزن هر لحظه ممکنه که سر و کله محبوب پیدا بشه
بعد از بستن در ; مشغول کارم شدم ; مدتی بعد سرم پایین و مشغول بودم که کسی وارد مغازه شد و سلام کرد
سرم رو بالا گرفتم ; محبوب با خواهرش بودن . وا رفتم انتظار داشتم تنها بیاد . جواب سلام شون رو دادم و گفتم : قرار بود تنها بیایید ; محبوب خانم
عینک بزرگ دودی شو از صورتش برداشت و اون رو تو کیفش گذاشت و با طعنه اشاره به خواهرش کرد و گفت : بهش گفتم دنبالم نیا ; گوش نمی ده که
لبخندی زدم و گفتم : باز خوبه از اینکه خواهرت با مهدی رابطه داره حسودیت نمی شه
خواهرش اخمی کرد و گفت : کی گفته من با مهدی رابطه دارم ; از خودتون حرف در می یارید
لبخندی زدم و گفتم : فراموش کن ; شاید مهدی باز چاخان کرده باشه آخه اون یک حرفهایی می زد
خواهر محبوب اخماشو هم کشید و به تندی گفت : چی گفته مگه ;
سری تکون دادم و گفتم : ولش کن ; ربطی به کار ما نداره ; ما قصد داریم مشکل محبوب خانم و مهدی رو حل کنیم
محبوب از قیافه اش معلوم بود که کمی حالش گرفته شده بود ; سری تکون داد و پرسید : مهدی هنوز نیومده ;
گفتم : نه ; قرار شد که اگه اومدید ; زنگ بزنم بهش بگم بیاد ; راستش زیاد مطمئن نبود که بتونی بیای
محبوب گوشی همراه شو از تو کیفش در آورد و مشغول شماره گیری شد
بتندی پرسیدم : چکار داری می کنی ; شاید زنش پهلوش باشه ; مگه خواهرت موضوع رو بهت نگفت ;
گوشی شو خاموش کرد و گفت : آه ; آره یادم رفته بود . خیلی خوب بهش زنگ بزن بگو بیاد
گوشی بیسیم تلفن سینوسم رو برداشتم و طوری که محبوب هم بتونه شماره گیری منو بیبینه ; مشغول گرفتن شماره مهدی شدم . محبوب هم حواسش به شماره گیری من بود ; من قبلا فکر شو کرده بودم و تلفن مادر رو از خط تلفن قطع کرده بودم . البته کمی مکث کردم و بعد وانمود کردم تماس حاصل شده . تو گوشی گفتم : آره منم ; مهدی آقا . ….. بله آقای یوسفی آمدند ; اصرار دارند که قبل از رفتنشون به تهران حتما شما رو ببینند ……چرا الان نه ; …..آها دارید با خانمت شام می خورید …..خیلی خوب خاطر جمع باش من ازشون پذیرایی میکنم تا بیای …… نه بابا چه زحمتی ……. آره باشه …… خیلی خوب من مغازه رو می بندم می ریم خونه منتظرت می شیم . زیاد دیر نکنی ها …….. آره می دونم دستت بنده ….باشه بابا ………. خداحافظ
سپس گوشی رو قطع کردم و خطاب به محبوب با خنده گفتم : شرط می بندم . خانمی که صدای نفساش تو گوشی می پیچید خانمش بود که احتمالا گوش واستاده بوده
خواهرش با دلخوری رو کرد به محبوب و گفت : بفرما خانم ; اگه تو زنگ زده بودی الان گندش در می یومد
بلند شدم و در حالی که با دست آنها رو به سمت بیرون مغازه هدایت می کردم . لبخندی زدم و گفتم : بفرمایید ; تا در مغازه رو ببندم
در مغازه رو قفل کردم و در حیاط رو باز کردم و گفتم : بفرمایید تو ; تا مهدی هم بیاد
محبوب کمی دودل بود و این پا اون پا می کرد
با بی تفاوتی پرسیدم : مایل هستید تو مغازه حرف بزنیم ; باشه هر طور که دوست دارید
سپس در حیاط رو بستم و مشغول باز کردن در مغازه شدم و در همون حال گفتم : من با خودم گفتم شاید جالب نباشه تو مغازه و اون هم این موقع شب بشینیم و حرف بزنیم . ولی برای اینکه شما راحت تر باشید ; تو مغازه حرف می زنیم
خواهرش به تندی گفت : آره تو خونه خیلی بهتره ; اگه مزاحم نباشیم من و محبوب هم ترجیع می دیم که صحبتها تو خونه دنبال بشه
من لبخندی زدم و دوباره در حیاط رو باز کردم و تعارفشون کردم تو خونه
رفتیم بالا و داخل اتاق شدیم و به مبل اشاره کردم و با خنده گفتم : امان از دست این مهدی آقا که همه رو با بی دقتی به دردسر انداخت . بفرمایید بشینید غریبی نکنید خواهش می کنم ; ببینم چی می خورید ;
و در همون حال رفتم تو آشپزخونه
محبوب با دلخوری جواب داد : حرص
لبخندی زدم و برگشت و تو چشاش نگاه کردم و پرسیدم : تو خونه نداریم اجازه می دید برم از بیرون بخرم
خواهرش با خنده گفت : همون چایی خوبه ; ممنون
کتری رو آب کردم و گذاشتم رو گاز و بعد از روشن کردن گاز ; یک شیشه آب از تو یخچال برداشتم و با یک لیوان رفتم تو اتاق و نشستم رو مبل
لیوان رو آب کردم و بهشون تعارف کردم ; هر دو تشکری کردن و من در همون حال که آب می خوردم نگاهی بهشون کردم . هر دو ست هم لباس پوشیده بودن مانتو و روسری مشکی به همراه شلوار های سفید و کیف های سفید و حتی جوراب هایی که به پا داشتند سفید بود ; نگاهم رو شلوار محبوب بود که اون کمی مانتو شو رو پاش کشید و از من پرسید : مهدی گفت کی می یاد ;
لبخندی زدم و گفتم : اگه مثل بقیه حرفهایی که در مورد خواهرتون زده چاخان نگفته باشه ; گفته تا یک ساعت دیگه پیداش می شه
خواهرش با ناراحتی گفت : یک ساعت دیگه ;
گفتم : ببخشید ها ; ولی از اینجا تا خونه مهدی کم کم نیم ساعت با ماشین را هه ; و تا مهمون شو از سرش باز کنه و ببره برسونه خونش نیم ساعتی ….. هم اون وقت می بره
محبوب با عجله حرفم رو قطع کرد و پرسید : مهمون شو ;
من زدم به دستپاچگی و لبخندی زدم و گفتم : آخ ببخشید ; همون آقا دوستش رو می گم دیگه ; آقای یوسفی
محبوب با عصبانیت پرسید : هیچ معلوم هست چی دارید می گید ; آقا کیه ; آقای یوسفی که مثلا اینجا ست که ; مگه نگفتی داره شام می خوره و احتمالا با خانمش . اصلا حرفاتون معنی نداره
اخمی کردم و جواب دادم : ببخشید از دهنم در رفت ; شما پاک گیجم کردید ; البته من هم دست خودم نیست چشمم که به دو دختر خوشگل که می افته ; هول می شم . ببخشید . الان که مهدی اومد هر چی می خواهید از خودش بپرسید به من چه مربوطه ; عجب خنگ بازی در آوردم
محبوب کمی عصبی شده بود ; خیلی جدی پرسید : راستشو بگید ; مهدی با کی بود ;
بلند شدم و گفتم : تلفن بالا خراب شده ; اجازه بدید برم تلفن مغازه رو بیارم
از اتاق خارج شدم و رفتم پایین فاطی و سارا تو اتاق نشسته بودن و با هم پاستور بازی می کردن به تندی تلفن سینوس رو از مغازه برداشتم و بردم تو اتاق پیش فاطی و دستگاه مادر رو گذاشتم رو میز و وصلش کردم و گوشی سیار رو گرفتم دستم و گفتم : من به عنوان تلفن زدن ; با زنگ آیفون خبرت می کنم ; البته الان صدای زنگ شو خیلی کم می کنم که فقط شما بتونید بشنوید وقتی که زنگ آیفون صدا کرد جواب بده ; وانمود کردم مهدی تو خونه با یک زن خلوت کرده . وانمود کن که الان مثلا تو خونه مهدی هستی و مهدی هم بعد از یک حال طولانی خسته دراز کشیده و خوابش برده ; خیلی هم بلند حرف نزنی که صدات بیاد بالا متوجه شدی چی گفتم ;
فاطی لبخندی زد و گفت : آره خر که نیستم جریان تحریک محبوب و بد بین کردنش به مهدی یه دیگه ; تو خیالت راحت باشه
بخوبی می دونستم فاطی درس شو بلده ; صدای زنگ تلفن رو کاملا کم کردم و ادامه دادم : بعد از تلفن ; حواست باشه وقتی چراغ راهرو رو روشن کردم تیز با سارا می رید تو حمام و در رو هم از رو خودتون می بندید ; چراغ حموم رو هم روشن نکنید و جیکتون در نیاد ; ممکنه اگه نقشه ام خوب پیش بره با اونها بیاییم پایین و از در داخلی بریم تو مغازه و با کامپیوتر چند تا عکس نشونشون بدم
فاطی اخمی کرد و پرسید : چی می خوای نشونشون بدی ;
لبخندی زدم و گفتم : عکس های مامانی ; سکس تو و مهدی رو
سارا لبخندی زد و به فاطی گفت : تازه متوجه شدم حمید آقا چرا از تو و مهدی در حال سکس عکس می گرفت ; فاطی بخدا این حمید خیلی شیطونه ; خیلی باید مواظبش باشی ; اگه با چند نفر دیگه سر رو سری داشته باشه روحت هم خبردار نمی شه بیچاره ; حمید که مثل مهدی نیست ; با تابلو بازی و بی دقتی زود دستشو رو کنه
اخمی کردم و رو کردم به سارا و گفتم : سارا خانم ; فکر فاطی رو خراب نکن اون همینطوریش هم بعضی وقتها با منفی بازی و بد دلی هاش پدر منو در می یاره ; چطور دلت می یاد جوان پاک و مظلومی چون منو تو درد سر بیاندازی ;
سارا لبخندی زدو گفت : آره ; واقعا هم . حالا برو به کارت برس دلم کباب شد واست ; الان گریه ام می گیره
فاطی اخمی کرد و گفت : حمید به خدا با همین ناخونام چشاتو از تو کاسه اش می کشم بیرون اگه بو ببرم حتی با یک نفر سر و سری داری
با دست به باسن سارا زدم و با خنده گفتم : دیدی ; همین رو می خواستی نه ;
بعد با عجله با گوشی سیار که دستم گرفته بودم و رفتم بالا ; نشستم رو مبل و نگاهی به چشای خوشگل و مشکی محبوب انداختم و لبخندی زدم
محبوب اخمی کرد و گفت : مهدی با کی بود ; سعی نکن دروغ بگی ; هم به اندازه کافی تو این کار ماهر نیستی و هم من خوب می تونم از چشمات بخونم داری دروغ می گی یا نه
لبخندی زدم و گفتم : خیلی هم مهارت نمی خواد بفهمی که من دروغ می گم یا نه ; من اصولا بلد نیستم خوشگل دروغ بگم ; دیدید که زود دستم رو شد ; خدا خفه کنه این مهدی رو که بخاطر اون باید مرتب دروغ بگم
محبوب با دلخوری گفت : خوب حالا ; بگو ببینم ; جریان چیه ;
لبخندی زدم و گفتم : چی گیر من می یاد این افشاگری ; همینطور مفتی ;
محبوب اخمی کرد و پرسید : افشاگری ;
خندیدم و گفتم : تو چقدر احمقی محبوب که تصور کردی مردی مثل مهدی یا من با داشتن زن و بچه اسیر شخص دیگه ای می شیم ; و ادای عشق و عاشق بازی ما فقط از روی هوسه و حال کردنه
بلند شد و با عصبانیت گفت : مهدی مرد درستیه ; من بارها امتحانش کردم می تونم رو مردانگی اون قسم بخورم ; تو نباید مهدی رو با امثال خودت مقایسه کنی
خندیدم و گفتم : منو نشناختید و گرنه این حرف رو نمی زدید ; راستش من در مقایسه با مهدی مثل فرشته هستم
محبوب به طرف در رفت و گفت : پاشو بریم نسترن ; این حمید آقا . عمدا ما رو کشیده اینجا که بین من و مهدی رو خراب کنه
خواهرش که حالا فهمیده بودم اسمش نسترنه ; بلند شد و به طرفش رفت
من به مبل تکیه دادم و گفتم : لطفا در حیاط رو پشت سرتون ببندید ممنون می شم ; در ضمن منو ببخشید که می خواستم چشاتونو رو حقایق باز کنم اصلا به من چه مربوطه که اون با کی هست و با کی نیست
محبوب با دلخوری گفت : دروغ گوی لعنتی
و از اتاق خارج شد . من به تندی گفتم : حالا اگه مهدی آقا حالشو داشت بیاد و آمد ببینه شما نیستید ; اگه سؤال کرد چرا نموندن چی بهش بگم ;
محبوب نگاهی به من کرد و با عصبانیت پرسید : مگه واقعا مهدی می خواد بیاد ;
اخمی کردم و با ناراحتی تظاهر به گرفتن شماره کردم و در همون حال گفتم : مگه من مسخره تو و یا مهدی هستم که خودمو علاف شما ها بکنم . بیا بشین خودت باهاش حرف بزن ; نترس زنش پهلوش نیست ; فاطی دوست دختر مامانی مشترک مون پیشه اونه ; بیا هرچی می خوای از خودش بپرس
بعد دگمه پیچ آیفون رو زدم و کمی بعد فاطی با صدای بی حالی گفت : الو بفرمایید ;
با خنده گفتم : خوش می گذره جیگر ; ببینم مهدی راه افتاده یا نه ;
در این موقع محبوب و نسترن جلو آمدن و گوشاشون رو نزدیک گوشی آوردن تا بتونن مکالمه ما را گوش بدهند . بوی عطر ملایم و با حالی که محبوب به خودش زده بود به مشامم خورد . عطر شبهای مسکو بود یک عطر باحال و ملایم . دلم می خواست بگیرمش تو بغلم و تا می شد فشارش بدم ; آنقدر سراشون رو جلو آورده بودن که با یک خورده گردش سرم می تونستم هر کدام را که دوست داشتم ببوسم
صدای فاطی از تو گوشی با خنده گفت : نه ; بعد از یک حال کردن طولانی ولو شده رو تخت و خوابش برده ; می دونی که چقدر دیر آبش می یاد تا رضایت داد بکشه بیرون ; کلی به خودش ورزش داد ; حالا هم که از خستگی خوابش برده ; دوست داری بیدارش کنم بچه خوشگل ;
گفتم : فعلا نه باشه چند دقیقه دیگه بهت زنگ می زنم ; راستی شب قرار بود بیای پیش من ; پس چی شد ;
صدای خنده فاطی بلند شد و گفت : آخه بچه خوشگل ; قرار بود مهدی منو بیاره پیشت ; من این موقع شب چطوری بیام ; بزار بیدارش کنم . با اون می یام عزیز دلم
با خنده گفتم : نه ; بیدارش نکن تا من بهت زنگ بزنم ; فعلا خدا حافظ
خندید و گفت : می خوای تنها حال کنی ; دوست نداری با مهدی بیام ; باشه . اگه تو بخوای یه آژانس می گیرم می یام پیشت ; قربون اون کیر ناز و خوشگلت بشم
با خنده گفتم : بی تربیت نشو ; اینجا دو تا دختر خانم خوشگل دارن به حرفات گوش می دن
فاطی با لوندی گفت : آخه تو که دو تا پیشت هستن منو دیگه می خوای چکار ; حرومت بشه
گفتم : هیچ کسی نمی تونه جای تو رو بگیره مامانی ; منتظر تلفنم باش
بعد گوشی رو قطع کردم . نگاهی به محبوب و خواهرش کردم ; محبوب حسابی وا رفته بود و خواهرش هم همین طور ; بعد از قطع مکالمه خودشون رو عقب کشیدن و روی مبل وا رفتن
محبوب تکیه کرد مبل و گفت : کثافت عوضی ; آشغال بی همه کس نامرد
لبخندی زدم و گفتم : با منی ;
خواهرش به تندی گفت : نه با اون کثافت عوضیه ; اون بی شرف عوضی از زن کمتر
اخمی کردم و گفتم : حالا چرا فحش می دی ; خودتون هم می دونستید که مهدی یه آدم پولدار و خوش گذرونه . می خواستید بهش پا ندید. این که دیگه تعارف کردن نداره . مهدی همیشه از اینکه چطوری ترتیب تو و خواهرتو می داده با من صحبت کرده
محبوب به تندی گفت : جدی نمی گی ;
گفتم : دروغم چیه ; مثلا آخرین باری که گفت چطوری باهات حال کرده مربوط به روز جمعه تو خونه خودش بوده ; بابا شما خیلی الکی خوش بودید و من خبر نداشتم
محبوب تقریبا داد زد : مگه دستم بهش نرسه ; اون کثافت ; نامرد …..و
حرفشو قطع کردم و پرسیدم : می خوای چکارش کنی ;;فوقش پول چند نوبت حال دادن تو و خواهرتو می اندازه جلو تون
محبوب سرخ شده بود : با ناراحتی گفت : اون کثافت گفته با خواهرم هم بوده ;
گفتم : دو ; سه باری شو تعریف کرده
محبوب نگاهی به نسترن کرد و گفت : خیلی کثافتی تو که می گفتی با مهدی حال نکردی و فقط چند بوسه بوده
نسترن سرشو پایین گرفت و گفت : دروغ گفته باور کن راست می گم
لبخندی زدم و گفتم : کتری جوش اومد مثل خودتون ; کدوم یکی از شما افتخار می ده که چایی دم بگیره ;
محبوب اخمی کرد و جواب نداد . نگاهی به نسترن کردم اون هم عصبی بود و سر شو گرفت یه طرف دیگه . لبخندی زدم و گفتم : ولش کن آب می خورم ; فوقش کتری آبش خشک می شه و تهش سوراخ می شه دیگه
یک لیوان آب ریختم و تعارفشون کردم ; با اخم تعارف مو رد کردن با دلخوری گفتم : این هم مزد من بد بخت که می خواستم چشم و گوش تون رو باز کنم ; خاک بر سر خرم کنن ; لااقل یک لبخندی زورکی بزنید زحماتم هدر نرفته باشه مزد دست نخواستم بابا
آب رو سر کشیدم و گفتم : خوب اگه مزدی در کار نیست و خیری از شما نمی رسه ; بقیه مدارک و عکس ها رو ولش کنم و زنگ بزنم به مهدی و بیاد اینجا تا هم صحبت ها تون رو بکنید و هم فاطی خوشگل مو بیاره پیشم که بد جوری شهوتی شدم
بعد گوشی رو برداشتم . محبوب با دلخوری پرسید : جریان عکس چیه ;
خندیدم و جواب دادم : نه دیگه نشد ; هر چی مفتی روشن گری کردم بسه تا همین جاش هم کلی ضرر کردم ; دیگه نسیه کاری و حرف مفت زدن رو گذاشتم کنار
محبوب اخمی کرد و دوباره پرسید : جریان عکس ها چیه ;
لبخندی زدم و پرسیدم : مزدش چی می شه ;
با عصبانیت گفت : چقدر پول می خوای ;
خندیدم و گفتم : من چقدر پول می خوام ; ولا راستش تا حالا منو نبردن و کاری باهام نکردن که پولی بهم بدن ; برای همین قیمتم دستم نیست ; شما بگید چقدر می ارزم ;
نسترن لبخندی زد و گفت : خود تو نزن به خریت ; منظورش مزد اطلاعاتته ; چقدر پول می خوای تا همه مدارک رو ; رو کنی ;
لبخندی زدم و گفتم : آها ; از اون بابت می فرمایید . راستش پولکی نیستم و برای همین پول نمی خوام
محبوب گفت : خوبه ; لطف می کنی . پس بگو دیگه ;
دوباره خندیدم و گفتم : گفتم پول نمی خوام خره ; نگفتم دستمزد نمی خوام ; چیزی که من می خوام ارزشش خیلی بیشتر از پوله
محبوب سری تکون داد و گفت : مودب باشید ; پس چی می خوای ;
گفتم : خود تو نو
با خشونت بلند شد و به سمت در رفت ; به تندی جلوش دویدم و مقابلش ایستادم و گفتم : غلط کردم بابا ; بیا بشین قهر نکن ; به جهنم اطلاعات مفتی می دم . دیدن شما برام خودش یه جور دست مزده . خواهش می کنم بیا بشین . به من چه که مهدی شما رو بازی داده ; من بیچاره چرا باید اخم و تخم شما رو تحمل کنم
سپس بازوش رو گرفتم و به طرف مبل بردمش ; در همون حال آهسته کمی بازو شو تو دستام مالیدم ; اعتراضی نکرد ظاهرا موضوع دستاویز بودنش برای مهدی براش خیلی گرون تموم شده بود . و تو حال خودش نبود و معلوم نبود حواسش کجاست و به چی فکر می کنه
وقتی رو مبل نشست . نگاهی به من انداخت و گفت : خوب ; گوشم با شماست
لبخندی زدم و گفتم : حداقل یک چایی برام دم کنید ; نمی ارزم به این که یه چایی از تو خونه خودم بهم بدید کوفت کنم ; بابا شما خیلی نامردید
نسترن بلند شد و با خنده گفت : کشتی ما رو با اون چایی ; چایی کردنت ببینم چایی خشک ها کجاست ;
بدنبالش دویدم تو آشپزخونه و از تو کابینت قوطی چایی رو دادم دستش و بصورتش لبخندی زدم
اخمی کرد و گفت : شما بفرمایید بنشینید ; من خودم بلدم چایی دم بگیرم
سپس دسته کتری رو گرفت دستش ; ولی داغی کتری دستشو سوزوند دادی کشید و دستشو چسبید و گفت : آخ سوختم
سریع دستشو گرفتم و اونو به طرف شیر آب کشیدم و زیر شیر آب سرد مشغول نوازش دستش شدم و در همون حال با ناراحتی گفتم : آخ منو ببخشید خیلی بد شد کاش خودم چایی دم می گرفتم ; بخدا راضی نبودم دست تون بسوزه ; تو رو خدا منو ببخشید . ببینم خیلی درد داره ;
دستشو از دستم بیرون کشید و با خنده گفت : ول کن دستمو ; اینقدر زبون نزن برو بشین گفتم ; اگه از همون اول رفته بودی حواسم پرت نمی شد دستم بسوزه
در یخچال رو باز کردم و پماد سوختگی رو برداشتم و به طرفش رفتم محبوب که از صدای داد زدن نسترن امده بود دم در آشپزخونه دستاشو به سینه زده بود و ما رو نگاه می کرد در نگاهش بیشتر لبخند دیده می شد تا نفرت و ناراحتی . می دونستم تو اون شرایط می تونم رو برانگیخته کردن حس حسادت او دو خواهر به موفقیت نزدیک تر بشم . راستش خیلی دلم می خواست این دو تا خواهر خوشگل رو بکنم ; حالا کون و کس ; زیاد برام مهم نبود . فقط به شدت هوس کرده بودم ; حداقل یک عشق بازی مشتی باهاشون داشته باشم . بی توجه به نگاه های محبوب دست نسترن رو گرفتم و به دنبال خودم کشیدمش تو اتاق در همون حال گفتم : بیا بشین واست پماد بزنم و گرنه حالا حالا ها از سوزشش راحت نمی شی . خیلی بد شد کاش دست من جای تو می سوخت ; خاک بر سر من با این مهمون نوازی مسخره ام
نشوندمش رو مبل و جلو پاش زانو زدم و پماد رو باز کردم . زیر چشمی نگاهی به محبوب کردم . متوجه شد که نگاهش می کنم ; آهی کشید و رفت و مشغول چایی دم کردن شد . همون طور که دستای نسترن رو تو دستم گرفته بودم با نوک انگشت مشغول پماد زدن به دستش شدم و دستای گرم و نرمش رو می مالیدم . لبخندی به لب نسترن نشسته بود و این نوید اولین قدم به موفقیت بود . محبوب آمد و نشست رو مبل و با دلخوری گفت : ولش کن دستشو ; تعریف کن . بگو ببینم دیگه چی از اون کثافت می دونی ; و چه مدارکی داری ; و موضوع عکس هایی که گفتی چی بوده ;
گفتم : یه خورده صبر کن ; دست شو پماد بزنم بعد . اگه دستش تاول بزنه من چی خاکی تو سرم بریزم ; نترس بابا من مزد نمی خوام هول نزن من قرار نیست پشیمون بشم ; تو در حالی که دست خواهرت سوخته تو این حالی که خواهرت داره چطور می تونی خونسرد باشی و به اون مهدی مسخره فکر کنی ;
نسترن لبخندی زد و گفت : بسه دیگه دردش آروم شد
محبوب هم اخمی کرد و گفت : شنیدی حمید خان ; فرمودن دردش آروم شده ; حالا که وجدانت آروم شد . تعریف کن
در پماد رو بستم و گفتم : باید ببخشی نسترن خانم ; بخدا راضی به سوختن دست شما نبودم . همون که دلم سوخت بس بود . کاش می شد دلم رو پماد بزنم شاید دردش یه خورده آروم بشه ; که خیلی داره می سوزه راستش انتظار داشتم با خبر هایی که در خصوص مهدی به شما میدم یه خورده کوچولو بهم محبت کنید
نسترن با خنده گفت : باز چونه زدنت شروع شد ;
لبخندی زدم و گفتم : ولش کن بابا نخواستم . حالا جدی جدی دستت خوب شد ; ملاحظه نکنی ; اگه درد داره بگو بیشتر پماد بزنم
محبوب با بی حوصله گی داد زد : آره بابا خوب شده ; بخدا خوب شده
پماد رو بردم و گذاشتم تو یخچال و برگشتم پیش شون و به محبوب نگاهی انداختم و گفتم : ممنون که چایی دم گرفتید ; خیلی زحمت کشیدی
محبوب لبخندی زد و گفت : قابلی نداشت بیا بشین و تعریف کن
دستی به سرم کشیدم و گفتم : آخ ببخشید پاک از میوه یادم رفته بود بخدا شما دو تا خوشگل پاک هوش و هواس منو بردید ; الان براتون میوه می یارم . عجب گندی زدم من با این پذیرایی کردنم
خواستم بلند بشم که محبوب دستم رو گرفت و گفت : نمی خواد . نه من و نه نسترن هیچ کدوم میوه میل نداریم ; بیا تعریف کن ببینم دیگه چه چیزهایی از مهدی می دونی که ما از اون بی خبریم
لبخندی زدم و گفتم : آخه اینطوری که خیلی بده ; شما حتی یک لیوان آب هم نخوردید و از طرف دیگه هم دست نسترن خانم سوخت و از طرفی همه جای من سوخت و…….و
محبوب اخمی کرد و با دلخوری گفت : خیلی تابلو داری طفره می ری بگو ببینم چطور باید مزد اطلاعاتت رو بدم ; دیگه خفه شدم بس که دل سوختنت رو برخم کشیدی ; جون بکن بگو ;
سرم رو کمی به طرفش بردم و لبخندی زدم و گفتم : قربون تو خوشگل خانم فهمیده ; من چیز زیادی نمی خوام فقط یک عشق بازی کوچولو با شما دو تا
محبوب به تندی اخماشو هم کشید و بر افروخته شد و با عصبانیت نگاه تندی به من کرد و گفت : نه بابا ; چیز دیگه نمی خوای ;
لبخندی زدم و گفتم : قبول ;
محبوب داد زد : نه ممکن است اجازه بدم یک بار ما رو ببوسی . البته اگه اطلاعاتت بدرد بخور باشه ; قبول ;
با خنده گفتم : اون که صد البته
محبوب لبخندی زد و گفت : خوب اگه توافق حاصل شده بگو
گفتم : یک پیش درامد کوچولو نمی دید ; یک ذره کوچولو فقط واسه اینکه نفسم باز بشه
محبوب صورتش رو جلو آورد و گفت : خوب بیا
من نشستم کنارش و لبامو گذاشتم رو لباش و سر شو گرفتم و محکم مشغول بوسیدنش شدم
کمی تقلا کرد و سر مو عقب زد و گفت : قرار بود کوچولو باشه ها
به طرف نسترن رفتم ; نسترن لبخندی زد و گفت : من نه ; من شوهر دارم
گفتم : من به شوهرت نمی گم قسم می خورم ; تازه مهدی گفته که از شوهرت جدا شدی
نسترن اخمی کرد و گفت : پس اون مهدی کثافت همه چیز رو می یومده به تو می گفته ;
لبخندی زدم و دست شو گرفتم و از رو مبل بلندش کردم ; لبامو جلو بردم سرش رو کمی آورد طرفم ; لبامو گذاشتم رو لباش . چقدر لبای هوسی و داغی داشت . کاملا معلوم بود خیلی بیشتر از محبوب شهوتی مزاجه و این جسارت منو بیشتر کرد و همون طور که محکم می بوسیدمش دستامو بردم رو باسنش و آهسته شروع به مالیدن اون کون نرم و داغ شدم اعتراضی نکرد و چشماشو بسته بود . یک خورده محکم تر کون شو تو پنجه هام گرفتم و فشارشون دادم . بزرگی کیرم حسابی داشت تو اسارت شلوارم ناراحتم می کرد . کمی بعد بزور منو از خودش دور کرد و لبخندی زد و با حالت قشنگی که بصورت خمارش داد گفت : این کوچولوی تو هی داره بزرگ و بزرگتر می شه
با آنکه منظورش رو فهمیده بودم و خودم رو زدم به نفهمی و به تندی به جلو شلوارم نگاه کردم و پرسیدم : مگه دیده می شه ;
محبوب آهی کشید و به تندی گفت : بوسه رو می گه ; پر روی بی شرم خجالت بکش بیا بشین تعریف کن دیگه ; مزدت رو که گرفتی
من با عجله گفتم : آخ ببخشید ; بخدا من منظورشو بد فهمیدم ; تو رو خدا فکر بد در بارم نکنی من چشمم که به خوشگل ها می افته پاک قاتی می کنم . من که تجربه مهدی آقا رو ندارم ; نمی تونم مثل آدم رفتار کنم
سپس روی مبل نشستم با یه نگاه کوچک می شد سرخی و حرارت هر دو شون رو در چهره هاشون به وضوح دید
محبوب از روی ناراحتی دستاشو کمی به هم مالید و گفت : خوب بگو دیگه ; وقت رو تلف نکن
لبخندی زدم و گفتم : آره ; مهدی هر موقع فرصت بشه با هر کسی که به تورش بیافته یک حالی می کنه ; همین فاطی که الان پهلوشه یکی از اون زن های دوست داشتنی و سکسی تمام عیاریه که دوست مشترک هر دوی ماست و همین امروز ظهر با مهدی خونه ما بود و من و مهدی هم جای شما خالی یه حال مامانی و توپ باهاش داشتیم . من از اونه عکس گرفتم راستش من بعضی عکس های سکس رو خیلی دوست دارم بطور خصوصی برای خودم جمع می کنم . از شما دو تا هم مهدی چند تایی عکس سکسی بهم داده . البته بیشتر تو خواب هستید و یا شاید هم تو خماری ; عکس های بدن لخت هر دوتون رو دارم ; و چند تایی هم در حالی که چهار دست و پا هستید و مهدی داره از عقب می کنه تون بهم داده
دوربین رو یه جا مخفی کرده بوده و مخفیانه عکس می گرفته . البته این رو خودش گفته ; وشاید هم شما هم از عکس گرفتن هاش با خبر بودید
محبوب اخمی کرد و گفت : دروغ می گی ; من باور نمی کنم
یاد حرف مهدی افتادم که یه موقعی که من در مورد وجود خال و قشنگی اون برای زن ها صحبت می کردیم . مهدی بهم گفته بود که سمت چپ رو باسن محبوب یه خال نسبتا بزرگ وجود داره
لبخندی زدم و گفتم : یعنی رو باسن شما و شاید هم نسترن خانم فکر کنم سمت چپ باشه یه خال نسبتا بزرگ نیست ;
نسترن لبخندی زد و گفت : چرا ; روی باسن محبوب خال وجود داره
محبوب رو کرد به نسترن و داد زد : می شه یه خورده خفه شی ; و دهن تو ببندی
لبخندی زدم و گفتم : خوب حالا که دیدید حرف ها و مدارکم محکم و با ارزش هستند ; یه مزد دیگه بهم بدید . تا ببرم تون دیدن عکس ها
محبوب اخمی کرد و پرسید : مگه عکس ها کجاست ;
گفتم : تو کامپیوترم تو مغازه ; البته از در داخل ساختمون می ریم تو مغازه و جای نگرانی نیست
بلند شد و گفت : خوب راه بیافت ; بریم ببینیم
لبخندی زدم و گفتم : مزدش چی می شه ;
محبوب روی مبل نشست و با ناراحتی گفت : دیگه داری زیاده روی می کنی
دوباره لبخندی زدم و گفتم : پس لطف کن ; یک سری چایی بریز بخوریم
محبوب لبخندی زد و گفت : هنوز دم نکشیده
سری تکون دادم و گفتم : خوب منتظر می شیم دم بکشه ; بهر حال بدون دستمزد فقط می تونم با افتخار بهتون چایی و میوه بدم . آخ ببخشید پاک حواسم رو پرت کرده اید . ببینم شما شام خوردید ;
نسترن لبخندی زد و گفت : با یک بوسه دیگه همه چی حل می شه
گفتم : لطفا سعی نکنید منو خر کنید ; هر چیزی مزد خودشو داره ; عکس ها هر گروه شون مزد خاص خودشو داره
محبوب با تعجب پرسید : هر گروه شون ; مگه چقدر عکس هستش;
خندیدم و جواب دادم : خیلی زیاد و با اشخاص مختلف طوری که اگه همه رو ببینید دیگه حاضر نمی شید حتی جواب سلام مهدی رو بدید
اخمی کرد و با التماس گفت : تو رو خدا اذیت نکن بیا و عکس ها رو نشونمون بده
با خنده گفتم : من حرفی ندارم مزدشو بدید چشم ; هر گروه مزد خودشو داره گروه اول با بوسه و نوازش بدن شما شروع می شه ; تو رو خدا شما اینقدر منو آزار ندید . بخدا جیگرم خون شد از دست شما دو تا
بعد پیرهنم رو در آوردم و گفتم : بیا ببین چقدر خون جیگرم کردید ;
نسترن لبخندی زد و گفت : من که چیزی نمی بینم
نگاهی به خودم کردم و گفتم : آخ ببخشید ; یه لحظه صبر کنید
سپس زیر پوشم رو در آوردم و گفتم : نگاه کنید ; آخه یه رحمی یه معرفتی شما بخدا خیلی ظالم هستید
محبوب لبخندی زد و گفت : بس کن دیگه ; این مسخره بازی ها رو تمومش کن
بلند شدم و به طرف محبوب رفتم و دستشو گرفتم و اون رو بلند کردم و گفتم : اجازه هست با شما شروع کنم
اخمی کرد و گفت : خیلی خوب ; زیاد طولش نده
دستم رو به طرف دگمه های مانتوش بردم و مشغول باز کردن اونها شدم
دستم رو گرفت و پرسید : چکار داری می کنی ;
لبخندی زدم و گفتم : مگه قرارمون یه خورده نوازش وبوسه نبود ;
اخمی کرد و گفت : از رو لباس هم می تونی بقول خودت نوازش کنی
اخمی کردم و گفتم : اینطوری که پارچه لباس رو نوازش می کنم . مانتو هم تو بازار زیاده ; اگه می خواستم مانتو رو نوازش کنم که لازم نبود این اطلاعات مهم رو بدم . شما دو تا خوشگل با خودتون فکر می کنید هالو گیر آوردید
با ناراحتی مانتو شو از بدنش در آورد و اون رو روی مبل انداخت . بلوز زرد و نیم آستینی به تن داشت و بخاطر یقه بازی که داشت بخوبی بالای سینه های سفید و باد کرده اش از زیر یقه بلوزش دیده می شد
اخمی کرد و گفت : فقط همین مانتو رو در می یارم ; نمی خوای دوباره می پوشمش
جلو رفتم و دستم رو روی سینه های داغش گذاشتم و کمی اونها رو مالوندم و در همون حال لبام رو روی لباش گذاشتم . و آهسته دستم رو از زیر بلوزش به سمت سینه هاش بردم و از تماس سینه هاش به دستام حس کردم داغ شدم . کمی گردن و زیر گوشش رو بوسیدم و در همون حال دست مو بزور تو شلوارش فرو بردم و دستم رو از رو شرتش به کونش رسوندم و مشغول مالوندن اون کون داغ و نرم شدم و کمی بخودم فشارش دادم تا برآمدگی کیرم از رو شلوار به روی کسش کشیده بشه می دونستم که این کار حسابی تحریکش می کنه ; داشت بتندی نفس نفس می زد و من تو تنور بدنش داشتم پخته می شدم
دستم رو با زحمت زیر شرتش بردم و سعی کردم نوک انگشتم رو به کس خوشگلش برسونم که ضد حال زد و به تندی منو از خودش جدا کرد و بعد روسری شو از سرش در آورد و اون رو کنار انداخت و دستی به موهاش کشید و روی مبل نشست و در حالی که با دست جلو بلوزش رو بالا و پایین حرکت می داد تا خنک بشه گفت : بسه دیگه
این حرف رو کاملا از رو تردید و آهسته بیان کرد . بخوبی معلوم بود که اگه یه فرصت دیگه بهم می داد می تونستم کاملا لختش کنم ; آثار شهوت و خماری و نیاز به سکس رو می شد به وضوح تو چهره سرخ شده و ملتهبش دید . لبخندی زدم و به سمت نسترن رفتم
خودش از رو مبل بلند شد و لبخند به لب ایستاد جلوم ; لبخندی بهش زدم و مشغول باز کردن دگمه های مانتوش شدم و بعد اون رو از تنش در آوردم اون هم مثل خواهرش یه بلوز آستین کوتاه ولی سبز رنگ به تن داشت . پایین بلوزش رو گرفتم و قبل از آنکه بتونه حرفی و یا اعتراضی بکنه با یک حرکت تند بلوزش رو از سرش در آوردم . خواستم با پر رویی سوتین شو باز کنم که دستم رو گرفت و سری به علامت منفی تکون داد لبخندی زدم و لبامو رو بالای سینه هاش گذاشتم و در حالی که با دست دیگرم که زیر سوتینش فرو برده بودم و سینه دیگه اش رو می مالیدم دست دیگرم رو فرو بردم تو شلوار و از زیر شرت به سمت کونش کشیدم و کونش رو مرتب چنگ می زدم و می مالیدم . با دستی که سینه شو می مالیدم آهسته نوک سینه شو از زیر سوتین بیرون کشیدم و فرو بردم تو دهنم و حرکات من خیلی تند اثر خودش رو گذاشت و نسترن که از محبوب شهوتی تر هم بود شروع کرد به ناله و آه کشیدن . سوتین شو از رو سینه هاش بالا دادم و در حالی که سینه اش رو تو دستم گرفته بودم و نوک سینه اش با زبونم تحریک می کردم دست دیگرم رو بردم تو شورتش و کونش رو می مالیدم بعد دستم رو کمی بیشتر فرو بردم کمر
شلوارش خیلی مزاحم بود . حالا خوب بود دست های خوشگل و ظریفی داشتم وگرنه تا اینجا هم نمی تونستم از زیر این کمر سفت شلوارش رو کون داغ و تب دارش پیشروی کنم . بزحمت تونستم نوک انگشتم رو به سوراخ کونش برسونم و مشغول مالیدنش شدم . اگه می تونستم بیشتر دستم رو فرو ببرم و کسش رو لمس کنم . بخوبی قادر بودم حالش رو خراب و مقاومتش رو از بین ببرم . ولی نمی شد ; یه خوده دیگه زور زدم تا دستم بیشتر داخل شلوارش فرو بره
نیم نگاهی به محبوب انداختم . با لبخند کم رنگی داشت حرکت و فشار دستم رو تو شلوار نسترن نظاره می کرد . چشماش حسابی خرابی درونش رو آشکار می کرد تماشای حرکات من رو بدن نسترن بد جوری خمارش کرده بود . وقتی که متوجه شد دارم نگاهش می کنم . اخمی کرد و با دلخوری گفت : تا شلوارش پاره نشده نمی خوای کوتاه بیای تمومش کن دیگه
نسترن مثل آنکه تازه متوجه وجود محبوب شده بود . به تندی منو از خودش دور کرد و سپس رو مبل نشست
لبخندی زدم و گفتم : بفرمایید بریم و اولین گروه عکسها رو نشونتون بدم
چراغ راهرو رو روشن کردم و با خنده گفتم : شرط می بندم دیدن عکسها شما رو شوکه می کنه
محبوب گفت : خوب برو پایین دیگه واستادی که چی ;
از پله ها پایین رفتم و وارد اتاق زیر زمین شدم و از آنجا هر سه رفتیم تو مغازه کامپیوتر رو روشن کردم و عکس های سکس مهدی و فاطی رو نشون شون دادم . و همونطور که محبوب عکسها رو عوض می کرد و با عصبانیت به همراه خواهرش آنها رو می دید . دو تا دست مو رو روی باسن شون گذاشتم و مشغول مالیدن شون شدم . کمی بعد سعی کردم جلو شون رو بمالم تا حسابی تحریک شون کنم ; لعنت بر کسی که شلوار رو اختراع کرده بود اگه دامن تنشون بود چه کار ها که نمی شد کرد . کمی که کس اون دو تا رو از رو شلوار مالیدم
حال نسترن حسابی خراب شد این رو با مالیدن پهلو ی پاش به پام می شد فهمید . باید روی محبوب خیلی کار می کردم و تحریکش می کردم نسترن خودش آماده شده بود . خودم رو به پشت محبوب چسبوندم و با دو دست مشغول مالیدن رون پاها ش شدم و در همون حال کیرم رو به باسنش می مالیدم و فشار می دادم . یا خودش رو زده بود به گیجی و یا کاملا مبهوت اون عکس ها بود و اعتراضی به من نمی کرد ; دیدن عکس های سکس مهدی و فاطی بشدت بر افروخته اش کرده بود ; البته هنر انتخاب زاویه و میدان دید من رو نباید دست کم بگیرید . عکسها بخوبی حرکت کیر مهدی رو تو کس و کون فاطی به تصویر کشیده بود و عطش نفرت و کینه این دو خوشگل رو به نهایت فوران خود رسونده بود . انگار یه خورده زیادی سینه های محبوب رو که از پشت تو دستام گرفته بودم و می مالیدم فشار داده بودم . چون آخی کشید و منو کمی از خودش دور کرد و گفت : خوب ; بقیه اش
لبخندی زدم و جعبه شوکولات رو از تو کشو میزم در آوردم و گرفتم طرفشون و گفتم : بفرمایید یه خورده شوکولات بخورید ; شاید شیرینی این شوکولات ها تلخی نگاه و لحن صدا تون رو عوض کنه ; بفرمایید تو رو خدا دستم رو رد نکنید ; نترسید هر چی می خواهید بخورید من پولشو از دوستم می گیرم ; آخه یه دوست باحال به اسم حمید دارم خیلی نازه ; البته به نازی شما نیست . تو سایت آویزون باهاش آشنا شدم . از سیگار کشیدن من خیلی دلخوره بهم گفته شوکولات و بستی بخور و سیگار نکش من هم چون دوستش دارم ; یه طرفه قرار مدار گذاشتم که سیگار نکشم و بجاش شوکولات و بستنی بخورم و اون هم پول همه شو بده
نسترن لبخندی زد و گفت : یه طرفه قرار گذاشتی ; شاید زیر بار پرداخت پولش نره ; حالا این حمید چطور آدمی هست که تو اینقدر راحت از پیش خود قرار داد تعیین می کنی و مطمئن هم هستی قبول می کنه ;
دستی به رون پاش کشیدم و گفتم : یه پسره به قول خودش هیجده ساله است ; حساس و مغرور و مامانی ; می خوای ترتیبش رو بدم باهاش آشنا بشی ; به خدا خیلی نازه ; اگه یه دست مزد کوچولو بهم بدی به خدا این کار رو می کنم
محبوب اخمی کرد و گفت : این حمید دوستت خبر داره اینقدر تو پسر دله و فرصت طلبی هستی ;
خندیدم و گفتم : نه اینها رو مفتی بهش نمی گم
بعد به تندی رفتم تو اینترنت و سایت آویزون رو از تو سایت های دلخواه کلید کردم و ادامه دادم : تا حالا تو سایت آویزون رفتید ;
محبوب آهی کشید و گفت : نه نرفتیم ; می شه بقیه عکس ها رو نشونم بدی ;
اخمی کردم و گفتم : نرفتید ; وای ; این خیلی بده ; نصف عمرتون بر فنا شد ; بزار یه خورده مطالب تو سایت رو نشونتون بدم دهنتون آب می یافته
بعد چند تا از عکس های با حال امتیازی سایت رو نشونشون دادم و همین طور یه تعداد عکس از جیگر های ایرانی رو ; دیدن اون عکس ها حسابی به خراب تر شدن حالشون کمک کرد
من هم فرصتی پیدا کردم که این بین کمی کون و سینه هاشون رو بمالم خاک برسرم اگه پر رو بازی در نمی آوردم و زیپ شلوار محبوب رو پایین نمی دادم ; چون حسابی مشتاقانه بهر تماشای عکس ها بودن می تونستم حسابی بمالم شون ; ولی با کشیدن پایین زیپ شلوار ; محبوب با دست رو دستم کوبید و گفت : ;بسه دیگه ; بقیه عکس های مربوط به مهدی رو نشون بده
بی اعتنا گفتم : آخ راستی یه مقدار هم در خصوص مسائل و مشکلات سکس تو این سایت مقاله نوشته ; جوک و چیزهای بامزه هم زیاد داره بزارید نشونتون بدم ; بعد خودتون تایید می کنید که سایت آویزون حرف نداره
محبوب اخمی کرد و گفت : نمی خواد ; همینجوری قبول دارم این سایت حرف نداره ; زور بی خودی نزن ; عکس های مهدی رو نشون ; خوب
کامپیوتر رو خاموش کردم و با خنده گفتم

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها