داستان واقعیه
یه راست میرم سر اصل مطلب
خلاصه و مفید
مربوط میشه ۱۵ سال پیش
دختر فامیل رو میخواستم و هرچی ازش خاستگاری میکردم و تلفنی باش صحبت میکردم جواب رد میداد ولی دوباره پا میداد و مکالممون ادامه پیدا می‌کرد
واقعا با همه وجود میخواستمش
تا اینکه زدم تو کار حرف زدن درباره سکس و این چیزا و اونم بشدت مشتاق شد ، تا اینکه یشب ساعت ۱۱ بهم گفت اگه الان حرکت کنی بیای خونمون بهت جواب مثبت میدم ، چون فاصلمون ۶۰۰ کیلومتر جاده ناجور بود بخیالش یچیزی پروند که نشه ، اما من بی کله گفتم باشه صبح در خونتونم ، فکر کرد شوخی میکنم ،اون موقع تازه ماشین خریده بودم ۲۵ سالم بود و پر انرژی ،ناگفته نماند یبار پشت فرمون خوابم برد و خدا رحم کرد
هوا سرد بود ،با اینکه بیشتر مسیر رو اومده بودم زدم جلو یه مسجد و نیم ساعت خوابیدم
صبح زود رسیدم در خونشون چون فامیل نزدیک بودیم این حرفارو نداشتیم ،رفتم تو گرفتم خوابیدم بقیش فاکتور تا برسیم بشب که رفتم تو اتاقش البته با اجازه باباش ،مادرش یسالی میشد که فوت کرده بود و شروع کردیم بصحبت که چندان رضایت بخش نبود ،همینطوری که تکیه داده به تختش رو زمین نشسته بود و در اتاق هم بسته منم سرمو گذاشتم رو پاهاش ،از تعجب و خجالت خشکش زده بود و منم بیخیال تا اینکه دست کرد تو موهام و نفساش تند شدن و دستش تندتر می‌کرد تو موهام و منم سرمو چسبونده بودم بهش تا یکم لای پاش باز صورتم وسط پاهاش قرار گرفت ، ترسیدم کسی بیاد تو سریع بلند شدم و تو چشمای خمارش دیدم که دوسم داره و لبامو گذاشتم رو لباش ، این بهترین بوسه زندگیم بود از دختری که از بچگی میخواستمش،چه لبای نرم و خوش طعمی …آخ یادش بخیر
سرتونو درد نیارم فردا شب برگشتم و توی سفر دیگه باباش خونه نبود و دیگه داشتیم همه چی رو نهایی میکردیم و خرید قبل نامزدی و اینا…بازم رفتم خونشون وقتی رسیدم داداشش خواب بود و رفتیم تو اتاقش لب و بوسه رو شروع کردیم تا نفس داشتیم و بعد تاپشو زدم بالا واااای ممه های خوش فرم و سفتش زل زده بودن تو چشام ،نمیدونستم کدومشون رو بخورم اینقدر که نمیتونم واقعا اونو توصیف کنم رفتم سراغ نافش و و دیگه نذاشت کلی خواهش گفتم فقط بزار کستو از رو شرت ببینمش و گذاشت و دامنشو زدم بالا و شرت سفیدش خیس شده بود منم از رو شورتش شروع کردم اول بوسیدن و بعد خوردن شورت سفید با محتویاتش ، بوی بهشت میداد ،خیلی بدنش خوش فرم بود ، لبه شرتشو یکم دادم بالا از اون طرفم نور پگاه خورشید می‌تابید به کس صاف و تمیزش واقعا بهترین چیزی که تو عمرم دیدم همین بوده و بس ،بالاخره لباسشو درآوردم و یکم رفتم عقب و بدنش و اون کس نازشو خوب نگاه کردم و دوباره رفتم و لباشو خوردمو و یراست رفتم سراغ کسش ،وااای چی بود چوچول و لبه های کسش صورتی و میخوردم براش طوری که موهامو چنگ میزد و من ادامه میدادم اصن چشای درشتشو که مث چشم آهو بودن نمیتونست باز کنه تا بالاخره ارضا شد و منم همشو خوردم …
دستم خسته شد
اگه خوشتون اومد قسمت بعدشم میفرستم
نوشته: Hunter