داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

آنچه دلم خواست نه آن میشود… هرچه خدا خواست همان میشود (۱)

از ماشین پیاده شدم اومدم بیام خونه دیدم یکی از دخترای مدرسه با لباس فرم سرشو گذاشته بین زانوهاش آن چنان گریه میکنه نتونستم بی تفاوت باشم جعبه ابزارو گذاشتم اومدم جلوش گفتم عمو چیزی شده گفت نه شما بفرمایید . گفتم اگر چیزی نشده چرا اینجوری اشک میریزی اینبار سرشو از رو زانو اورد بالا گفت گفتم چیزی نشده بفرما . گفتم باشه .مطمئنی کمک نمیخوای بدون اینکه جوابی بشنوم رفتم تو خونه یه شربت درست کردم اومدم بیرون گفتم بگیر بخور خلاصه با اصرار دو قلوپ ازش خورد و گفتم پاشو . پاشو بیا یه آب به صورتت بزن حالت جا بیاد .مچشو گرفتم مقاومتی نکرد .دید که داخل ساختمان باید بیاد گفت نه مرسی خوبم شک کردم ترسیده گفتم باشه همینجا باش برم یه بطری آب کنم بیام اومدم بیام داخل دیدم پشت سرم داره میاد کیفشو گذاشت دم در دستشویی نشونش دادم گفتم درو نمیبندم برو باخیال راحت آب بزن به صورتت بیا .رفتو برگشت معلوووم بود چشاش پف کرده دستمال دادم بهش صورتشو خشک کرد بقیه شربشو دادم دستش گفتم بخور گرفت معلوم بود خیلی ناراحته گفتم اگر راحتی چند لحظه بشین حالت بهتر شد برو نشست اروم شد. نخواستم فضولی کنم که چی شده ولی در عین حال کنجکاو بودم . بعد یکربع بیست دقیقه گفت عمو ممنون خیلی حالم بد بود ببخشید ناراحتت کردم گفتم نه این چه حرفیه وظیفمو انجام دادم الانم اگر دوست داری بمون بهتر شدی بعد برو من دارم میرم تو اتاق کار دارم اینجام نیستم تو راحت باش گفت نه میخوام برم ، سری تکون دادم گفتم باشه برو اگر دیدی حالت بد شد زنگ یکو بزن بیا داخل بشین .رفت منم زیاد بهش فکر نکردم . اون روز تموم شد دو روز بعد دیدم یکی در خونه رو زد ، برخلاف همیشه که اکثرااا زنگ منو میزنن حالا یا مهمونای بقیه واحدان یا براقبض خوندن اومدن ،و من جواب نمیدادم یه لحظه نگاه به مانیتور گوشی کردم دیدم همون دختره است . سریع درو زدم رفتم دم در گفت عمو حالم بده اگر میشه چند لحظه بیام داخل . گفتم بیا عزیزم بیا داخل .این بار حالش بهتر بود آبمیوه بهش دادم .نخواستم سوال پیچش کنم گذاشتم احساس راحتی کنه .از طرفی به مشتری قول داده بودم برم ؛رفتم داخل اتاق مشتری زنگ زدم گفتم اقا من مشکلی پیش اومده احتمالا نتونم تا سه چهار ساعت دیگه بیام به هر حال اومدم بیرون علیرغم اینکه جوری صحبت کردم که صدا بیرون نره ولی تلاشم بیهوده بود گفت عمو برو به کارت برس از اون اصرار از من انکار کوتاه نمی اومد .سماجتشو اونجا متوجه شدم . گفتم باشه به یه شرط میرم تو بمون من میرم کارمو انجام میدم .قبول کرد . بهش گفتم هیچ کس نمیاد خیالت راحت باشه کسی هم زنگ زد با من کار نداره بی تفاوت باش . .هروقتم خواستی بری درو ببند برو . بازم اگر کارم داشتی به این شماره زنگ بزن .رفتم کفششم گذاشتم داخل دو سه ساعت بعد دیدم پیام اومد عمو ممنون من رفتم . خیلی ازت ممنونم . راستش اون موقع پیامو ندیدم بعد یکی دوساعت تو فکرش بودم نگاه گوشی کردم ببینم زنگ نزده دیدم پیام گذاشته گفتم .قربونت عمو جان منزل خودته هر وقت دوست داشتی بیا . شب بهش پیام دادم گفتم اگر دوست داری بیا بحرفیم . گفت ندونی بهتره .خلاصه با اصرار من ، اذان صب بود من دیگه خیلی چیزا ازش میدونستم و هنوزم ادامه داشت چت کردن .یه پسره عوضی باهاش دوست شده بود سوار ماشینش کرده بعد با دوستش به این بدبخت تجاوز میکنه … گفتم برو استراحت کن فردا بیا حضوری صحبت کنیم .میگفت نه نرو حالا هم من خسته بودم هم اون باید میرفت مدرسه . گفتم بیا صحبت میکنیم .‌فرداش تو خونه نشستم دیدم خبری ازش نشد پیام دادم کجایی گفت من روم نمیشد تو چشات نگاه کنم گفتم اشکال نداره بیا خلاصه اومد و دلداری و دلداری و دلداری . دو هفته می گذشت با هم خیلی راحت شده بودیم . دیگه من عمو نبودم من ایمان بودم اون سحر .من ۱۶سال از سحر بزرگتر بودم . شده بودم ارامش براش می گفت حرفات بهم ارامش میده . سحر سوای اون تجاوز متاسفانه مامان و باباش ازهم جداشده بودن و تو شرایط سختی زندگی میکرد بابای سحر میخواستش دوستشم داشت اما معتاد بود و بی پول . مامانشم بنده خدا تو خرج خودش مونده بود .سحرم از من یه چیزایی میدونست که یه پسر دارم ۱۰سالشه و تمام زندگیمه ولی با مامانش اتریشه . و من طلاق دادمو تنها تو این شهر زندگی میکنم . حالم خوب نبود سحر بعد مدرسه اومد بهش گفتم برو این قرص هارو بگیر بیار رفت دیدم کارت برنداشته زنگش زدم گفتم شماره کارت بده ناراحت شد .برگشت دیدم چندین کمپوت و میوه و…… آورده . خیلی برام با ارزش بود میدونستم پول زیادی نداره . از طرفی هرگز هم علی رغم اینکه بهش میگفتم پول یا چیز دیگری اگر نیاز داشتی بگو، از من پول نمی گرفت .اشک تو چشام جم شد . سحر ناراحت کنارم نشسته بود اشکامو پاک میکرد . نمیدونستم واقعا چه حسیه . سحر از بچه من ۷سال نهایت بزرگتر بود .من اولاش حس بزرگتری داشتم انصافا دختر نداشتم نمیدونستم چه حسی داره . سحر اشکامو پاک کرد دستمو گرفت . عصر شد بهش گفتم بهترم تو برو خونه گفت باشه میرم حالا . رفت تو حال بعد چند لحظه دیدم داره با باباش صحبت میکنه میگه بابا امشب من خونه نمیام با مامان میخوایم بریم جشن تولد ایشالا فردا عصر میام .اومد تو اتاق گفتم نمیخواد برو . گفت نه تو حالت خوب نیست دستمو گرفته بود میگفت اینجوری دوست ندارم زود خوب شو . گفتم باشه حالا پاشو برو تو هم میگیری پاشو برو تو حال کارت داشتم خبرت میکنم . حالم زیاد خوب نبود خوابیده بودم تا اون موقع سحر فقط مقنعه جلوم برداشته بود و گه گاهی دکمه های مانتوشو باز میذاشت هنوز شب نشده بود دیدم مانتوشو در آورده یه شلوارک منم پوشیده اومد جلوم دستاشو باز کرد گفت خوشگل شدم … . الحق تا اون لحظه هیچ موقع حتی تو این فکر هم نبودم بخوام هیکلشو دید بزنم ، لبخندی زدم فقط نگاهش کردم یه تاپ صورتی چاک سینه هاش با اینکه بزرگ نبودن مشخص بود و سوتینی که بندش بزرگتر از بند تیشرت بود و نصف سوتین از تاپ بیرون بود و شلوارکی که بندشو محکم بسته که پایین نیاد .شیک نبودن ولی هیکل سحر اونارو شیک کرده بود .نشست کنار تختم دستمو گرفت .قبلا دستشو گرفته بودم اما الان خیلی برام لذت بخش بود.دستاش گرم بود با اینکه جاش بود و راحت نشسته بود گفت یه خورده برو اونورتر راحت بشینم خودمو کشوندم عقب تر گفتم سحرم مریض نشه.یهو دیدم سحر دستمو داد بالا پشتشو کرد بهم بدنشو هم فرم خوابیدن من کرد و سطح تماس زیادی داشتیم. شوکه بودم نمیدونستم چیکار کنم.دستم زیر سرش بود اون یکی دستمم تو دست سحر تقریبا رو شکمش سرشو بوسیدم .تو گوشش گفتم عزیزم دوستت دارم خیلی ممنونم.بعد چند دقیقه گفتم عزیزم پاشو مریض میشی گفت میخوام مریض شم حریفش نشدم.شب شد موقع خواب باز دیدم اومد همینجوری .ضربان قلبم تندتر شده بود.اینبار روشو کرد طرفم گفت عزیزم دوستت دارم زود خوب شو .با رقص مدام مردمک چشماش کل صورتمو دید زد و چشمهاشو بست ارووووم پیشونیمو بوسید محکممم فشارش دادم.سینه های نرمشو میتونستم احساس کنم.دستمو بردم تو تاپش کمرشو با دستم فشار میدادم .خودشو ازم جدا کرد نگاشو انداخت پایین حواسم نبود کیرم راست شده بود از رو شلوار نگاش کرد خندید منم خندیدم گفتم مقصرش تویی گفت من چیزی گفتم اصلا .خجالت کشیدم پشتشو کرد بهم خودشو چسبوند بهم میتونستم تصور کنم جوری داره تکون میخوره که کیرمو حس کنه منم دستمو گذاشتم رو سینش .بعد چند لحظه دستمو بردم زیر تاپش سینشو از رو سوتین نوازش میکردم . با دستام فرم خوشگل سینشو حس میکردم . چند روزی از کرونا میگذشت و من حالم خیلی بهتر شده بود . به سحر گفتم فردا مدرسه میای گفت مهم نیست ولی اگر کارم داری میام . گفتم پس بیا .کلید خونه رو داشت . زودتر از من رسیده بود زنگش زدم گفتم آماده باش میام بریم یه جایی . خوب بود که سوال پیچم نمی کرد سوار شد .رفتیم باهم عبدل اباد .تو مسیر قسمش دادم گفتم داریم میریم من میخوام لباس بگیرم برا تو هم میخوام بگیرم . رسیدیم با اصرار چندین مانتو و تاپ و شلوار برداشت . لباس زیر گفتم شاید روش نشه تنها فرستادم بره منم حالا این وسط یه لباسی خریدمو حرکت کردیم سمت خونه معلوم بود خیلی خوشحاله .دستمو گرفت تو ماشین همش نگاهش سمت من بود . با اینکه خیلی به سحر وابسته شده بودم گاهی جلو خودمو میگرفتم احساساتمو بروز نمی دادم به سحر هم میگفتم یه موقع فکر نکنی من دوست پسرتم و من دقیقا مثل عموتم در همون حد . با شنیدن این حرفها ناراحت میشد این میتونستم متوجه شم .نزدیکای خونه بودیم گفتم سحر کجا برسونمت دید جدی هستم به دروغ گفت کیف و وسایلم تو خونه گذاشتم بریم اونجا بعد من خودم میرم . رسیدیم خونه دونه دونه شلوار و تاپ هاشو پوشید و با خوشحالی نشونم داد . بعدش لباس زیرهارو اورد گفت اینم از لباس زیر . دستشو انداخت دور گردنم منو بوسید و گفت حالت الان تو به مراتب حالمو از روز اولی که منو دیدی بدتر میکنه . خواستم دلداریش بدم بگم سحر تو نوجوونی بااااااید عشق کنی تو این سنت لذت ببری از زندگیت من خیلی بزرگترم از تو دیگه حوصله خیلی کارارو ندارم . نشست جلوم سرشو گذاشت رو پاهام همینجور که سرش پایین بود گفت این دو سه ماهی که با تو هستم به اندازه کل روزایی که با اون بی شرف بودم برام لذت بخش تر بود . دوسش داشتم بخاطر همین نمی خواستم درگیر من بشه .از طرفی نگران بو‌دم با کمبود محبتی که داشت به نظرم ،ممکن بود جذب هر آدمی بشه و دوباره … . صداش زدم جواب نداد .سحرررر ؟؟؟ خوابی ؟دستمو انداختم زیر بغلش آوردمش بالا دیدم داره گریه میکنه گرفتمش تو بغل گفتم باشه به یک شرط . اول کسی از ماجرا ما با خبر نمیشه قبول کرد دوم بفهمم با کس دیگه ای هستی اولین اشتباه اخرینشه سرشو انداخت پایین من کسی رو ندارم . سیم کارتتو عوض میکنی .اینقدر وابستم نمیشی که بعدها بگی بیا با هم ازدواج کنیم قبول کرد منو بوسید و گفتم تا میرم یه دوش بگیرم یه چایی بذار تا من بیام غذا سفارش بدم .رفتم دوش گرفتم همش به سحر فکر میکردم نمیدونستم چقدر کارم درسته . اومدم بیرون دیدم مانتوشو پوشیده گفتم داری میری گفت نه لباس زیرامو پوشیدم میخوام ببینیشون …مانتوشو .پشت به من دکمه هاشو باز کرد رو به من جلوشو باز کرد . چیزی که میدیدم خییییییلی برام جذاب بود ست زرد رنگ خیلی خوشگل . سینه های کوچیک خوش فرم شورتش هم جذاب بود قشنگ یه برامدگی خیلی کوچک جلوش بود .پرید تو بغلم مانتوشو در اوردم با شورتو سوتین تو بغلم فشارش میدادم .دستمو پشتش بالا پایین میکردم و در نهایت دستمو گذاشتم رو کونش.کون سفت اما خوش فرم خیلییییی عالی بود تو بغل هم کیرم چوب شده بود از رو شلوار و شورت میتونستم متوجه بشم دقیقا رو کوس سحره .یه ذره از خودم دورش کردم گفتم میخوام نگات کنم بالا تا پایین گرفتمش تو بغلم .ایمان تو هم لباستو در بیار با شورت کنار هم خوابیدیم. کیرم خیلی شق شده بود .یه دست گذاشتم از رو شورت رو کوس سحر دیدم کلااااااا خیسه نگاش کردم شورت زردش کامل جلوش خیسه همین کافی بود منو حشری کنه . سحرم کم کم دستش داشت میرفت پایین .مقصدش معلوم بود و در نهایت رسید بهش و از روی شرت کیرمو گرفت ولی اون سریع دستشو برد زیر شورتم دید که کیر منم مثل کوسش خیسه .نگاه تو نگاه هم ناخودآگاه ارووووووودم لبامون و زبون تو هم قفل شد .خیلی حشری شده بودم ولی وجدانم به احساسم غلبه کرد سعی کردم اونو ارضا کنم نخواستم حالشو خراب کنم دستمو بردم زیر شرتش معلوم بود که راضیه با دستم حسابی با کوسش بازی کردم . مو کمی داشت اینو میتونستم متوجه بشم ولی برخلاف کون خوش فرم و تپلش کوسش تقریبا صاف بود .البته من ندیدم فقط با دستام اینارو متوجه شدم . مرتب دستم خیس میشد خود سحر هم همراهی میکرد و و خودشو جلو عقب میکرد و صدای ریزی می اومد بعد چند لحظه فهمیدم ارضا شده بدنش سست شد .چشاش خمار بود به زور میخواست صورتمو ببینه اما تو بغلم خواب رفت خواستم کیرمو از تو دستش در بیارم انگار آرامشش با اون بود محکم گرفتش میتونستم احساس کنم که منم مرتب داره ازم اب میاد . آغوش خوبی بود کل بدنش تو بغلم بود ‌.چشماش رفت و خوابید بیدار شد . بعد دو ساعت بیدار شد دیدم داره گریه میکنه . خیلیییی ناراحت شدم بوسش کردم گفتم ببخشید سحر اگر زیاد روی کردم .خاستم مرتب دلداریش بدم سوتینو شورتشو دادم گفتم بپوش جبران میکنم . چندتا مشت محکم کوبید تو سینم چیو جبران میکنی اینو که گفت همین که انگار اب سردی ریختن روم خیلی بهم ریختم ادامه داد من خودخواهی کردم از این ناراحتم . تازه فهمیدم چی میگه گفت من خودخواه نیستم گفتم میدونم عزیزم خودم نخواستم . باور نمیکرد زود باش منو آماده کن گفتم سحر نمیخوام یادتونه قبلا گفتم لجباز و یکدنده ، اصرار که تو هم باید ارضا بشی .لباسامو کلا به اصرار در اورد دیدم میخواد کیرمو بخوره گفتم نه گفت همینکه من میگم منم جدی داد زدم گفتم نه نمیخاممممم خوشم نمیاد اینو ک گفتم ترسید اومد بالا تو بغلم ،دیگه سرم داد نزن لطفا بوسش کردم.دستش برد سمت کیرم خودشو چسبوند بهم کافی بود ک باز دو تامون حشری شدیم ولی اینبار اون مرتب داشت حال میداد .اگر بگم تا اون لحظه کوسشو ندیدم باوردتون نمیشه .گفتم سحر میخام کوستو ببینم .گفت باشه .گفتم میشه اول شرتتو بپوشی پوشید و جلوم وایساد فقط نگاش میکردم .سینه هایی که نوکشون بالا بودن هیکل گلابی شکل خوشکل شورت زرد رنگ که دوباره معلوم بود خیس شده اول دستمو گذاشتم رو کونش از رو شورت بعدش رو کوسش. چشامو بستم شورتشو تا زانو کشیدم پایین یدفع باز کردم وااای یه کوس تمیز و سفید و خوشکل یه کوچولو تپل بود ناخواسته بوسش کردم .آروم سحرو بلند کردم رو دستم سرشو اورد بالا یه بوس بعد خوابوندمش رو تخت افتادم به خوردن سینه هاش دستمم رو کوسش بود خیس خیس .صدام میزد ایمان … ایمان حالم بده … همین حین دوباره ارضا شد .ایمان بیا منو بکن ایمان بیا .من مال توام بیا روم افتادم روش پاهاشو جم کردم کیرمو میکشیدم رو کوسش ولی داخل نمیکردم دیگه بین پاهاش ‌بالاپایان میکردم. سحر میگفت بکن تو کوسم اشکال نداره بکن اما من گوش ندادم و همین حین ابم اومد گفتم با دستت بزن بلد نبود درست ولی ابم اومد و پاچید تو صورت و گردن و سینش .بغلش کردم ازش تشکر کردم .سحر … ؛؛؛ جانم عزیزم . ؟؟ خیلی دوستت دارم . . مرسی . سرشو گذاشت رو بازوم جوریکه صورتش رو سینم بود با اون یکی دستم گرفتمش تو بغلم . ایمان …؛؛؛ این آرامشو ازم نگیر . بذار همیشه مال خودت باشم . این قولو بهم بده منم قولت میدم رو حرف تو هرگز حرفی نزنم و احترامتو داشته باشم . . بهش گفتم اخه . . . سکوت کردم به سحر فکر کردم که بهرحال اختلاف سنی زیاده و حتی اون هنوز بچه هست و نیاز داره بچگی کنه . . ایمان من اینقدر سختی کشیدم از وقتی باتو آشنا شدم زندگیم رنگ و بوی دیگه داره . چند وقته الان استرس اینو دارم تورو از دست بدم . خلاصه خیلی صحبت کردیم و قرار شد تصمیم اینده رو بندازیم به اینده ای دیگه . روزهای خیلی خوبی باهم گذروندیم سحر راست می گفت رو حرفم حرف نمیزد گاهی هم خطایی میکرد میپرید تو بغلم یا دو سه باری دعوامون شد می اومد تو بغلم . البته منم منطقی رفتار میکردم .سحر واقعا عاشق شده بود . اینو کاملا متوجه میشدم . خستم از این عاشقیش سواستفاده کنم . یروز که اومد تو خونه چهره منو که دید گفت چیزی شده . گفتم نه . بهم گفت مطمئنم یه چی شده . گفتم لباساتو عوض کن بیا باهات کار دارم رفتو برگشت دیدم داره گریه میکنه .اومد تو بغلم و ایمان جان من حرف جدایی نزن . دستو پاش بدجور می لرزید . بگو چی شده . گفتم ببین سحر اگر بخوای من باهات باشم یک شرط داره . حرفم تموم نشده گفت شرطی که تهش بودن با تو باشه قبوله . بگو چه شرطی . گفتم فقططططط به یک شرط باهات میمونم . اینکه کنکور پزشکی قبول شی .
اخه …
اخه نداره کاملا جدی هستم فکر کنم منو شناخته باشی رو حرفی که بزنم به هرقیمتی که شده وامیستم . ایمان تو خیلی خوبی . من این راهو میرم ولی به کمک خودت . گفتم باشه .
الان حدودا یکساله سخت داره تلاش میکنه دو ماه دیگه کنکور داره مطمئنم قبول میشه . تو این چند وقت به بهانه های مختلف سکس های بیاد موندنییییی داشتیم حالا اگر مجالی بود براتون مینویسم البته اگر دوست داشتین . البته اینو بگم من هرگز دخول نداشتم با اینکه سحر بارهاااا ازم خواست گفتم نه اون باشه برا سورپرایز شب عروسی . البته اینم بگم چون میدونم به گوشش نمیرسه و نمیاد اینجا . با اینکه دوستش دارم اما بعد قبولی دکتری انشاالله اگر شرایطش پیش اومد میخوام با یکی ازدواج کنه که لیاقت سحر رو داشته باشه .البته من دوسش دارم و بهترین هارو براش آرزو میکنم . دوستتون دارم من برم پیش سحر امشب شب جمعه است و پیش من میمونه .منتظرم برنامه درسیش تموم شه با یه گل خوشگل که به افتخار شما مخاطبین گرفتم برم سراغش .شاید داستان بعدی داستان همین امشب باشه …

نوشته: ایمان

ادامه…

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها