داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

من و رویا و خدا

هواپیما در حال به زمین نشستن بود .. نمی دونم چرا بیش از همه به اون توجه داشتم ..به اون فکر می کردم . به اون که وقتی پونزده سالم بود عاشقش شدم . حالا درست پونزده سال از اون روز می گذره .. درسم تموم شده بود . یه بورسیه بهم خورده بود و در رشته مهندسی شیلات رفته بودم به فرانسه و حالا داشتم بر می گشتم . بعد از تموم شدن درسام البته یه چند سالی رو موندم تا کارم بگیره . چقدر دخترای فرانسوی خوشگل و خوش پوست بودند . حداقل هر هفته دوست دخترمو عوض می کردم . نزدیک بود با یکی شون هم از دواج کنم . ولی حس کردم که عشق ایرانی لطافت و جذابیتش بیشتره .. گاهی وقتا  که هوس عشق ایرانی به سرم می زد تماسی با رویا می گرفتم ولی اون دیگه به تلفن هام جوابی نمی داد . حق هم داشت .   بعد از هشت سال دوستی سه سال اولی رو که در فرانسه بودم باهاش هیچ تماسی نداشتم . کمی که احساس سیری و خستگی می کردم تازه به یادش افتادم . ولی همیشه اون جزیی از وجودم بود این که می تونم خیلی راحت اونو در اختیار داشته باشم . وقتی که بر گشتم بازم بهش بگم که دوستش دارم . راستش نمی خواستم که اون مال یکی دیگه بشه . دلم نمی خواست یکی دیگه در آغوشش بگیره . به موهاش دست بکشه . نوازشش کنه . من اسیر گناه شده بودم . غرق در بی وفایی . نمی دونستم چرا .. شاید  دیار غربت و دختران زیبای فرانسوی تا حدودی گستاخم کرده بود . حس می کردم که اشتباه بزرگی کردم . حداقل اون سه سالو می تونستم باهاش تماسی داشته باشم . اون که بهم گفته بود واسم صبر می کنه . من زود تر از اینا می تونستم به ایران بر گردم . رویا حتما حالا از دواج کرده .. دلم خیلی گرفته بود . حتی دیگه حال و حوصله اینو نداشتم که با یه دختری رابطه جنسی بر قرار کنم . من فقط اونو می خواستم . انگاری با برگشت به ایران و با این پرواز یک بار دیگه می رفت تا که عشق من اوج بگیره . چرا چرا باید عشق من و رویا  این سرنوشتو پیدا کنه . چرا ;/; دلم خیلی گرفته بود .. من در این چند سالی دوبار به ایران سر زده بودم . یه بار که نخواسته بودم اونو ببینم ویک بارهم اون نخواست خودشو بهم نشون بده .. می دونستم که اون کار مند بانک شده .. باید محل کارشو پیدا می کردم و می رفتم سراغش . ولی اگه از دواج کرده باشه .. از محله ما رفته بودند به جای دیگه .. وقتی رسیدم به ایران و شبی رو در کنار خونواده سر کردم عین مرغی که می خواد تخم کنه مدام از مینا خواهرم می پرسیدم که رویا چی شد و اونم می گفت از وقتی که از محله ما پا شدند دیگه اونا رو ندیده . نشونی خودشونو هم ندادن .. خیلی ها از عشق من و مینا با خبر بودن .. -ببینم اون از دواج کرده ;/; -تا دو سال پیش نه .. فقط می دونم کار مند بانکه .. -کدوم بانک .. یه بانکی رو اسم برد که چند صد تا شعبه در سطح شهر داشت ولی من نا امید نشدم .. دو روز بعد اول وقت اداری جلو در بانک بودم . چقدر چادر مشکی بهش میومد . کمی درشت هیکل شده بود . ولی همون زیبایی سابقو داشت .. پنج یا شش سال می شد که ندیده بودمش .. -رویا ! رویا ! منم مسعود .. سرشو بر گردوند .. با نگاهی تلخ و درد ناک لحظاتی بهم خیره شد . بعد به راهش ادامه داد .. بازم صداش زدم .. -برو مسعود مزاحم نشو . آبرومو پیش همکارام نبر .. -رویا باهات حرف دارم -من و تو حرفامون خیلی وقته که تموم شده .. -من هیچی حالیم نیست . میام توی بانک و هرچی که دلم خواست میگم . خیلی کله خرم . -اون که درش شکی نیست .. -رویا فقط دو دقیقه می خوام باهات حرف بزنم .. -برو هوسباز دروغگو ..  دیگه همه چی تموم شد .. آبرومو نبر ببین برو .. بعد از ظهر کنار پارک وایسا فقط دو دقیقه باهات حرف می زنم . اونم واسه این که دست از سرم بر داری . من شخصیت دارم آبرو دارم . نمی تونم با هر لاتی طرف صحبت شم .. رویا سر وعده اش اومد -فقط دو دقیقه .. -رویا این بود آخر این روزای خوشی که داشتیم ;/; پوز خندی زد و گقت ازت معذرت می خوام اشتباه کردم که عاشق شدم حالا دیگه نیستم . تموم شد رفت .. -رویا باور کن من نمی تونستم بیام ایران . دوبار هم که اومدم تو نخواستی منو ببینی .. -دروغ پشت سر دروغ . بار اولشو تو سراغمو نگرفتی . اگه میومدی شاید می بخشیدمت .. ببینم دخترای خارجی خیلی حال می دادن .. نه ;/; -باور کن من اهل بر نامه ای نبودم .. -ولی عکس تو و چند تا از دخترای نیمه لختو کنار دریای مانش و شمال دیدم .. ..لعنت بر این مینای فضول .. -ببین رویا اونا همکلاسام بودند . داشتیم کار تحقیقاتی روی ماهیها انجام می دادیم ..-همون ماهیان انسان نما ;/; یا پریان دریایی ;/; -رویا من دوستت دارم . اومدم بهت بگم که می خوام زنم شی ;/; کف دستشو گرفت طرف من گفت می بینی این حلقه رو ;/; دیگه همه چی تموم شده .. حس کردم که دنیا داره دور سرم می گرده . همه چی رو تیره و تار می دیدم .. -رویا من عاشقتم . -من عاشقت نیستم . ازت بدم میاد .. من شوهر دارم ..-خیلی بدی رویا .. مگه با هم پیمان نبستیم که با هم ازدواج کنیم .. -وفاداری چی -خب من بهت وفادار موندم . پس اینی که الان جلوت وایساده کیه .. تو اولین و آخرین عشقم بودی -خیلی مسخره ای مسعود .. دیگه برام حرفای خنده دار نزن .. دو دقیقه ات هم خیلی وقته که تموم شده .. -حالا می بینیم رویا .. می بینی که بعد از تو من با هیشکی از دواج نمی کنم ..چند وقته رویا -چه فرقی می کنه .. خودت خواستی .. الان هم اگه اینجام نخواستم که آبروم بره .. -ببینم دوستش داری -از تو یکی خیلی بهتره .. رویا از پیشم رفت . منو با رویاهای خودم تنهام گذاشت . به یاد خاطراتم افتادم . عکسهایی رو که با هم در طلوع و غروب خورشید گرفته بودیم نگاه می کردم . به اون روزا فکر می کردم .  به دختران فرانسوی که دیگه اینجا نبودند و به لذتهایی که باعث نابودی من شده بود . اگه مینا عکسا رو بهش نشون نمی داد . ولی چرا من واسش زنگ نزده بودم . شاید نمی خواستم شرمنده شم . شاید نمی تونستم دروغ بگم . چرا من توقع داشتم که اون در حق من وفا داری کنه . چرا ;  گناه از من بود . روز ها و هفته ها می گذشتند . غذای من شده بود اشک و آه . می خواستن واسم زن بگیرن ولی دوست نداشتم . از هر چی زن در دنیا بدم اومده بود .. رویای من شده بود کابوس من . شب که می شد حس می کردم اون و شوهرش همدیگه رو بغل زده و دارن عشقبازی می کنن .. گاه به یه گوشه ای نگاه می کردم .. من شاید به امید اون بود که این سالها رو طی کرده بود م. بیشتر غذام شده بود یک مشت سبزی و سالاد .. روز به روز لاغر و استخونی تر می شدم . یک سال گذشت من همون وضعیتو داشتم .با خونواده رفته بودیم شمال . من وآبجی  مینا در ساحل قدم می زدیم . غروب دریا منو به یاد رویا انداخت . به یاد روز هایی که دیگه بر نمی گشت .. چقدر همه جا زیبا بود . به یاد حرفامون میفتادم -رویا چقدر غم انگیزه -ولی قشنگه مسعود . -منو به یاد جدایی میندازه رویا -ولی من در آغوش تو احساس امنیت می کنم . اصلا به جدایی فکر نمی کنم .. حالا اون تنهام گذاشته بود .. -داداش چته .. -حالم خوب نیست .. حس کردم سرم داره گیج میره .. یه فشار سنگینی رو روی قلبم حس می کردم .عرق سردی روی پیشونی ام نشسته بود . حالم داشت به هم می خورد . افتادم زمین .. مینا جیغ می کشید .. -نهههههه داداشششششش همش تقصیر اون عوضیه .. -مینا اگه طوری شدم کاریش نداشته باش . اون عوضی نبوده .. عوضی من بودم . اون کار بدی نکرده .. آدما گناه می کنن . اشتباه می کنن . ..نفسم نمیاد مینا دلم درد می کنه .. بعضی ها می بخشن بعضی ها مث اون نمی بخشن ..اون گناهی نکرده .. مینا بهم قول بده اگه مردم حرف بد بهش نزنی .. تقصیر من بود .. فقط تا همین جاشو یادم میومد که چی بهش گفتم . نمی دونم چند روز بیهوش و بستری بودم .. وقتی هم که منو بردن به بخش گفتن که فشارت افت کرده بود .. ولی با نوار هایی که از قلبم می گرفتند و با عکس و آزمایش های دیگه یواش یواش حس می کردم که سکته کردم .. به قلبم فشار اومده بود .. پدر و مادرو مینا رو بالا سرم دیدم . دقایقی بعد من و مینا تنها شدیم .. -داداش این قدر به فکر رویا نباش ..-من کاریش ندارم ..ولی نمی تونم به فکرش نباشم . اون همیشه جلو چشامه . حتی دم مرگ . چقدر دلم می خواد یه بار دیگه ببینمش .. -اگه ببینی چی بهش میگی -هیچی میگم واست آرزوی خوشبختی می کنم .. ازش می خوام که منو ببخشه . باور کنه که دوستش دارم . هنوز عاشقشم . میگن عشق با خیانت سازش نداره .. ولی می تونه با بخشش بسازه . من بهش بد کردم مینا . حق من خیلی بد تر از ایناست ..آخرین بار خیلی باهاش تند حرف زدم .. مینا من دارم می میرم . به همین زودی هم می میرم . کاش می تونستم یه بار قبل از مرگم اونو ببینم .. بهش بگم منو ببخشه . می دونی آدم هیچوقت نمی تونه اولین عشقشو فراموش کنه .. مینا من دارم می میرم حالم خوب نیست .. -داداش برای قلبت خوب نیست . نباید این جور احساساتی بشی -چه فرقی می کنه وقتی که رویایی نداشته باشم واقعیت زندگی من چه فایده ای داره . وقتی که آرزوهام به گور رفته خودمم باید برم به گور .. مینا در حالی که اشک می ریخت از اتاق رفت بیرون . اشک گونه هامو خیس کرده بود .. بوی عطر رویا رو احساس می کردم . همونی که واسش هدیه گرفته بودم . همونی که می گفت هیچوقت تمومش نمی کنه و قبل از اون می میره ..اون عطرخیلی کمیاب بود .. چشامو باز کردم .. باورم نمی شد .. رویا بالاسرم ایستاده بود .. اونم داشت واسم گریه می کرد .. نمی دونستم باید خوشحال باشم غمگین باشم یا حسرت زده .. -واسه چی گریه می کنی . اشکاتو داشته باش واسه دوروز دیگه که من مردم .. رویا منو ببخش می خوام راحت بمیرم .. من نمی تونم فراموشت کنم .. نمی دونستم چی داره میگه .. هق هق گریه امونش نمی داد .. اون بازم داشت تنهام میذاشت .. -رویا نرو رویا نرو تنهام نذار .. بگو منو بخشیدی .. بگو منو بخشیدی .. من هیچی ازت نمی خوام . همه چیزم از دست رفته .. بوی مرگو میدم . رویا وایسا .. چند بار به طرفم بر گشت ولی بازم رفت .. مینا اومد پیشم .. -داداش رویا رفت چون واسه قلبت خوب نیست . اگه به خودت مسلط نشی اون دیگه بهت سر نمی زنه .. -چرا نمیگه منو بخشیده .. شاید من امروز تموم کردم . دلم خیلی درد می کنه ..-داداش سیستم ایمنی بدنت داره از کار می افته .. ازبس خودت رو بستی به گیاهخواری و رژیم .. تو زنده می مونی -رویا کجاست .. -اگه قول بدی آروم می مونی بهش میگم بیاد -باشه قول میدم .. وقتی دیدمش بخندم . وقتی دیدمش بگم خیلی شادم . بگم که اصلا اون روزای خوبمونو به یاد نمیارم . بهش بگم که دوست ندارم بمیرم . از زندگی لذت می برم .. صدای گریه رویا رو می شنیدم . اون همه حرفامو می شنید . دوباره تنها شدیم .. -رویا بگو منو بخشیدی تا دیر نشده ..-مسعود ! این تو هستی که باید منو ببخشی .. آدما اگه فرصتی برای بخشیدن دارن باید که این کارو بکنن . شاید بعضی وقتا غرور جلوی بخششو می گیره .. فکر کردی  هنوز عاشقت نیستم ;/; فکر کردی من اون روزای خوبمونو فراموش کردم ;/; -چه فایده ! -مسعود دوستت دارم .. -دیگه ازت بعیده این حرفا رو بزنی . من نامرد نیستم که به نغمه های عاشقونه یک زن شوهر دار گوش کنم . اونم حرفایی رو که به دروغ داری تحویلم میدی تا این دوروز آخرو با آرامش زندگی کنم .-مسعود رویای تو هر گز بهت دروغ نگفته ..فقط .. فقط …یک بار … به چشام نگاه کن بهت دروغ نمیگن . من هنوزم دوستت دارم -پس چرا .. چرا از دواج کردی .. -تو اون روز به چشام نگاه نکردی .. اگه نگاهمو می دیدی متوجه می شدی که دارم دروغ میگم . انگشتاشو گذاشت رو صورتم .. حلقه ای ندیدم -وقتی هم که گفتی بعد از من از دواج نمی کنی می خواستم ببینم تا چه حد راست میگی . می خواستم همون روز ببخشمت ولی گناهت خیلی زیاد بود . اما وقتی که خدا می بخشه من چرا نبخشم . به خاطر تو به خاطر خدا به خاطر دل خودم ولی باید مطمئن می شدم . حالا می فهمم خیلی بیشتر از اونی که فکرشو می کردم دوستت دارم و دوستم داری -رویا تو مجردی ;/; رویا اینو جدی میگی ;/; تو هنوز دوستم داری ;/; منو بخشیدی ;/; -مسعود حس می کنم که عشق تو به من خیلی قوی تره .. تو نتونستی تحمل کنی .. تو به خاطر من به این روز افتادی .. تو باید زنده بمونی .. -رویا تو خیلی خوبی .. خیلی صبوری -مسعود این تویی که باید منو ببخشی .. من نمی خوام بلایی سرت بیاد . خدایا منو ببخش .. اونو بهم ببخش . من بدون تو می میرم . بعد از سال این دومین دیدار ماست .. چرا باید این طور شه . چرا باید به وقت جدایی به یادمون بیاد که چقدر عاشق همیم . رویا من نمی دونم چند روزه اینجام . تو هم از تهرون پا شدی اومدی اینجا .. من باورم نمیشه .. تو می خوای بری ;/; دلم می خواد از جام پا شم . بازم با هم بریم غروب دریا رو ببینیم . بازم سرت رو بذاری رو سینه ام و بازم نوازشت کنم .. این بار دیگه از جدایی نمیگم .. -مسعود اگه  گریه کنی میرما .. ولی خودش به شدت اشک می ریخت . حالا دو تایی مون با هم می خندیدیم . -به من قول بده از مردن حرف نزنی تا هر وقت بخوای پیشت می مونم که با هم بریم و غروب دریا رو ببینیم . اونجایی که خورشید به نظر میاد داره گریه می کنه . ولی من در آغوش تو می خندم . احساس آرامش می کنم .. -پس دیگه از روزای بد حرف نمی زنیم ;/; -پسر خوب .. اصلا بدی بین ما نقشی نداره .. -رویا تو خیلی خوبی -آره ولی نزدیک بود تو رو به کشتن بدم ….. چند روز بعد من و رویا رفتیم تا غروب دریا رو ببینیم . اون روز چون می دونست حالم خوب شده فقط از روز های سخت و درد ناک انتظار گفت . از روز هایی که امید وارانه منتظر بود یه تماسی باهاش بگیرم .. وقتی خودمو جاش گذاشتم دیدم خیلی درحقش نامردی کردم .. رویا بیا تا این غروب شب شده بریم به پشت یه تپه شنی که کسی ما رو نبینه .. رویای خودمو بغل زدم . -حالا دیگه از جدایی نمیگم . چون تو رو دارم . رویا دوستت دارم . دلم می خواست بهش بگم که حتی حاضرم در آغوشت بمیرم ولی می دونستم که میگه از این حرفا نزن واست خوب نیست . من و رویا و خدا در کنار هم بودیم . لبامو به لبای داغ رویا نزدیک کرده بودم . می خواستم یه بوسه ای کوتاه از لباش بر دارم. می ترسیدم یکی سر برسه . ولی لبامون رو لبای هم قرار گرفته بود .  چشامونو بسته بودیم . حالا فقط خدا رو می دیدیم که با تبسمش  داره به غروب خورشید نگاه می کنه … پایان … نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها