داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

گناه من

حرفهایی که مینویسم همه حقیقته و هیچ دروغی توش نیس و ازتون خواهش میکنم منو راهنمایی کنید چون واقعا دارم زجر میکشم تک دختر یه خانواده مرفه هستم که هیچ چی واسم کم نذاشتن و انقدر زیبا هستم که زبان زد خانواده هستم و از اونجایی که پدر و مادرم تعصبی بودن با هیچ کس دوست نبودم تازه 20 سالم شده بود که با یه پسر 34ساله که وصع مالیش خوب بود از طریق خواستگار نامزد کردم از اونجایی که پسره از شهر دیگه بود و فقط چند سالی بود که به شهر ما امده بود ما فقط از محل کاری که تو شهر ما داشت پرس و جو کردیم و چون همه تعریف کردن مورد تایید قرار گرفت و ما ازدواج کردیم 2 هفته بعد از ازدواج ما فهمیدیم همسرم تو شهر خودشون زن و بچه داشت و الان با همسرش کارش تو مرحله طلاقه و چون با شناسنامه المثنی با من عقد کرد و گفت زمان سربازی شناسنامه خودمو گم کردم و دفتر خانه ای که ازدواج مارو ثبت کرد دوست صمیمی همسرم بود ما از موضوع هیچ بویی نبردیم. بلاخره بعد از اینکه موضوع رو فهمیدم به حالت قهر رفتم خانه پدرم و بعد از اینکه کار طلاقش با همسر قبلیش تمام شد با خواهش و تمنای همسرم بزگشتم خانه ام کلا زندگی معمولی و بی روحی داشتم ولی وظیفه زناشویی خودمو تا اونجایی که از دستم بر میامد بی نقض انجام میدادم. 1/5 سال از ازدواج ما میگذشت و من داشتم واشه ارشد درس میخواندم که یه روز با محل کار همسرم تماس گرفتم تا خریدهای که واسه خانه لازم بود بگم همسرم گوشی رو سراسیمه جواب داد و گفت مریض دارم خودم باهات تماس میگیرم وقتی میخواستم قطع کنم دیدم موبایلش قطع نشده و صدای زن میاد بعد که گوش کردم دیدم صدای منشی همسرمه که دارن واسه سکس اماده میشن صدای اه و ناله های منشی و خواسته های همسرم از اون که میگفت از پشت میخوام و… داشت دیوانم میکرد انگار تو این دنیا نبودم فقط میخواستم بمیرم تا شب که همسرم برگرده فقط گریه کردم و بعد از امدنش همه چی رو بهش گفتم اولش خوشکش زد ولی بعدا مثل طلبکارها انکار کرد که خط رو خط افتاده بوده و اشتباه شنیدی وقتی دیدم حتی اشتباهی رو که کرده گردن نمیگیره و به جای معذرت خواهی انکار میکنه واسه طلاق مصمم شدم و بدون اینکه به خانواده ام بگم رفتم وکیل گرفتم چون مادرم مریض بود نخواستم بفهمه بعد از دو هفته به خاطر سرگیجه رفتم دکتر و بدترین خبر عمرمو شنیدم 6 هفته بود که حامله بودم خیلی خواستم سقط کنم ولی چون همسرم به خانواده ام خبر حامله بودن منو گفته بود و خانواده ام از موضوع ما بیخبر بودن نتونستم این کارو بکنم مجبور بودم تا به دنیا امدن بچه تحمل کنم تا اینکه پسرم هنوز 7 ماهش بود که به دنیا امد بعد پسرم به همسرم گفتم من فقط واسه خاطر بچه ام تو این خانه میمانم و تو از من هیچ انتظاری نداشته باش اتاق خواب خودمو باهاش جدا کردم و شروع کردم به بزرگ کردن بچه ام چند سال همین جوری گذشت تا اینکه من به واسطه کارم با پسری اشنا شدم و کم کم عاشق هم شدیم و با هم رابطه پیدا کردیم الان پسرم 3/5 سالشه و من از وقتی خیانت همسرمو دیدم باهاش هیچ رابطه جنسی نداشتم و خدا شاهده تو این چند سال حتی صورت مردی رو نگاه نکرده بودم ولی الان عاشق شدم برای اولین بار تو زندگیم دلم داره میلرزه کسی هست که باهاش احساس زن بودن میکنم اونم منو خیلی دویت داره و میگه جدا شو و با پسرت بیا خانه من میگه هیچ چی از خانواده ات نمیخوام انقدر عرضه دارم که بتونم همه چی براتون مهیا کنم ولی من بازم به خاطر مادرم نمیتونم این کارو بکنم چون میدونم مادرم بفهمه سکته میکنه و من راضی هستم بمیرم و تا اخر عمر بدبخت بشم ولی اب تو دل مادرم تکان نخوره مانده ام چی کار کنم چند الان 6 ماهه با این پسره هستم چند بار تمام کردم گفتم نمیخوام زنگ نزن ولی باز نتونستم از طرفی هم نمیتونم تو صورت پسرم نگاه کنم احساس گناه میکنم الان ظاهر زندگی من جوری نشان میده که خوشبخت ترین زن دنیام و همه حسرت زندگی منو میکشن ولی تو باطن خیلی بدبختم و نمیخوام مادرم بفهمه دختر یکی یکدونه اش به این روز افتاده لطفا خودتونو بزارید جای من و منو راهنمایی کنید

نوشته:‌ مونا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها