داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

پدرام یا پریچهر (۴ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

صبح که بیدار شدم، سعید هنوز خواب بود. با دیدنش دلم به حالش سوخت که دیشب چه کونی ازش کردم! پاشدم رفتم حموم و اومدم صبحونه آماده کردم و برگشتم پیشش؛ «پاشو تنبل خان، لنگ ظهره!» یکم پشتشو ماساژ دادم تا بیدار شد. همو بغل کردیم و لب گرفتیم و کمکش کردم بلند شه. تا آماده بشه و بیاد منم چایی ریختم و نشستم. صبحونه رو که خوردیم، گفتم خوب، آقا داماد، چیکار کنیم برنامه ی خواستگاری رو؟
گفت :«عه! هنوز یادته؟!» گفتم لوس نشو، مرگ یه بار شیون یه بار، بذار کارو تموم کنیم. شیوا هم راضیه.
گفت نمیدونم پریچهر، گیج شدم.
گفتم اشکالی نداره، من میدونم.
به شیوا پیام دادم و ازش خواستم به مامانش بگه تا بریم خواستگاریش.
چند ساعت بعد پیام داد و گفت فردا شب منتظرتونیم. ماهم بعد ناهار یه چرت زدیم و عصر با خانوم جون اینا رفتیم بیرون و خودم ماجرای خواستگاری رو بهش گفتم. اولش شوکه شد ولی انقد حرف زدم تا مخشو زدم.
شب روز بعد گل و شیرینی گرفتیم و همراه خانوم جون رفتیم خونه ی شیوا. خودش و مادرش بودن. رفتم نشستم پیش شیوا و دستمو گذاشتم رو پاش. یه شلوار لی تنگ پوشیده بود و یه پیرهن گشاد بلند. موهاشو صاف کرده بود و همشو ریخته بود پشتش. با یه آرایش لایت که خیلی بهش میومد. خانوم جون و مادر شیوا حرف میزدن و سعید نشسته بود و نگاهشو به زمین دوخته بود و منم پیش شیوا. نفهمیدم خانوم جون اینا چی گفتن فقط متوجه شدم که دارن نظر سعیدو میپرسن. سعید گفت هرچی بزرگترها و پریچهر جان تصمیم بگیرن. بزرگترا هم منتظر نظر من بودن. همه منو نگاه میکردن. نمی‌دونستم باید چطور مقدمه چینی کنم. یکدفعه گفتم مبارکه! اونام گفتن مبارکه. برای دو روز بعد قرار محضر گذاشتن و رفتیم و شیوا رو به عقد سعید درآوردیم.
برگشتیم خونه ی خودمون و ناهار و میوه و شیرینی خوردیم و عصر رفتیم ستاره باران. شب مادر شیوا رو رسوندیم خونشون و رفتیم مامان منو برسونیم که منم در یک حرکت انتحاری پیاده شدم و رفتم خونه ی مامانم و سعید و شیوا رو فرستادم خونه ی خودم.
شب موقع خواب دراز کشیده بودم و به فکر رفته بودم. میگفتم این چه سرنوشتی بود که برای من رقم خورد؟ خاطرات گذشته رو تو ذهنم مرور میکردم. مرگ بابام، درد سر هایی که از زمان مدرسه تا الان کشیدم، بحران هویتی که باهاش روبرو شدم. اینم از امشب که شوهرمو با یه زن دیگه فرستادم حجله. تو همین فکرها بودم که خوابم برد. صبح که بیدار شدم بازم چند ثانیه طول کشید یادم بیاد کجام. رفتم نون گرفتم و اومدم با مامان صبحونه خوردیم.
بعد صبحونه رفتم خونه.تو راه بودم که شیوا زنگ زد. گفتم دارم میام خانومی.
رفتم تو خونه شیوا یه شلوار نخی و یه تاپ تنش بود. معلوم بود زیرش هم سوتین نپوشیده. حس میکردم الان می‌ره و من دوباره با سعیدم تنها میشم. ولی قرار نبود بره. بازم هضمش برام سخت شد.
الکی خودمو عادی نشون میدادم و لبخند میزدم. میخواستم برم پیش پریچهر. بعد از ظهر سعید رفت بیرون و من و شیوا تنها شدیم. با سینی چای اومد پیشم و شروع کرد مسخره بازی وشوخی کردن. نمی‌دونستم چی باید بهش بگم. خودم ازش خواسته بودم هووی من بشه.
اومد نشست جلوم و گفت پریچهر؟ گفتم ها؟ گفت: خیلی ازت ممنونم. خیلی لطف کردی در حق من. قبل از اینکه جوابی پیدا کنم اومد روم و سینه هامو گرفت دستش و شروع کرد مالیدن. کیرم شروع کرد نبض زدن و بلند شد. شیوا حسش کرد و دستشو گذاشت روش. یه لحظه ازش خجالت کشیدم ولی تصمیم گرفتم دلمو بزنم به دریا. منم سینه هاشو گرفتم و فشار دادم. یه آی گفت و لباسشو سریع درآورد. سینه هاشو آورد نزدیک صورتم و منم براش خوردم و لیس زدم. بعد کمکم کرد لباسمو دربیارم. بلندم کرد و بغلم کردو بند سوتینمم باز کرد. یکم سینه هامو خورد و رفت پایین. دکمه های شلوارمو باز کردو کیرمو درآورد و باهاش بازی کرد. بعد همشو کرد دهنش و شروع کرد ساک زدن. کیرم خیس خیس شده بود. بلند شدقمبل کرد و ازم خواست برم پشتش. کیرمو زدم به کسش که خیسه خیس بود. با یه فشار نصف کیرم رفت تو و شروع کردم به تلمبه زدن.خیلی حس خوبی داشت. داشتم تلمبه میزدم که یهو درباز شد وسعید اومد تو. یه لحظه خشکمون زد! سعید گفت به به! پس پریچهر خانوم فکر خودشو می‌کرده! خیلی خجالت کشیدم. شیوا گفت خوش اومدی زود بیا که کسم خیسه خیسه! سعید گفت پاشین بریم رو تخت.
رفتیم روی تخت و سعیدم زود لخت شد. شیوا دوباره قمبل کرد و من رفتم پشتش و سعید رفت جلوش و کیرشو گذاشت دهنش. شیوا بین کیر من و سعید عقب جلو میشد. چند دقیقه بعد من ارضا شدم و کس شیوا رو پر آب کردم. میخواستم برم کنار که سعید هم ارضا شد و آبشو چنان با فشار پاشید که چند قطره هم به من رسید! چند ماه دیگه گذشت و تصمیم هر سه مون حامله شدن شیوا بود. تو این چند ماه هزار جور پوزیشن مختلف رو امتحان کرده بودیم. اون شب شیوا دراز کشیده بود و سعید افتاده بود روش و تو کسش تلمبه میزد. منم با سینه هاش بازی میکردم و شیوا هم کیر منو دستش گرفته بود برام جق میزد. چند دقیقه بعد سعید داشت ارضا میشد شیوا رو محکم بغل کرد و فشارش داد و با چند تا تلمبه ی محکم تو کسش ارضا شد. وقتی ارضا میشد اسم منو صدا میکرد!

بعد از نه ماه مدارک و گزارشات رو دادن دست من که ببرم صندوق و واحد ترخیص. تو راهرو که میرفتم کاغذا رو نگاه میکردم. توی گزارش اتاق عمل نوشته شده بود:« نوزاد پسر با وزن ۳۵۰۰ گرم و با ریت تنفس فلان و ضربان قلب فلان از رحم مادر خارج شد…»

نوشته: پریچهر

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها