داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

من و ثریا زن بابام

حدودا ۱۴ سالم بودسال ۸۴ که مامان و بابام از هم جدا شدن طبق توافقشون من با مادرم زندگی میکردم بابام کارمند هستش و ادمی هستش که تو زندگیش حتما باید یکی باشه تا ازش مراقبت کنه حدود سال ۸۵ بودش که یدفعه به من گفتش که میخواد زن بگیره و همون شب هم عروسیشه یعنی من رو تو عمل انجام شده گذاشته بود منم گفتم به من چه اونشب برای اولین بار بود که با زن بابام تلفنی صحبت کردم.
بهم گفت خیلی دوست داره در مورد بابام باهام صحبت کنه که اخلاقاش چجوریه و بدرد زندگی میخوره یا نه منم تو دلم گفتم تو که راست میگی.همون شب باهم عقد کردن و تو خونه خواهرزن بابام ی جشن ساده گرفتن بابام اونموقع ۴۲ سالش بود و ثریا (زن بابام)هم حدود ۲۶ سالش بود.
یکمی در موردشون توضیح بدم تا بیشتر باهاشون آشنا بشید بابام قد بلنده و قرص اعصاب مصرف میکنه و اخلاقش هم خیلی بده و کلا آدم رو مخیه و ثریا که اهل دهات های اطراف سنندج بود و توسط یکی از کارمندهای زیردست بابام بهش معرفی شده بود قبلا یک بار عقد کرده بود ولی به دلایلی طلاق گرفته بود از همون اول معلوم بود که بخاطر پول و زندگیه بابام و از همه مهم تر برای اینکه از روستاشون فرارکنه بیاد بیرون برای حرف مردم با بابام ازدواج کرده بابام از نظر مالی خیلی از اون و خونوادش بالاتر بودش
خلاصه اومد تو همون خونه ای که ما قبلا توش زندگی میکردیم زندگی کردن من اوایل زیاد نمیرفتم خونشون و ازش بدم میومد ولی از همون اول که دیدمش از هیکلش و قیافش و لوند بازیاش خوشم اومد ولی ته دلم ازش عقده داشتم جنده خانوم همون سال اول حامله شد از بابام و یه پسر زایید یه بار که خونشون بودم شب موندم پیششون صبح که بابام رفت سر کار (من یذره بیش از اندازه حشری هستم) رفتم صبحونه خوردم اونم خورد بعدش یکم باهم صحبت کردیم و اونم بهم گفت که گردنش درد میکنه منم گفتم بزار برات ماساژ بدم به محض اینکه بهش دست زدم کیرم راست شد و اروم مالیدم به کمرش و اونم سریع خودش رو جمع و جور کرد و بلند شد رفت و منم ترسیده بودم (که بعدا فهمیدم به بابام گزارش اونروز رو داده و بابام هم بهش گفته که اقتضای سن ام هستش) ولی از اون به بعد دیگه جلوی من باحجاب کامل و روسری و جوراب میگشت گذشت و گذشت تا حدود سال ۸۹ که من رفتم دانشگاه من با برادرم رابطه ام خوب بود و واقعا عاشقش بودم تقریبا هر روز بهش سر میزدم اونم واقعا به من وابسته بودش اونموقع محمد (برادرم) حدود سه سالش بود
یه روز تو حیاط دانشگاه بودم که ثریا بهم زنگ زد و گفتش اگه میتونم برم پیشش منم کلاسام که تموم شدش رفتم خونشون نشستیم و گفتم چیشده دیدم داره گریه میکنه ترسیدم باز پرسیدم چیشده که گفتش بابات دوست دختر گرفته من جاخوردم هاج و واج موندم بابای من و دوست دختر اخه بابام از اون ادمای مذهبی و هیئتی و نمازخون بودش اصلا سیستمش تو این حرفا نبود بهش گفتم اشتباه میکنی که گوشیه بابام رو بهم نشون دادش و پیامک بازی هاشون رو دیدم و گفته بودش که حتی یک بار هم زنگ زده بوده خونه و سراغ بابام رو گرفته
که من یادم اومدش چند وقت قبل که ثریا و محمد رفته بودن دهات من اومدم پیش بابام که تنها نباشه که دیدم تو آشپزخونه ظرف غذا هستش اونم جوجه کباب (بابام از مرغ و جوجه کباب بدش میاد) به بابام گفتم اینا چیه گفت همکارم اومده بودش منم شک کردم ی نگاه به خونه انداختم دیدم که بله تموم عکسای خودش و زنش نیست و فقط عکس من و بابام رو دیواره یذره بهش‌گیر دادم که کی اومده خونه قشنگ معلوم یود که ی زن اومده بوده و بهش گفتم بابا همکارت زن بوده که یهو عصبی شدش و سرم داد زد و از خونش بیرونم کرد( ولی من این قضیه رو به کسی نگفتم)
یاد اونروز که افتادم حرفای ثریا باورم شدش ولی بهش دلداری دادم و آرومش کردم و داستان رو ازش پرسیدم که چیه گفت بابات با یه دختره ۲۱ ساله دوست شده و باهم چت میکنن ولی خبر نداشت که قضیه از این بیشتره اونروز برای اولین بار من ثریا رو بغلش کردم ولی حسی بهش نداشتم یکم که تو بغلم بودش احساس کردم که کیرم داره بیدار میشه همون لحظه محمد از خواب بیدارشدش به محض اینکه من رو دیدش خوشحال شد و پرید بغلم یکم باهاش بازی کردم و دیدم که ثریا نیستش رفتم دنبالش گشتم دیدم تو اتاق بازم داره گریه میکنه رفتم کنارش نشستم که دلداریش بدم که کیرم بازم بیدار شد همین طوری که تو بغلم بودش آرنجش خورد به کیرم ولی خودش رو جمع نکرد‌ وعادی برخورد کرد و منم یذره اون احساس ترسم ریخت و پر روتر شدم و خودم ر بهش نزدیک تر کردم داشتم خوب پیش میرفتم که یهو صدای محمد اومد و صدام کرد داداشی کجایی که بخودمون اومدیم و خودمون رو جمع کردیم محمد اومد تو اتاق گفت بیا داداش بازی کنیم منم نشوندمش بغل خودمون و شروع کردم اتل متل بازی کردن و وسط بازی پاهای زن بابام رو میمالوندم اونم خودش رو ول کرده بود (قشنگ یادمه با اینکه نزدیک ده سال از ماجرا میگذره) ی شلوار لی تنگ و یه پیراهن مشکی بلند تنش بود ولی اولین باری بود که حجاب نداشت جلوم و راحت بودش دیگه کاملا به هوای بازی داشتم میمالوندمش و کلی حال میکردم این اولین باری بو به جنس مخالف دست میزدم و حال میکردم که ساعت نزدیکای هفت بودش و بابام دیگه کم کم پیداش میشد رفتم دستشوی و ی جق مشتی زدم تا کیرم بخوابه بابام اومد و دیگه حرفی نشد و جلوی من دعوا نکردن شب من موندم اونجا بابام شب ها زود میخوابه ساعت حدود ده بودش که بابام رفت خوابید و من داشتم تلویزیون میدیدم و ثریا محمد رو برد خوابوند و مستقیم اومد پیش من نشست من تعجب کردم آخه یهو چسبید به من یه نگاه کردم بهش که متوجه شدم یه دامن تا زیر زانوش پاشه و ی تاپ سوتین هم نزده تعجب کردم که دستش رو گذاشت رو پام و گفت عرشیا میخوام باهات راحت باشم مثل دوتا دوست باهات راحت درد و دل کنم گفتم باشه کیرم داشت میترکید دستش رو گذاشت رو کیرم شروع کرد مالیدنش دستش رو پس زدم گفتم چیکار میکنی دیوونه شدی الان بابام بیدار میشه که گفت اون تا صبح مثل خرس میخوابه گفتم نکن
ولی گوشش بدهکار نبود کیرم رو از تو شلوارم درآورد و شروع کرد به ساک زدن به گفته خودش این اولین باری بودش که داشت ساک میزد شاید نزدیک نیم ساعت ساک زد منم انگار ن انگار که باید آبم بیاد هم اولین بارم بودش تا قبل از اون با کسی نبودم وهم ترسیده بودم ثریا هم اینقدر ساک زده بود صورتش و لباش کبود شده بودن خلاصه اینقدر زد تا آبم اومد و با تموم فشار ریخت تو دهنش و سریع خودش رو کشید کنار و بقیه آبم ریخت رو فرش و تلویزیون و حتی تا دیوار روبروییمون که حدود پنج متر باهامون فاصله داشت هم ریخته بود ولی چه حس لذت بخشی بودش خیلی کیف داد بهم این اولین بارم بودش بعد ها ازش پرسیدم که چرا اونکار رو کردی گفت میخواستم از بابات انتقام بگیرم و بهش خیانت کنم من اونشب تاصبح نخوابیدم صبح که بابام خواست بره سر کار منم باهاش از خونه زدم بیرون

اونشب تموم شد و صبح بابام که میخواست بره سر کار منم باهاش زدم بیرون تو راه یکم باهاش صحبت کردم و نصیحتش کردم خودش رو زده بود به کوچه علی چپ ولی قشنگ میفهمید چی میگم از ماشین بابام که پیاده شدم شروع کردم پیاده روی تقریبا تا شب تو خیابون بودم و داشتم راه میرفتم و فکر میکردم و کلی هم پشیمون بودم بابت اتفاقای شب قبل و همش به خودم فحش میدادم که چرا اینجوری شدش خیلی از خودم عصبانی بودم حتی به این فکر کردم که خودم رو بکشم ولی خوب دیگه چی کار میشد کرد تصمیم گرفتم که دیگه نرم خونه بابام ی دو سه ماهی نرفتم اونجا تا اینکه ی روز از خونه بابام بهم زنگ زدن تعجب کردم آخه بابام اگر یکسال هم ازم خبر نداشته باشه به تخمش هم نیستش جواب دادم دیدم ثریاست سلام دادم صداش پر انرژی بود گفت چرا به ما سر نمیزنی محمد خیلی بهونت رو میگیره پاشو بیا اینجا ساعت حدود ده صبح بودش گفتم باشه میام تو راه یاد اونروز افتادم دوباره زنگ زدم بهش گفتم ی کاری پیش اومده شب میام از قصد اینکار رو کردم که بابام هم خونه باشه شب رفتم شام که خوردیم بابام رفت خوابید محمد تا ساعت دوازده شب باهام بازی کرد میخواستم لباسام رو عوض کنم که برگردم خونمون که ثریا گفت شب بمون همینجا خطرناکه الان بری دیدم درست میگه شب رفتم پیش محمد خوابیدم نصف شب پاشدم برم دستشویی که متوجه شدم ثریا بیداره سریع رفتم دسشویی وقتی اومدم بیرون دیدم دم در وایساده گفتم چیشده فکر کردم میخواد بره دسشویی سریع اومدم برم که جلوم رو گرفت گفت وایسا باهم صحبت کنیم گفتم چرا در چه موردی گفت خودت میدونی اومدم برم بشینم رو مبل که گفت همینجا دم دستشویی بشینیم نشستم گفت عرشیا جان من اونشب زیاده روی کردم و میدونم که توهم ازم ناراحتی ولی خب دست خودم نبودش و خیلی عصبی بودم میخوام که از الان به بعد باهمدیگه دوست باشیم و باهات راحت باشم میدونی که کسی رو تو تهران ندارم و فقط با تو راحتم و میتونم باهات درد و دل کنم بعد خودش رو انداخت تو بغلم و کلی گریه کرد گفتم چته چی شده باز گفت همون جریان دوست دختر بابات هنوز با همونه بهش گفته که زن نداره و طلاق گرفته و میخواد با اون باشه الانم صیغش کرده و نمیدونم که باید باهاش چیکار کنم بهش هم که اعتراض میکنم من رو کتک میزنه و بهم میگه دهاتی تو خفه شو اگر زیاد حرف بزنی طلاقت میدم موندم چیکار کنم به ثریا گفتم میتونم باهات راحت باشم گفت اره من و تو دیگه دو تا دوست صمیمی هستیم گفتم هفته ای چندبار با بابام سکس میکنی گفت شاید ماهی یکبار اونم بزور گفتم چرا گفت کیر بابات بزور بیدار میشه و زود هم‌میخوابه گفتم پس با اون دختره که همسن بچش چیکار داره گفت نمیدونم والا گفتم شاید تو بلد نیستی باهاش چجوری رفتار کنی گفت بخدا من تموم توانم رو میذارم براش گفتم مثلا چیکار میکنی گفت کلی با کیرش ور میرم و از بابات لب میگیرم گفتم براش ساک میزنی گفت نه بدم میاد از این کار گفتم پس چرا برا من رو خوردی گفت نمیدونم گفتم میخوای بهت یاد بدم چجوری سکس کنی گفت چجوری مگه تو تا الان با کسی بودی و بلدی گفتم ن من تا الان کلی فیلم در این رابطه دیدم (منظورم فیلم سوپر هستش) میتونم برای تو هم بزارم ببینی و یادبگیری سریع قبول کردش من اونموقع ی گوشی سونی اریکسون صفحه کوچیک داشتم که بزور توش دوتا دونه فیلم جا میشد یدون فیلم سوپر خشن توش داشتم از همون اول هم عاشق سکس خشن بودم براش گذاشتم گفتم ببین ولی یذره که دید بدش اومد و گوشی رو پرت کرد اونور گفت این چیه بدم اومدش ازش گفتم نگاه کن یادبگیری گفت ن خودت بهم یاد بده گفتم باشه همونجا دم دستشویی پاشدم اون رو هم بلند کردم ثریا قدی حدود ۱۶۵ داره اونموقع خیلی خوش اندام و لاغر بود و پوست بدنش سفید سفید هستش رون و باسن تو پری داره و سایز سینه هاش حدود ۸۵ هستش اونشب برای اولین بار به ممه هاش دست زدم و مالوندمشون و اما من قدم۱۹۰ هستش اون روزها هم کیک بوکسینگ کار میکردم و بدن ورزیده ای داشتم ثریا رو بلند کردم و ازش لب گرفتم و لب بازی کردیم بعد گفتم جلوم زانو بزن و کیرم رو درآوردم بهش گفتم بخور شروع کرد به ساک زدن خیلی بد ساک میزد من اونموقع ها نمیدونستم ساک زدن خوب چیه و چجوری باید بهش یاد بدم ولی از روی تجربه فیلم ها بهش گفتم که دندونات رو نزن ب کیرم سعی میکردم که کارم از روی شهوت نباشه ولی خب من خیلی حشریم و کیرمم سیخ سیخ بودش کیرم رو از دهنش در آوردم میخواستم شلوارم رو بپوشم که جلوم رو گرفت کیرم رو محکم گرفت تودستش و سرش رو بوسید و محکم پاهام رو بغل کردش بلندش کردم و بردمش تو دستشویی دامن و لباسش رو درآورد منم لخت شدم از پشت بغلش کردم و گوش و گردنش رو شروع کردم به خوردن خیلی حشری شده بودیم ولی میترسیدم که کیرم رو بکنم تو کسش بعد دستام رو گرفت گذاشت رو سینه هاش و گفت بمالتشون منم با ولع شروع کردم به مالوندن سینه های سفت و سربالاش خیلی حس خوبی بودش شاید حدود ی ربع مالیدمشون و بعدش شروع کردم بخوردنشون بعد از چند دقیقه دستم رو گذاشتم رو کسش ای وای خدای من چقدر خوب بود کسش شروع کردم به مالیدن کسش تو فیلم دیده بودم چجوری باید بمالم در ضمن تو دانشگاه هم سر کلاسای تنظیم خانواده نشسته بودم و ساختار کس زن ها رو بلد بودم و همیشه آرزوم بود ی کس از نزدیک ببینم و بالاخره به آرزوم رسیده بودم شروع کردم چوچولش رو حسابی مالوندن کسش رو از آینه دستشویی میدیدم یذره هم مو نداشت (بعدا بهم گفت بخاطر من اونشب خودش رو تر و تمیز کرده بود از قبل) اینقدر چوچولش رو مالیدم تا آبش اومد و شل شد و افتاد رو زمین یذره که حالش جا اومد برگشت سمت من و شروع کرد برام جق زدن شاید نزدیک بیست دقیقه برام جق زد دیگه دستش خسته شده بود که آبم اومد و ریختم رو صورتش خیلی چندشش شد و بدش اومد ولی از آرزوهام بود که مثل فیلم سوپرا آبم رو بریزم رو صورتش این اولین باری بود که من و ثریا باهم عشق بازی میکردیم و باهم بودیم اونشب برای اولین بار بودش تو عمرش که به معنای واقعی کلمه ارضا میشدش بلند شدیم خودمون رو به نوبت تو دسشویی شستیم و رفتیم رو مبل نشستیم ساعت حدود چهار صبح بودش تا پنج باهم صحبت کردیم که حدود ساعت پنج بود که بابام بیدار شدش دید که ما دوتا بیداریم تعجب کرد رو به من گفت نخوابیدی دیشب گفتم ن با ثریا خانوم داشتیم صحبت میکردیم چپ چپ ب ثریا نگاه کردش و بهش فهموند که در رابطه با دوست دخترش به من چیزی نگه بابام ساعت شش از خونه زد بیرون منم رفتم رو تخت بابام اینا که بخوابم آخه ثریا بهم گفته بود چند ماهه رو تخت نمیخوابه و تو اتاق محمد میخوابه
خواب بودم که احساس کردم یکی داره منو نوازش میکنه بیدار شدم دیدم ثریاست و لخت پیش من دراز کشیده پاشدم یدفعه ترسیده بودم‌گفتم چی شده گفت هیچی اروم باش بغلم کرد و به سینه هاش اشاره کرد گفت از این به بعد اینا براتوعه گفت دیشب بهترین شبه عمرش بوده و ای کاش زنه من میبودش ای کاش هیچوقت با بابات ازدواج نمیکردم و از اول باتو میبودم و همون موقع که برای اولین بار کیرت موقع مالش گردنم خورد به کمرم (تو لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحهی تعریف کردمش) میگرفتمش تو دستم و مال خودم میکردمش کلی باهم صحبت کردیم و ازش خواستم که رابطمون در حد همین عشقبازی بمونه و باهم هیچوقت سکس نکنیم قبول کرد و اون بیشتر دوست داشت با من صحبت کنه و از این کار لذت میبرد کاری که بابام هیچوقت باهاش نمیکردش
دوباره سینش رو آورد جلو و گفت بخورش کلی براش خوردم و دوباره ارضاش کردم گفت عرشیا توم میخاره کیرت رو بکن تو که من مخالفت کردم و رفتم از تو یخچال ی خیار سالادی دراز و کلفت اوردم و شستمش و مثل دیلدو با اون حسابی از خجالت کسش در اومدم لامصب خیار نزدیک سی سانت بود ولی همش رو توخودش جا داده بود بعد از نزدیک حدود نیم ساعت بالاخره گفت دیگه بسه و کسش خارشش افتاد ما از اون روز به بعد تقریبا هر روز باهم عشق بازی میکردیم حتی موقع پریودیش هم من ارضاش میکردم خیلی حال میکردش ثریا اولین عشق من بودش و خیلی دوسش داشتم من و اون باهم ی عشق ممنوعه رو شروع کرده بودیم حدود دو سال به همین روال گذشت تا اینکه بابام از دختره دست کشید و چسبید به زندگیش منم تو این دو سال حتی یکبارهم کیرم رو تو کس ثریا نکردم و همیشه مراقب بودم ثریا هم همیشه ازم تشکر میکرد و میگفت اگر تو نبودی شاید میرفتم بیرون و تو جامعه و شاید جنده میشدم ولی تو به من کمک کردی رابطمون ادامه داشت تا سال ۹۱ که ثریا خانوم دوباره حامله شدش و بهم گفت که باید این رابطه رو تموم کنیم ولی من واقعا نمیتونستم و بهش احتیاج داشتم ولی اون ی دعوا بین من و بابام راه انداخت و پای من رو از اونجا برید تا دیگه نرم پیششون ولی این داستان ادامه داره…

ادامه….

نوشته: م.ق

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها