داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مامان با شکلات حشری شد

داستان واقعیه و فقط یک بار و نه بیشتر اتفاق افتاده
من اهل بندرعباس هستم و با مامانم و بابام زندگی میکنم مامانم اسمش مرجان و بابام حسین هست بابام خیلی دیر به دیر خونه میومد به خاطر کارش کار اون روی کشتی های بار بری اسکله بود و کلا خیلی وقتا منو مامان تنها بودیم مامانم زن جَوُن و خوشگلیه اون ۳۰ سالشه یکم قدش متوسطه اون ایرانیه و مشهدی ولی یکم چشماش مثل کره ای ها تنگه و لحجه مشهدی نداره
کلا از وقتی یادم میاد تا الان مامانم یه ذره هم از لحاظ ظاهری تغییر خاصی نکرده من اینو یادم رفت بگم که مامانم واقعا مامانم نیست و نامادریمه و بابام همین چن سال پیش تعریف کرده بود که مرجان مادر واقعیم نیست وقتی هم کوچیک تر بودم باهاش ازدواج کرده
ولی من اصلا این احساس رو نداشتم که اون مادر واقعیم نیس
چون که اون همیشه باهام مثل بچه خودش رفتار می‌کردو از وقتی یادم میاد بهش میگفتم مامان
مثل رفیقم باهام رفتار میکردو هیچ وقت هم من بهش بی احترامی نکردم البته تاجایی که یادم میاد. اون عاشق لباس های محلی ایرانی بودو وقتی اونا رو می‌پوشید اول از همه نظر منو می‌پرسید یه بار یادمه که لباس بندری پوشیده بودو گفت : نظرت (چیه رفیق بهم میاد) منم با ذوق زده پریدم تو بقلشو لپشو بوسیدم

اون روزی که این اتفاق افتاد من تازه ۱۳ سالم شده بودو یه هفته از تولدم می‌گذشت بابام یه روز بعد از تولدم دوباره برگشته بود اسکله آخر هفته بودو منم که دیوونه فوتبال بودمو حتی کلاس هم میرفتم (البته الانم میرم) وقتی تمرین تموم شد یکی از دوستام یه شیرینی بهم تعارف کرد من اول ردش کردم ردش کردم چون هم عکسای سکسیو عجیبو از این چیزا داشت هم از شکلات کاراملی خوشم نمیومد واسه اینکه دلشو نشکنم ازش گرفتمو گذاشتم توی کیفم وقتی رسیدم خونه مامانم ناهارو گذاشته بود و خودش پشت در واسه اینکه باهام شوخی کنه وایساده بود تا اومدم داخلو درو بستم اون پرید پشت کارمو من افتادم البته حالت عادیم نبودم خیلی خسته بودم واسه همین افتادم وقتی افتادم مامانم هنوز دستش دور گردنم بودو نشسته بود داشت می‌خندید
منم خندیدمو سرمو گذاشتم رو پاش

بم با خنده گفت : بچه مگه تو باشگاه نمیری چطوری انقد شلی نمیتونی مادر پیرتو کول کنی

من بهش گفتم : نمیتونم خب هم خستم هم گرسنه توهم اگه پیر بودی انقد جنبش نداشتی والا بعد خندیدیمو بلند شدیم

مامان : من کیفتو میبرم تو برو دستاتو بشور
من : اوکی
اون شکلاتی که دوستم داده بود رو جای تابلویی گذاشته بودم ولی مرجان مامانم زنی نبود که از این چیزای سکسی اینا سر دربیاره واسه همین زیاد نگرانش نبودم ولی اصلا حتی فکرشم نمیکردم که اون شکلاتو بخوره نمیدونم چطوری بهش توجه کردو منم اونجا نبودم ولی خوردش اولش موقع رخ دادن این
اتفاقا حتی نمیدونستم که اون شکلات شکلات جنسیه و واسه تحریک به سکس بین زنو مرد مصرف میشه
وقتی ناهارو خوردم به مامانم گفتم ای روباه مکار شکلات منو میخوری اونم خندیدو گفت توی رونالدو فیک شکلات کاراملی دوس نداری که
من پوز خند زدمو رفتم کنارش لپشو بوسیدمو رفتم تو اتاق اونم رفت توی اتاق خودشو بابا تا لباسای جدیدش که انگار لباس محلی بندر بود رو امتحان میکرد
اون صدام کردو با شوخی گفت: (میشه یه بیاین آقای گارسون) منم خندیدمو رفتم وقتی رفتم یه لباس بندری پوشیده بود شلوار بندریش زرد بود پیرهنش هم سبز یه نقابم روی صورتش بود که فک کنم بهش میگن برقه با یه چادر بندری سبز بعد گفت نظر بده آقای کارشناس منم گفتم اگه نظر کارشناسی بخوای که تو انقد خوشگلی که لنگه نداری پوز خند زد گفت خودم میدونستم
یه چن دقیقه نشستم روی تختو دراز کشیدم بعد پنج تا ده دقیقه بعد دیدم داره عجیب رفتار میکنه زیر چشمی دیدمش که داشت سینه هاش رو فشار میداد ولی يواشو پشتش به من بود وقتی فهمید دارم نگاه میکنم تمومش کرد وقتی صورتشو دیدم انگار قرمز شده بودو همش استرس داشت بم گفت عزیزم میشه بری اتاقت لحنش اصلا مثل همیشه نبود
منم با خودم گفتم شاید مریض شده بعد رفتم تو اتاقمو یه چن ساعت خوابیدم من هر وقت که از خواب بیدار میشم انگار یه جوری دلم برا مامانم تنگ میشه واسه همین عادت دارم بقلش کنم بعد از خواب از اتاقم اومدم بیرونو رفتم توی حال ولی ندیدمش وقتی برگشتم دیدم از اتاقش اومد بیرون من تا دیدمش رفتم بقلش ولی مثل همیشه نبود بدنش داغ بود انگار اونم بقلم کرد گفتم چرا یه جوری شدی مثل همیشه نیستی اون انگار بی اختیار دستمو گرفتو گفت عزیزم من کاملا خوبم مشکلی نیست بعدش انگار یه دفعه دستمو يواشکی مالش میداد بعد خیلی ریز لبش رو می لیسید من کلا گیج شده بودم نمیدونستم چه قصدی داره و داره چکار میکنه فکرشم اون خواب بدیده دلش برام تنگ شده منم دستشو فشار دادمو لپشو بوسیدم بعد رفتم نشستم رو مبلو تلویزیون رو روشن کردم یه دفعه اونم اومدو نشست کنارم دستشو انداخت دور گردنم منم سرمو گذاشتم رو کتفش اون بدون اینکه بفهمم خیلی آروم دستشو گذاشت روی سرم بعد سرمو گذاشت روی سینه هاش انگار سوتین نپوشیده بودو نوک سینه هاش از لباس زده بود بیرون من خیلی توجه نکردم اونم هر لحظه بیشتر بهم میچسبید
خیلی يواشکی دستشو بدون اینکه بفهمم گذاشته بود رو کیرم بعد سعی می‌کرد بگیرنش من دستشو دیدمو از تعجب چشمام در اومد میخواستم بدون اینکه دلشو بشکونمو داد بزنم بلندشمو برم يواش میخوستم سرمو از روی سینش بردارم دیدم سرمو محکم فشار میداد رو سینه هاشو دستشم کامل دور کیرم من عصبی شدم سرمو محکم کشیدمو بلند شدم بعد یه سیلی زدم تو گوشش ولی انگار که نه انگار مثل چی حشری شده بود حتی گریه هم نکرد اون خیلی سریع اومد لبمو بوسیدو منو محکم گرفته بود من میخواستم دوباره خودمو خلاص کنم ولی انگار یه جورایی خوشم اومد من دیگه مقاومت نکردمو بوسیدمش بعد همون موقع بوسیدن منو برد سمت اتاقش محکم پرتم کرد روی تخت بعد لباسشو سریع در آوردو شلوارشو نصفه کشید پایین بعد دوباره شروع کرد لب گرفتن بعد لبمو ول کردو شلوارمو کشید پایین کیرم خیلی وقته که شق بود بعد شروع کرد ساک زدن منم یه حرکتی کردمو وقتی داشت ساک میزد انداختمش کنارو کیرمو مالیدم به کصشو سینه هاشو فشار دادم خیلی عصبانی بودمو با هر چی زور داشتم سینه هاشو فشار میدادم آبم داشت میومد میخواستم همشو بریزم تو دهنش تا حرصمو خالی کنم ولی نکردم چون بیشتر از مامان واقعیم واسم مادری کرده ولش کردمو همه آبمو ریختم روی دستمال کاغذی اون بیهوش شد منم یکم بعد خودمو جمع و جور کردمو
لباسامو پوشیدم دیدم مامان خوابه واسه همین خودم لباساش رو تنش کردم بعد توی اتاق خوابوندمش خودمم رفتم توی تختمو تا صبح فکر میکردمو
هر دقیقه هم به مامانم سر میزدم صبح با صدای گریه مامانم از خواب بیدار شدم از پشت در اتاقش صدای گریش میومد میخواستم برم توی اتاقش ولی نرفتم برگشتمو خوابیدم وقتی بیدار شدم طرفای ۲ ظهر بود رفتم دوباره به مامانم سر بزنم دیدم ناراحت روی مبل نشسته جوری که هیچی نشده گفتم اَه صبحونه هم نخوردیما اصلا تو چشام نگاه نمی‌کرد انگار بعد بغضش گرفت
من رفتم کنارشو بغلش کردم

نوشته: امیر

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها