داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مامان آمپولی من 15


افتاده بودم به جون فتانه و با تمام وجود داشتم حالشو جا می آوردم -رویا رویا .. مااااااماااااااان کجایی ببینی این فسقلی منو سوزونده .. از هوس به خودش می پیچید و منم مچ دستمو تو کوسش می گردوندم -بکن بکن بگردونش داره میاد . نهههههه مشتاشو گره کرده می زد به دو طرفش و ساکت می شد . ولی همین طور نفس نفس می زد . حس می کردم که اونو هم تونستم ارضاش کنم ولی دست بر دار نبودم به کارم ادامه می دادم . که یه وقتی نگه که چرا نصفه کاره ولش کردم . دیدم یهو از جاش بلند شد و منو طوری بر گردوند و ضربه فنی ام کرد که حالا اون روی من قرار داشت و من طاقباز شده بودم می خواست بهم حال بده .. سرشو گذاشت لای پام و بهم گفت رویا جون خوشگل من . خواهر کوچولوم . اجازه میدی کوستو بخورم ;/; از این که تا این حد نسبت به من مهربون شده احساس غرور و خوشحالی می کردم یه خورده هم خجالت می کشیدم از این که خیلی محبت آمیز صحبت می کنه واسه همین سرمو تکون داده رضایت خودمو اعلام کردم . جوجوهای منو گرفته بود تو دستاش و کوسمو گذاشته بود تو دهنش -عزیزم خجالت نکش هرچی تو خودت داری خالیش کن . هوستو بریز بیرون نذار از درون منفجرت کنه . باید حال کنی تا می تونی لذت ببری . زندگی یعنی حال و عشق و صفا . کون لق هر چی مرد نامرده . خودتو عشق است . این فتان خانوم ما بلبل زبون شده بود . مثل این که خوب حالشو جا آورده و این لز بهش چسبیده بود . یه دستشو بالای کوسم قرار داده بود و به صورت دایره ای اونو می گردوند . خیلی لذت می بردم تمام قسمتهای زیر شکم زیر سینه هام یه جور خاصی شده بودند . سست سست .. دوست داشتم به همه جام دست بکشه و اون خیلی ماهرانه این کارو برام انجام می داد بدون این که لباشو از رو کوسم برداره و از میک زدنش دست بکشه دو تا دستاشو آروم آروم به قسمتهای بالای بدنم رسوند و همه جامو مالش داد . از زیر گلو سینه های کوچولو و شکم و کمر و همه جامو یه جوری می مالید که خوابم گرفته بود .-رویا جون لذت ببر کیف کن حقته . دوستت دارم . تو کاری کردی که خیلی وقته هیشکی نتونسته انجام بده . تو تنظیمم کردی . آرومم کردی . نمی دونی اگه آدم ریلکس بشه و ار گاسم چه حالی داره ! زندگی واسش شیرین میشه . دیگه اخمو نیست … بازم جای شکرش باقی بود که اینو می دونست که چقدر اخمو بوده و حال همه رو می گرفته . وقتی دستشو فرو می برد لای موهای سرم و… با آرامش و هوس خاصی هوسمو زیاد می کرد . دوست داشتم جیغ بکشم -عزیزم خجالت نکش بگو داد بکش نترس خجالت نکش . ما همه مثل همیم . همه یه درد مشترک و یه نیاز مشترک داریم . همه مون می خوایم . خاکی باش …. داشتم شاخ در می آوردم . این چی داره میگه .. این که داشت پدر همه رو در می آورد چطور شد که یهویی این جوری ساکت موند و در عوض صد و هشتاد درجه تغییر کرد . یه وقتی به خودم اومدم که دیدم دمر کرده قرار داشته و این بار فتانه سرشو قرار داده رو کونم و اونو داره از وسط بازش می کنه و زبونشو داره رو سوراخ کونم می کشه . اون خیلی بیشتر از اونچه که من بهش برسم داشت بهم می رسید .ولی نمی دونم چرا من دوست داشتم همین طور ادامه بده و انگار به جایی نمی رسیدم که حس کنم این مقصد و آخر راهه .فقط لذتی بود که همین جور داشت منو می گردوند . چقدر از کون بازی خوشم میومد از همون بچگی که مامان با کونم ور می رفت از این حالت خوشم میومد . من تسلیم فتان جونم بودم و صدام در نمیومد . نمی دونستم باید چی بگم . هنوز یه احترام خاصی براش قائل بودم . شایدم چون بزرگتر از من بود نمی دونستم باید چه بر خوردی باهاش داشته باشم در هر حال اونو بر تر از خودم می دونستم . داشتم به این فکر می کردم که آیا همیشه می تونم موفق باشم یا نه ;/; موهای پشت سرمو جمع کرده و این بار با زبونش پشت گردنمو می لیسید . هر کاری که انجام می داد خوشم میومد . خیلی مهربون شده بود . فکر نمی کردم که بتونه این قدر خوب باشه . حالا دو تا شونه هامو می مالید . دوست داشتم یهو همه تنم زیر دست و پاش باشه  . به هر جا که دست می کشید لذتو همه جای تنم پخش می کرد . بازهم منو به طرف خودش بر گردوند و لباشو رو لبای من گذاشت جتی بوسه هاش هم شیرین بود . خودمو بهش چسبوندم . طوری که کوسم بیشتر به بدنش بچسبه . خودمو رو تنش حرکت می دادم تا این چسبندگی با لذت بیشتری همراه باشه . هوس و لذت و کیف من مدام کم و زیاد می شد . در یک آن مامان و عزیز و فریبا و فریده خانوم وارد اتاق شده و با کف زدنها و هورا کشیدنهای خودشون شروع کردند به تشویق ما دو نفر . یه لحظه چشام افتاد به چشای عزیز . حلقه های اشک خوشحالی رو تو چشاش می دیدم و لبخندی که باعث شد اون قطره اشکی که رو گونه اش وایستاده بغلته و بیاد پایین تر … چهار نفری اومدن بالا سرم . پیکره همه مون لخت بود و یکی شده بودیم . فتانه یه خورده برای بقیه جا باز کرد تا هر کدوم از خانوما دستشونو به جایی از بدنم برسونن . نمی دونم چرا تا این حد همه نسبت به من مهربون شده بودند . شاید انتظار اینو نداشتند که در این اندازه پرتوان و پر تلاش نشون بدم . خانوم دکتر یه دورزد و در جهت مخالف من و بالا سرم قرار گرفت -دخترم رویای من تو امروز معجزه کردی .. رویای واقعی من تو از رویا یک واقعیت ساختی … ادامه دارد … نویسنده .. ایرانی 
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها