داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

ماساژ آمنه

قهرمان اصلی داستان من اسمش آمنه ست که مدیر من هم بحساب میاد. اون یک دختر اهل تبریزه که با یک تاجر ثروتمند ازدواج کرده. چهره ی خیلی زیبا و جذابی داره که هرکسی دوست داره فقط بهش نگاه کنه. من همیشه حس هوس و میل شدیدی بهش داشتم. چون اون اونقدر رعنا و جذاب بود که دل هر مردی رو آتیش میزد و تقریبا کسی نبود که بهش فکر نکنه. سینه های سایز هشتاد جمع و جوری داشت که موقع راه رفتن تکون میخورد و چشمای من رو به خودش خیره میکرد و من همیشه توی رویاهام اونا رو توی دهنم درحال مکیدن تصور میکردم. سینه های اون برای چشمای من مثل خوراکی بود و دوست داشتم که قطره قطره زیبایی اون رو نوش جان کنم.

ما بطور مشترک روی یک پروژه کار میکردیم و چون پروژه نسبت به زمان تحویل تاخیر داشت، به بچه ها گفته بودن که پنجشنبه جمعه ها رو هم بطور فشرده تا یه مدتی سرکار بریم تا بتونیم کار رو تکمیل کنیم و تحویل بدیم. حتی ما مقداری از کارها رو هم بصورت تلفنی هماهنگ می کردیم و توی خونه انجام میدادیم و بین همدیگه تبادل می کردیم. برای همه ی ما خسته کننده بود اما بخاطر شرایط اجباری، با فکر و بدن خسته اون روز پنجشنبه رو رفتم سر کار.

ما در شرایط عادی لباس فرم داشتیم ولی این دو روز رو استثنائا میتونستیم لباس غیررسمی بپوشیم و داخل ساختمون هم خانم هایی که میخواستن راحت تر باشن روسری سرشون نمی کردن.
وقتی به دفتر رسیدم با دوستان و همکارانم احوالپرسی کردم و داشتم توی دلم به این آخر هفته ی لعنتی فحش میدادم اما ناگهان قهرمان داستان وارد شد.

اون یک مانتوی قرمز گلدار جلوباز تنش بود و یک پیرهن سفید گل گلی، و شلوار کوتاه مشکی با کفشهای پاشنه بلند که بیشتر شبیه به یک بمب سکسی به نظر میومد و کاملا مشخص بود که با این ظاهر قراره امشب به یک مهمونی بره. ساق پاهای سفیدش اونقدر می درخشید که نمیتونستم ازشون چشم بردارم.

چشمها بهش خیره شده بود و همه واقعا شگفت زده شده بودن و من به یاد نداشتم که تا اون روز اون رو اینقدر زیبا دیده باشم. چشمام داشت از حدقه میزد بیرون و بزاق دهنم مثل یه سگ گرسنه از دهنم راه افتاده بود و میخواست که اون پاچه های آبدار رو بگیره و بخوره. اونقدر غرق در افکارم شده بودم که دوستم مجبور شد بزنه روی شونه م تا حواسم جمع خودم بشه.

رفتیم مشغول به کار شدیم و بعد از چند ساعت کار همه گرسنه بودن و برای ناهار به طبقه ی پایین رفتن و منم بهشون گفتم شما برید زود کارم رو تموم میکنم و تا ده دقیقه دیگه میام.
محیط ساکت شده بود و بعد از دو سه دقیقه صدای زنونه ای رو شنیدم که انگار درد میکشید. از جام بلند شدم و سعی کردم ببینم صدای کیه. طبقات خالی بودن ولی بعد متوجه شدم که صدا از طبقه چهارم میاد رفتم و دیدم آمنه توی اتاقش نشسته و گردنش رو میچرخونه و از درد، اون صداها رو در میاره.

رفتم سمتش و پرسیدم همه چی روبراهه؟ اولش از دیدنم تعجب کرد چون فکر میکرد همه رفتن ناهار. بعد گفت توی این دو روز گذشته گردن و کمردرد داره و الانم بدتر شده.
گفت که رفتم دکتر اما بهتر که نشدم بدتر هم شدم و به نظر میرسید که واقعا درد زیادی داره.
خب برای من واقعا خیلی سخت بود که توی این همه زیبایی، درد ببینم و اصلا برام خوشایند نبود.
اما ناگهان این فکر به ذهنم رسید که از این شرایط بعنوان یک فرصت استفاده کنم.
من فورا بهش پیشنهاد ماساژ دادم و گفتم اگه صلاح بدونی میتونم گردنت رو ماساژ بدم. اینطوری دردت هم خیلی کمتر میشه.

یه نگاه عجیب و عصبانی به من انداخت و این نگاه خشمگینش من رو به این فکر انداخت که لعنتی اشتباه کردی اینو گفتی فرصت رو خراب کردی. توی همین لحظات اون داشت اطراف رو نگاه میکرد که ببینه کسی پشت پارتیشن ها نشسته یا نه. وقتی دید کسی نیست گفت: باشه

نمیتونستم چیزی که میشنیدم رو باور کنم. زن رویاهام به من گفت باشه. به من اجازه داد که ماساژش بدم و این بهترین باشه ای بود که توی عمرم شنیده بودم. همه ی اون افکار شیطانی که توی سرم داشتم از لمس تنش و حس لمس اون پوست نرم و صاف و سفیدش باعث شد که توی شرتم یه اتفاقاتی بیافته. اما احساساتم رو کنترل کردم و سعی کردم که خیلی عادی رفتار کنم.

رفتم پشت صندلیش و ازش خواستم که راحت باشه و کف دستم رو روی پوست شونه ش گذاشتم و شست هام رو روی پایین گردنش گذاشتم. پوستش اونقدر نرم و ابریشمی بود که دستم میلرزید و اون هم اینو حس کرد و نفس عمیق کشید. بعدش به آرومی اون لمس های جادویی رو با انگشت های شستم روی گردن و شونه ش شروع کردم. من شستم رو حرکت می دادم و با حرکت ریتمیک دایره ای و یه فشار مناسب، بهترین حس ممکن رو بهش میدادم.

بعد به آرومی شروع کردم به حرکت دادن دستام از شونه به پایین گردن و از پایین گردن به بالای گردن. از بالای گردن به سمت چونه و از چونه به سمت لاله های گوش و بالعکس. از حس خوشی یه ناله کوچیکی کرد و چند تا نفس عمیق کشید. میتونستم حس کنم که اون از لمس دستای من داره لذت می بره. به پشت صندلی کاملا تکیه داد و پاهاشو دراز کرد و چشماشو بست.

همونطور که پشت سرش وایساده بودم دید خیلی خوبی از بالای سرش به زیر پیرهنش داشتم و اون دوتا سینه سفید تنها چیزایی بود که بهش فکر میکردم و میخواستم که توی دستام بگیرمشون و تمام روز اونها رو بمکم و ماساژ بدم. همینطور که ماساژ میدادم صدای آه و ناله ش هم بیشتر میشد. و اون صدای دلنشینش داشت مقاومت من رو از بین می برد و کنترلم رو برام سخت کرده بود.
کیرم کاملا راست شده بود و میخواست شلوارم رو پاره کنه و خودشو آزاد کنه.

دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و به این فکر کردم که من باید وارد مرحله ی بعدی بشم. شروع کردم به حرکت دادن انگشتام به سمت پایین به سمت سینه هاش و در حالی که کف دستم رو روی شونه هاش فشار میدادم نفسش سنگین تر شد. انگشتام رو حرکت دادم و حدود دو سانت بالاتر از سینه هاش نگه داشتم. بعد به آرومی شروع کردم به حرکت دادن انگشتام به شکل دایره ای. اون به شدت نفس نفس میزد و هیچ مقاومتی هم از خودش نشون نمی داد.

من این رو به عنوان چراغ سبز در نظر گرفتم و انگشتام رو به سمت سینه های گرد اون به سمت پایین حرت دادم. نوک انگشتام سینه هاش رو لمس کرد و این باعث لرزش بدنش شد. شروع کرد به گاز گرفتن لب پایینش. اما بخاطر پیرهنش دیگه نتونستم انگشتام رو پایین تر ببرم.

پس انگشتام رو یه کمی به سمت بالا چرخوندم و مستقیما دستم رو داخل لباسش و بعد هم توی سوتینش کردم. یه آه بلندی کشید. انگشتام رو میکشیدم روی سینه هاش و اونا رو حس میکردم. سینه های اون نرم ترین چیزی بود که دستای من تا بحال لمس کرده بودن.

شروع کردم به حرکت دایره ای انگشتام به دور و روی سینه هاش و بعدش به سمت نوک سینه هاش رفتم. نوک سینه هاش سفت و صاف بود. هنوز چشماش رو بسته بود. حالا شروع کردم به چرخوندن انگشتام دور نوک سینه هاش و آروم اونا رو فشار دادم. اون یه تکونی خورد و یه آه بلند کشید.

حالا نوک سینه هاش رو بین انگشت سبابه و وسطم گرفتم و کف دستم تمام سینه هاشو پوشونده بود اما فشار ندادم. سینه های سفید اون به قدری فوق العاده و نرم بود که اولش با فشار خیلی کمی شروع به ماساژ دادن کردم و بعدش شروع کردم به بیشتر کردن فشار و این کار باعث شد که اون خیلی وحشی بشه و ناله هاش با هر فشاری بیشتر می شد.

همینطور که داشتم از سینه هاش لذت می بردم و نفس داغم رو توی گوشش می دمیدم لاله ی گوش چپش رو گاز گرفتم اون مشت هاشو محکم بست و از درد ناله کرد.
شروع کردم به بوسیدن گردنش و درحالی که سینه هاش رو فشار میدادم با شدت بیشتری گردنش رو بوسیدم و لیسیدم. به لیسیدن ادامه دادم از گردنش به سمت گونه هاش و داشتم به سمت لبش حرکت می کردم.
اما یهو صدای پای یک نفر رو شنیدم که داشت از پله ها بالا میومد. به حال خودم برگشتم چون کاملا فراموش کرده بودم که اصلا کجا هستیم. فورا دستام رو از لباسش بیرون آوردم و اون هم حواسش جمع شد و شروع کرد به درست کردن لباسش.

خیلی عصبانی شدم و شروع کردم به فحش دادن به این شانس گند که زیباترین زن تاریخ و بهترین و شیرین ترین لحظه ی زندگیم با اومدن این حرومزاده ی زشت خراب شد. اونقدر عصبانی شدم که بدون هیچ حرفی فقط از صندلیش دور شدم.

رفتم طبقه ی پایین ولی دیگه نمیتونستم روی کارم تمرکز کنم و به شانس خودم فحش می دادم. نمی تونستم به اون سینه های نرم و صاف اون فکر نکنم و این فکر که شاید دیگه این فرصت تکرار نشه منو بیشتر عصبانی می کرد.

صدای زنگ گوشیم رو شنیدم. اونقدر نا امید بودم که بهش توجهی نکردم ولی بعد که نگاه کردم این پیام رو به من داده بود : من کمردرد هم دارم میشه بعدا کل بدنم رو ماساژ بدی؟(چشمک).

نوشته: وانیشه

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها