داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

لز با دختر خجالتی 2

حالا من بودم و زهیدا و زلیخا و بهاره . واسه من سخت بود که در یه دنیایی تازه زندگی کنم دنیایی که  بتونم در خیلی از فعالیتها و کار های روز مره ام احساس وابستگی نکنم . نمی دونستم باید چیکار کنم . به اونا نگاه می کردم و اونا هم سرشون به کار خودشون بود . خونه چند تا اتاق داشت و یه حموم و دو تا توالت . یکی که ته حیاط بود و یکی دیگه هم  داخل هال . من یه لباس خونگی  به تن کرده یه شلوار راحتی هم به پام . اون سه تا دختر به محض این که دیدن مامان و بابام رفتن لباساشونو عوض کرده طوری به خودشون رسیدن که انگاری دارن میرن مهمونی . زلیخا که هر چی لباس داشت از تنش در آورد و با یه شورت و سوتین توی خونه می گشت . زهیدا هم یه تاپ تنش کرده بود و از پا خودشو لخت کرده بود و حتی شورتشم شبیه شورت نبود . بهاره هم با یه رکابی و شلوارک چسبون  خودشو شبیه به زنای اون کاره در آورد .. زلیخا : زیبا جون اون زیباییها رو بریز بیرون . چیه این جوری خودتو شبیه خواهرا کردی . نشون بده اون تن و بدن زیبا و خوشگلتو . حیف نیست ;/; -آخه اینجا که کسی نیست ;/; -کسی منظورت همون پسرای پررو بی حیا و بی چشم و رو رو میگی که هر چی بهشون برسی بازم کم رسیدی ;/;…. من که از تماشای زیباییهای یک زن حتی خودم لذت می برم . خدا زن رو حساس و با احساس و لطیف و زیبا آفرید . ….. بازم صد رحمت به زهیدا و بهاره . می خواستم به زلیخا نگاه کنم سختم بود . بهاره رو دیدم که خودشو رسوند به زلیخا با کف دستش طوری روی کون اونو مالوند و بعد محکم زد به کپلش که من یکی از خجالت داشتم آب می شدم . اصلا چرا اینا با هم این جوری رفتار می کنن . این کارا خیلی بده . مامان همش سعی داشت یه جورایی منو  از این بازیها دور نگه داشته باشه و از بدیهای اون بگه . هر چند بیشتر وقتا خجالت مانعش می شد که رک و پوست کنده حرفاشو بگه . تا دو سه روزی رو غذام آماده بود . مامان چند مدل غذا واسم درست کرده بود که چند روزی رو راحت باشم ولی نمی تونستم که تنهایی همه رو بخورم . کلی حبوبات  هم توشه راهم کرده بود . خنده ام می گرفت .  انگاری که من آشپز باشم . بهاره خودشو به زلیخا چسبونده بود از پشت بغلش کرده بود .-اوووووووههههه اووووووووه خانومی . تا ازم عذر نخواستی نمیذارم لبامو ببوسی . واسه چی امروز به سهیلا گفتی که زلیخا اصلا اخلاق نداره و نمیشه باهاش حرف زد . تو فکر نکردی منم واسه خودم شخصیتی دارم ;/; -زلی جون ناراحت نشو . حالا گاهی وقتا تو هم یه جورایی عصبی میشی و باید که به منم حق بدی این برداشت ها رو داشته باشم . حالا تو کوتاه بیا . دستشو گذاشته بود رو شونه های زلیخا و لبشو خیلی آروم بوسید . خونه سه چار تایی اتاق داشت و یه هال بزرگ . . اتاقها همه اشتراکی بود . این جوری نبود که بگیم هال مال زهیدا و اتاق کوچیکه مال من . من سریع رفتم طرف اتاق دیگه  تا این صحنه ها رو نبینم . وقتی که بر گشتم  بهاره و زلیخا رو ندیدم . از زهیدا جریانو پرسیدم و گفت خواهرش و بهاره رفتن حموم .. دیگه هم چیزی نپرسیدم . وقت شام خوردن که شد می خواستم غذامو روگاز گرم کنم سختم بود گازو روشن کنم و کتلت هایی رو که مامان واسه دو سه شبم ردیف کرده بود تیکه تیکه گرمش کنم . زهیدا این کارو واسم کرد و نتیجه اش این شد که اون شب شامو دعوت من بودیم . رو زمین سفره گذاشته دور هم نشسته بودیم . بهاره و زلیخا خیلی لوس بازی در می آوردند . حالا نوبت بهاره بود که خودشو واسه زلیخا لوس کنه . سرشو می ذاشت رو شونه زلیخا و آواز می خوند . -حالا تو واسه ما ناز می کنی ;/; صبر کن امشب بهت نشون میدم -چی شده بهاره من که بهت حال دادم -آره ولی وقتی که حسابی حالمو گرفتی . زهیدا : به افتخار خانوم دکتر,  من امشب همه شما رو دعوت می کنم به یه بستنی میوه ای . -من که زورم میاد پاشم بخرم -زلیخا جون راضی به زحمت خواهر گلم نیستم . من خودم قبلا خریدمش و گذاشتمش فریزر . بهاره : اوخ جون من عاشق بستنی هستم .. زلیخا : تو عاشق چی که نیستی . وقتی که داری بستنی قیفی لیس می زنی انگاری که داری اونجا رو لیس می زنی . -اونجای آقایون یا خانوما رو ;/; .. خدایا چرا اینا دارن این جوری حرف می زنن . چرا اصلا سختشون نیست . چقدر پررو هستند . من با این شرایط چه جوری درس بخونم . اونا سه تا دانشجوی همکلاسن و در رشته پرستاری درس می خونن . درساشون خیلی سبک تر از درسای منه . . واحد های مشترک هم زیاد داریم ولی من نمی کشم کنار اینا با این اخلاقشون . سختم بود .. نمی دونم چرا حس می کردم با یه حالت مزاح به من میگن خانوم دکتر .. ولی  این بار  زلیخا که متوجه ناراحتی من شد گفت زیبا جون چته ;/; سرمو انداختم پایین و در حالی که عصبی بودم حرفی نزدم . -من دوای درد تو رو دارم . می دونم چه جوری حالتو جا بیارم . تا روحیه ات عوض شه و کیف بکنی . از بس توی غار بودی دیگه شدی غار نشین . تنفس در هوای آزادی بهت نیومده . -خواهر بس کن اصلا معلوم هست چی داری میگی ;/; اون تازه اومده به جمع ما .. بازم گلی به جمال زهیدا که اومد به کمک من ولی یه حسی بهم می گفت که زهیدا هم مثل اون دو نفره ولی سیاستمدار تره و می دونه چه جوری  حرف بزنه . کی و کجا . قبل از خواب سه تایی شون رفتن جلوی آینه و داشتن به خودشون می رسیدن . بهاره : زیبا این قدر بی حال نباش . بیا به خودت برس . این قدر هم نگو درس داری و رشته ات سنگینه . هنوز که درسی شروع نشده . از ما یاد بگیر که آخر ترمی هستیم . ازبس نیتمون پاکه و خوش قلبیم از در غیب واسه ما نمره می رسه . .فضا پر شده بود از عطرای مختلف زنونه . با این که بوی ملایمی فضا رو عطر آگین کرده بود ولی حس می کردم دارم خفه میشم . چراغای خوشرنگی رو در گوشه کنار روشن کرده لامپای اصلی رو خاموش کرده بودند . حالا سه تایی شون با شورت و سوتین بودند . بهاره : خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو . بیا باهامون الکی خوش باش رفیق . … ادامه دارد .. نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها