داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عشق اول ، دختر چادری (۱)

درود بر همه شما انجمن کیر تو کس های عزیز
قبل از هرچیزی درود می‌فرستم بر کسانی که تحت هیچ شرایطی در واکنش به داستان ها از الفاظ زشت و ناپسند استفاده نمی‌کنند . داستان یا در واقع بهتره بگم خاطره من طولانی است که برای همین در چند پارت براتون می‌نویسم پارت ۱ سکسی توش نیست و تو قسمت های بعدی که خاطره ام جلو بره سکس هام را هم براتون می‌نویسم .
من برای اولین بار است که داستان می‌نویسم در واقع خوندن داستان تخیلی و گاه واقعی منو ترغیب کرد که اولین عاشقانه با نیمچه سکس خودمو براتون تعریف کنم . من نیما هستم ، ۳۴ سالمه قد ۱۷۳ و با ظاهری معمولی و همیشه ترو تمیز و خوش برخورد . این داستان برمیگرده برای سال ۸۵، من دانشجو بودم در شمال و کم کم که نزدیک عید سال ۸۵ می‌شدیم و از آنجایی دانشگاه از نیمه دوم اسفند تقریبا تعطیل می شد تا بعد عید من دوست نداشتم برگردم خونه ، دوست داشتم یه کار موقت برای این تعطیلات گیر بیارم تا بتونم کمک خرجی باشم برای پدر زحمتکشم . خلاصه من تو یک هتل رستوران کار پیدا کردم برای تقریبا اون یک ماه . حاج آقا خیلی از جنم و عرضه کاریم خوشش اومده بود و همین باعث شد پول بیشتری بهم بده . من ظهرها میرفتم نمازخانه هتل نمازمو میخوندم ، نمازخانه وسط سالن هتل در بالای رستوران بود . نه در داشت و پرده و هرکی از سالن رد میشد دید داشت به نمازخانه . یک روز تو تایم استراحت بعد از ظهری رفتم نمازمو بخونم و مشغول نماز بودم که حس کردم یکی تو سالن داره منو دید میزنه ، نمیدونستم کی هست بعد سلام دادن دیدم کسی نیست ، دوباره همین حالت برای نماز مغرب برایم پیش اومد و باز کسی رو ندیدم تا اینکه جریان رو برای یکی از بچه ها تعریف کردم گفتش من دیدم یکی نگات میکرد عصری که رفته بودی واسه نماز ، گفتم کی بود ، گفت همون دوتا دختری که باهمند و ترک هستند ( دو دختر چادری از زنجان مجردی اومده بودن شمال و چند روزی تو هتل ما بودن ) ، یکیشون سفید با قد تقریبی ۱۷۵ و صورت خیلی خوشگل و یکی هم سبزه با قد ۱۶۵ تقریبا و صورتی معمولی ، از زیر چادر مابقی چیزهاشون مشخص نبود اصلا . فردای اون روز اومدن پایین برای صبحانه که من براشون منو بردم و سفارش شون رو گرفتم در همین حین همش چشام تو چشای نرگس ( پوست سفیده که بعدا اسمشو فهمیدم) بود ، میخواستم بهش شماره بدم( تازه شماره ثبت نامی اون سال رو گرفته بودم با گوشی نوکیا ۱۱۰۰) که جرات نمی‌کردم تا اینکه رو دستمال کاغذی شمارمو نوشتم و گذاشتم زیر فنجان چایی و خودم چایی رو بردم براشون ، خیلی استرس داشتم که اگر بدش اومد چیکار کنم ، اون اعتماد و وجهه خوبی که داشتم پیش حاجی ازبین می‌رفت ولی هیچ جوره دوست نداشتم اولین کسی دوست دارم تو بغلش آروم بگیرم از دست بدم . سینی چایی رو بردم و گذاشتم رو میزشون و از دور هی چشمک میزدم ولی متوجه شماره نمیشد تا اینکه دل به دریا زدم و به بهونه اینکه برم بگم چیزی لازم ندارین رفتم دستمال کاغذی رو گذاشتم جلو چشماش ، بدون هیچ حرفی نه از طرف من و نه از اونا تا چند ثانیه خشکشون زده بود و منم داشتم از ترس سکته میکردم که با نیش خندشون انگاری دنیارو بهم دادن .

ادامه خاطره عاشقی ، دختر چادری در پارت ۲ خواهید دید .

نوشته: نیما

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها