داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

انتقام میسترس 24

چند تا دستگاه بود که من می بایستی همه شونو کنترل می کردم . دو تایی رو که حس کردم نزدیک تر به من بودندو می شد اطلاعات بیشتری ازشون به دست آورد  کنترل کردم .. دلم مثل سیر وسرکه می جوشید . چه بهروز مقصر می بود چه نمی بود در هر حال من شکست خورده بودم . ولی اگه اون بیگناه می بود من می تونستم یک شکست خورده پیروز باشم .  از اون دستگاهی که نزدیک من بود چیزی سر در نیاوردم . فقط صحنه های تجاوز به من ولحظه در اختیار گرفتن من و این چیزا رو نشون می داد و اونا سوتی دیگه ای نداده بودند . اما از اونی که  در مدخل و محل ورود به محل زندگی من قرار داشت خیلی چیزا دستگیرم شد . اسم یکی رو شنیدم که می دونستم یکی از عوامل دست اندرکاره . اون تیمور بود .. ولی کاش می شد بفهمم که بهزاد هم بوده یا نه . کاش می تونستم . ولی چه جوری . هی فیلمو عقب جلو می کردم . از این طرف به اون طرف می بردم .. صداشونو خوب به خاطر سپردم . اونا قصد داشتند یکی دوروز دیگه برای بردن جنس بیان سری به اینجا بزنن . باید دقت می کردم اونا رو با کسای دیگه ای اشتباه نگیرم .  تاریک بود و تازه صورتشونو هم استتار کرده بودند و فقط چون اون لحظه می دونستن من خوابم حرف می زدند . یه لحظه اسم بهزادو شنیدم . بدنم لرزید .. دستام بی حس شدند . می خواستم با ریموت  تصویر و ضبطو ببرم عقب می ترسیدم ..   شیما این قدر سخت نگیر . اون که عشقت نیست .. حساب اونم می رسی . اونم به درک واصل می کنی .اونم میندازی به دام پلیس . حس کردم سرم داره گیج میره . هم بی تاب بودم برای دیدن این که در موردش چی گفتن هم این که  دلم می خواست اون دستگاه رو بزنم به زمین و حرف بهزاد رو باور کنم . قلبم خدایا داره از حرکت وای می ایسته . کمی بر خودم مسلط شدم .. وقتی دو سه جمله قبلشو تا یکی دو جمله بعد و که اسم بهزاد بود درش شنیدم حس کردم بهترین لحظه عمرم در چند سال اخیر بوده شاید هم بهتر از لحظه ای که حس کردم خواهرم داره سر و سامون می گیره .. بی اختیار با صدای بلند گریه می کردم . چقدر بیچاره رو اذیتش کرده بودم . درسته که اونم قاچاقچی بود . تبهکار بود ولی بیگناه بود درمورد من بیگناه بود .. این چند نفر وقتی که دارن میان داخل یکی به یکی میگه حواستون باشه سر و صدا نکنین  بهزاد اتاقش این بغله یه وقتی بیدار میشه و گندش در میاد.  تیمور گفته اون نباید بفهمه که من در این جریان دست داشتم .. یعنی با این حساب بهزاد مقصر نیست . چقدر اونو کوبیدم اون همین جوری ساکت بود هیچ حرفی نمیزد . کمکم می کرد . من که بهش خوبی نکرده بودم . حتما یکی از خودش قوی تر دیده خوشش اومده . یا دلش به رحم اومده که سرم بلا آوردن . درسته قاچاقچیا کارشون بد تر از آدمکشیه ولی اونا هم انسانن یه جایی ویه جای قلبشون بهشون میگه که میشه خوب بود میشه محبت کرد و دست یکی رو گرفت .. نمی دونم ساعت چنده . من بهش چی بگم .. دستگاهها رو گذاشتم سر جاش و دوباره راه اندازیش کردم . من بهش بدهکارم . یعنی به روش بیارم که اشتباه کردم ;/; چرا که نه ;/; ولی بعدا سیاست و مدیریت خودمو چیکار کنم .. نمی دونستم . گیج شده بودم احساس شرم می کردم ولی بیش از اونی که شرمسار باشم احساس آرامش و خوشحالی می کردم . اما چرا اونم باید قربانی شه  . همراه با آدمایی که افیون جامعه بودند و هستند . تازه روز شده بود دو ساعت  شایدم سه ساعت دیگه اینجا راه میفتاد .. اون تبهکارا قصد داشتند فردا بیان . تیمور هم فکر کنم فردا میومد . خیلی دلم می خواست برم پیش بهزاد . برم و بهش بگم منو ببخشه ولی خب چند تا مشت زده بودم بهش و سیلی و موهاشو کشیده بودم بسته بودم اونو به بدترین فحش ها . کار دیگه ای نکرده بودم . اون حتما درکم کرده . چرا بیدار نمیشه . حق هم داشت بخوابه . سمیرا هم باید تا سه ساعت دیگه بر می گشت . ولی هنوز حس خوشحالی و نوعی لذت درم وجود داشت . وجودم سراسر کینه و عطش برای انتقام بود . من تا اونا رو پای چوبه دار نمی فرستادم خاطرم آسوده نمی شد . نه به خاطر تنها تجاوز به من بلکه به این خاطرکه  اونا افیونهایی بودند که انسانیت هم سرشون نمی شد ولی بهزاد رو چیکارش می کردم . چه جوری بهش می گفتم خودشو از این مخمصه نجات بده . اگه بهش می گفتم شاید نقشه های پلیس نقش بر آب می شد . اگه نمی گفتم خودم نابود می شدم . اصلا قاطی کرده بودم . یه لحظه از لای در دیدم در اتاق بهزاد داره باز میشه .. فوری رفتم طرف تختم و خودمو روش ولو کردم و درو بستم . خیلی آروم در زد -بفر مایید . -ببینم تو نبودی الان کنار در وایساده بودی ;/; عین قرقی کی اومدی دراز کشیدی .معلومه حالت خیلی خوب شده ها ..  ناجنس منو دیده بود -نه بهزاد اصلا حالم خوب نیست . می تونم ازت یه خواهشی بکنم . -خب بگو وقتی سمیرا برگشت تو و اون اینجا رو تا ظهر مدیریت کنید تا من وضعم بهتر شه بعد از ظهر میام سر کارم . -تو تا هر وقت بخوای من در خدمتم .-بهزاد توی چشام نگاه کن .. حرفمو گوش کرد . -تو واسه چی اون کارو باهام کردی ..چرا اون کثا فتا رو فرستادی سراغم . …….منتظر جوابش شدم ولی رفتم توی عالم خودم .من قصد داشتم که فردا وقتی اون تبهکارا اومدن که ازم جنس بگیرن یه بهانه ای بیارم و همراهشون برم و حالشونو بگیرم . اونا اطلاعات زیادی هم داشتند . اینو از مکالماتشون فهمیده بودم -به چی فکر می کنی -به تو بهزاد که چقدر نامردی . ..چشای بهزاد چقدر ناز شده بود .می خواستم یه خورده اذیتش کنم و یه خیلی بغلش کنم و ببوسمش و ازش معذرت بخوام  -به چی قسم بخورم شیما . به عزیز ترین کس زندگیم قسم بخورم خوبه ;/;من پدر و مادرمو ندیدم . نمی دونم اونا مرده ان یا زنده . اصلا چرا منو توی خیابون ول کردن . من تو یتیمخونه بزرگ شدم . -پس تو که کسی رو نداری می خوای به کی قسم بخوری .. -به تو به تو شیما .. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها