داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

میسترس هستی

سلام ، این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعیه ، لطفا کسانی که با گرایش میسترس و اسلیو آشنا نیستن نخونن.
این داستان از اینجا شروع میشه که دختر عموم و دخترش قرار بود برای عید دیدنی بیان خونمون ، منم لحظه شماری میکردم ، چون هم دختر عمم خیلی خوشگل بود هم دخترش ، دختر عموم یه خانم خوش هیکل ۴۰ ساله بود و دخترش هم یه دختر نسبتا قد بلند و ۱۵ ساله (من خودم اون موقع ۱۸ سالم بود)
با خودم خیال پردازی میکردم که وقتی اونا اومدن چکار کنم ، آخه من فوت فتیش شدیدی دارم و یه جورایی از اینکه اسلیو و برده ی یه دختر بشم لذت میبرم اما بردگی برای فامیل یه چیز دیگست که تحقیرشو با هیچی نمیشه مقایسه کرد.
خب از داستان دور نمیشم ، دخترعمو (دنیا) و دخترش (هستی) اومدن خونمون ، از همون لحظه ی اول به کفش ها و پاهاشون خیره شده بودم ، هردوشون کفش اسپورت سیاه رنگ پوشیده بودن که خیلی هم تمیز نبودن ، اومدن تا دم جا کفشی و کفش هاشونو در اوردن ، جوراب دخترعمو دنیا سفید بود که احتمالا زیادم تمیز نبود آخه اونا از یه شهر دیگه اومده بودن و جوراب های هستی هم کالج سیاه بود ، وقتی داشتم خیال پردازی میکردم که جوراباشون چه بویی میده جوراباشونو در اوردن و گذاشتن توی کفش هاشون و وارد خونه شدن ، بعد از اینکه مامانم پذیرایی کرد ازشون و نشستن به بهونه ی دستشویی رفتن ، رفتم سمت جا کفشی که بیرون درب خونه بود ؛ نمیدونم چرا لذت تحقیر شدن توسط دخترعمومو بیشتر دوست داشتم ، آخه چون سنش بیشتر بود احساس میکردم راحت تر میتونه کنترلم کنه و زندگیمو نابود کنه ، به هرحال یک لنگ کفشش رو در اوردم و مراقب بودم که کسی منو نبینه و بعدش شروع کردم به بو کردن کفش هاش و جوراباش که واقعا بوی بدی میداد و یه جورایی ازش زده شدم و گذاشتم سرجاش و رفتم سراغ کفش های هستی (دخترش) و داخلشو بو کردم ، باورتون نمیشه که این مادر و دختر چقدر فرق دارن ، بوی پاهاش خیلی بد نبود ، البته اولش کمی اذیتم کرد اما بعدش سعی کردم کمی نفس بکشم داخلش تا عادت بکنم ، یه لحظه احساس کردم کسی میخواد بیاد بیرون که سریع کفش رو گذاشتم سرجاش ، تو نگو که اشتباهی جا به جا گذاشتم ، هستی اومد بیرون و گفت تو به کفش هامون دست زدی؟ صورتم سرخ شده بود ، که گفت شوخی کردم ، بعد رفت دستشویی ، منتظر موندم که دوباره بره داخل خونه ، وسوسه شده بودم و اینبار کفش هاشو برداشتم و کف کفش هاش که خیلی خاکی و کثیف بود و تیکه های سنگ ریزه و شن هم بهش چسبیده بود رو لیس زدم ، جوری لیس میزدم که انگار دارم بستنی یا لواشک رو لیس میزنم ، انقدر لیس زدم که زبونم داشت میسوخت ، بعد دوباره صدای در اومد ، بازم خود هستی بود ، مثل اینکه دیده بود ، بهم گفت : بهتر از این باید تمیزشون کنی و رفت داخل خونه ، از ترس داشتم میلرزیدم به خودم ، و با خودم میگفتم نکنه به مامانم بگه برای همین رفتم توی خونه و سعی کردم بهش بفهمونم که هرکاری بگه رو انجام میدم که بهم رحم کنه ، که بهم گفت : به کارت برس عزیزم ، نفهمیدم منظورشو که مامانم تا رفت بیرون ، هستی و دنیا مادر و دختری بهم گفتن : باید قبل از اینکه بخوایم بریم کفش های جفتمون رو تا میتونی لیس بزنی ، اگر یه ذره کثیف باشن به مامانت میگیم و آبروتو میبریم ، منم با ترس گفتم چقدر فرصت دارم؟ که گفتن فعلا اینجاییم برو به کارت برس ، وقتی مامانم اومد داخل دوباره رفتم بیرون ، اینبار به بهونه ی زنگ زدن به دوستم ، کفش های دخترعمو دنیا که خیلی کثیف بود رو با افتخار لیس زدم ، مجذوب اون شده بودم ، اگرچه کثیف تر از کفش های هستی بود اما باید کارمو قبل از اینکه دیر بشه تموم میکردم ، زبونم سیاه شده بود و دیگه تاثیری نداشت و من رفتم به سختی زبونمو شستم که دوباره برم سراغ کفش هاشون که دیدم همه اومدن بیرون ، ظاهرن دنیا و هستی میخواستن برن ، موقع روبوسی آخر دنیا در گوشم گفت : میدونم تمومش نکردی ولی یه روز باید با قطار ریل باس ییای تا خونمون و هرچی کفش هست لیس بزنی ، و ازمون خداحافظی کردن ، یکم بعد اس ام اس هستی اومد برام که نوشته بود : از این به بعد تو برده ی من و مامانم هستی ، منم گفتم اگر نباشم چی ؟ گفت آبروتو توی کل فامیل میبریم و نمیزاریم یه روز خوش ببینی ، منم گفتم چشم هرچی شما بگید ، گفت : خودت بگو اصلا بیا داخل واتس آپ ویس بفرست برام ؛ منم رفتم توی واتس آپ و با صدای لرزان و ترس و اضطراب گفتم : من با افتخار برده و توله سگ حقیر ارباب دنیا و هستی هستم. در جواب یه استیکر خنده فرستاد که حسابی تحقیرم کرد
ادامه دارد…

نوشته: Slave4Mistress

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها