داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

از فانتزی تا بگایی (۱)

سلام رفقا من نویسنده نیستم و این داستانی که میخونین اتفاقاتیه که تجربه کردم
خب من اسمم بهراد هستش و الان ۳۰ سالمه همچیم متوسطه از قد و وزن قیافه ولی لباس پوشیدنم بد نیست
من از ۱۳ ۱۴ سالگی مثل خیلی از پسرای دیگه به واژه کس و کون آشنا شدم و کم و بیش جق هم‌ میزدم تا کم کم بزرگ تر شدیم و رسیدم به کنکور…
اولین دختری که وارد زندگیم شد مهتا بود،چند سال دنبالش بودم و بالاخره تونستم باهاش اوکی شم،با وجود کلی عشق و عاشقی خیلی زود رابطمون تموم شد(خیانت کرد)(قبلا داستانشو نوشتم توی همین سایت)منم بخاطر تلافی چون از لحاظ موقعیتی شرایطم اوکی بود شروع کردم با دخترای مختلف رابطه برقرار کردن و یجور مثلا انتقام گرفتن که به گوشش برسه که من دختر بازی میکنم و این داستانا،اون موقع ۱۸ ۱۹ سالم بیشتر نبود و مثل یه تشنه به چشمه رسیده با هرکسی دوست میشدم یه تقه میزدم و خداحافظ شما اصلا هم به اون روزا افتخار نمیکنم ولی خب یبار‌که حساب کردم حداقل با ۴۰ ۵۰ تا دختر مختلف رابطه داشتم…
سال ۹۴ درسم تموم شد و بلافاصله رفتم خدمت اواسط خدمتم بود توی اینستاگرام قسمت ساجست(suggest) یه چهره ای دیدم که خیلی آشناست،ریکوئست دادم دیدم بله ایشون سحر خانوم همبازی بچگیمه که شاید ۲۰ سال بود ندیده بودمش
کم کم سر صحبت و خاطرات باز شد تا جایی که بینمون علاقه بوجود اومد و سال ۹۷ خانوم تونست دوس پسرشو تبدیل به شوهر کنه و زندگی ما با همه کم و کاستی ها اما با حس و حال خوبو عشق شروع شد…
من محل زندگیم تغییر کرد و بخاطر شرایط شغلیه سحر اومدم تهران،خب اوایل خیلی سخت بود همه کارو زندگی رو‌ ول کردم اومدم تهران تا بتونم جای مناسب واسم کارم پیدا کنم تقریبا یکسالی طول کشید تا خدارو شکر تونستم خودمو یخورده جمع و‌جور کنم و الان از لحاظ شرایط زندگی همچی نرماله جفتمون شاغلیم و درآمد نسبتا خوبی داریم…
همچی زندگی ما خوب بود فقط تنها چیزی که واسه من واقعا سخت بود مادر سحر با ما زندگی‌میکنه و این موضوع واقعا تاثیر منفی روی من گذاشته بود که زندگی سکسی مارو هم حتی تحت تاثیر قرار داده بود همین موضوع کم کم باعث شد من فکرای شیطانی سراغم بیاد و ازین بابت خیلی ناراحت بودم چون همیشه مدعی این بودم که هیچوقت خیانت نمیکنم حتی اگه بمیرم…سحر چندتا دوست داشت که همیشه خونه‌ ما میومدن،اوایل هیچ حسی نبود و خیلی باهاشون گرم نمیگرفتم اما کم کم این رفت و آمد و صمیمیت ها بیشتر شد دیگه با هم مشروب بخوریم وبگیم و بخندیم شروع شد،سحر بیشتر از چشماش به من‌اعتماد داشت و از صمیمیت من با دوستاش اصلا گله ای نداشت و مطمئنان فکر خاصی هم نمیکرد اما بین این دوستاش یه نفر باعث شد که زندگیم به چالش کشیده بشه…
اسمش روژین بود،پوست سبزه،قد ۱۷۰ با بالا،سینه ۸۵ و‌واقعا خوشگل و خوش فرم بدون شکم و استایلش استثنایی بود،اولین جرقه که تو ذهنم شکل گرفت یه بار خونه ما بود داشتیم میگفتیم و میخندیدیم و قلیون میکشدیم من واسه خودم یدونه ازین سر(لبی) شیلنگ میزارن داشتم یدونه هم رفتم به روژین بدم از دستم افتاد،روژین خم شد برداره من چاک سینه هاشو دیدم و اونجا بود که کیرم به جهش افتاد و بهش فکر میکردم یعنی روش کراش زده بودم اما هیچوقت هیچجوره بروز نمیدادم،ازین ماجرا گذشت سحر کلا تو سکس فعال و هات نبود و از طرفی بودن مادر سحر با ما باعث میشد سکس ما از هیجانی نداشته باشه و همه اینا باعث شده بود من بیشتر و بیشتر به روژین فکر کنم…تقریبا هر هفته جمعه ها روژین‌میومد خونمون و منم سعی میکردم کمتر تو چشم باشم که این فکرو خیالا از سرم بپره.
من کلا هوش هیجانیه بالایی دارم و گاهی اوقات رفتارایی میکنم که ناشی از اون هیجان و باعث میشه آدرنالین بدنم ترشح کنه که این حس و اون تپش قلبی که تو اون حس میگیرمو واقعا دوس دارم. یه بار منو سحر حموم بودیم بهم گفت یکی از مشتریاش تعریف کرده که شوهرش ازش خواسته که رابطه سه نفره داشته باشن و خانومه هم واسه اینکه شوهرشو راضی کنه تن به این رابطه سه نفره داده و خیلی پشیمون شده و فکر طلاقه…سحر ازم پرسید چرا این مردا اینطوری شدن و نظرت تو چیه؟بدون اینکه به چیزی فکر کنم جواب دادم خب هیچ مردی تو دنیا فک نمیکنم ازین موضوع بدش بیاد و دلش نخواد رابطه سه نفره تجربه کنه،قیافش کمی متعجب شد و ابن بحث تموم شد…عید پارسال بود رفته بودیم مسافرت،سحر کاملا دیگه متوجه شده بود که من از سکس خیلی راضی نیستم بعد از سکس زانوهاشو جمع کرده بود و سرش به سمت پایین بود گفت میخوای سه نفره اوکی کنم،من بخاطر تو حاضرم اینکارو انجام بدم،اولین چیزی که تو ذهنم اومد سینه های روژین بود ولی گفتم این چه حرفیه که‌میزنی من مشکلی ندارم با سکسمون همچی خوبه،بعدشم عزیزم شما مگه نگفتی اون خانوم الان به فکره طلاقه؟خب این باعث میشه زندگی ما هم خراب شه اونم خوشحال شد و دیگه صحبتشم پیش نیومد اما بعد از اون حرفش باعث شد دیگه شب و روز موقع سکس هم به روژین فک کنم و هم به این که یه تری سام با روژین و سحر میتونه چقدر خفن باشه،هربار نقشه ای میکشیدم که این موضوع رو عملی کنم صمیمیت بین روژین و سحرو بیشتر و بیشتر کنم تا جایی که این اتفاقو عملی کنم…
یبار روژین اومد خونمون و داشتیم شراب میخوردیم همگی جمع بودیم من روی مبل تک نفره و روژین هم روی مبل تک نفره کنار من نشسته بود همه صحبت‌ میکردیم تا اینکه یه چیزی گفتم روژین زد زیر خنده و موقع خندیدن سرشو گذاشت رو شونه من همونجا بود که قلبم بیشتر بوم بوم کردو همون هیجانی که دوسش داشتم اومد سراغم،رفتارای روژین هم تغییر کرده بود کلا بیشتر بهم نزدیک میشد دستشو بدنشو از کنارم رد میشد میزد بهم شوخی های دستی میکرد ولی من جلو سحر جرات نداشتم کاری کنم فقط میخندیدم
همه این پالس هایی که روژین میداد و اون حرفای سحر دیگه با خودم گفتم وقتشه.
مثلا وقتی میشستیم صحبت میکردیم مدام تو چشمام نگاه میکرد،یا یادمه موقع تولد سحر وقتی خواستیم عکس بگیریم اومده بود کناره من و اون سینه های خوشگلش به بازوم چسبونده بود،گاهی اوقات فک‌میکردم شاید چون خیلی با من صمیمیه اینجوری رفتار میکنه و هیچ نیتی نداره ولی خب باز با خودم فک میکردم این اگر نیتی نداره پس چرا جدیدا خودشو میمالونه یا مثل موقع عکس گرفتن خودشو تا اون حد چسبونده بود،یه مدت کلا درگیر این بودم که واقعا همچین چیزی هست یا نه تا اینکه یه روز سر کار بودم تو واتس آپ ازین پیام تبلیغاتیا اومد منم واسه چند نفر فرستادم ناخوداگاه واسه روژینم فرستادم تا قبل همه این ماجراها من هیچوقت بهش پیامی نداده بودم چون دوست صمیمیه سحر بود خایه نداشتم
وقتی پیامو خوند دیدم استیکری که جفت چشمام قلبه واسم فرستاد
منم سری جواب دادمو گفتم اینکشو باز نکن الکی و سرکاری جواب داد میدونم عزیزم…دوباره اون هیجان اومد سراغم که الان بهترین موقعست میخو بکوبم!
سر صحبتو باز کردم چطوری و چه خبر که کم کم شروع کردم فاز اینکه تو خوشگلی موقعیت خوبی داری میتونی با یه آدم خفن اوکی شی چون خیلی آدم بچسبی هستی این آدم بچسبی هستی که گفتم جواب داد مواظب باش بهت نچسبم عزیزم،وقتی این جواب رو داد پشمام ریخت گفتم دیگه واقعا میخاره و باید برنامه اینو بچینم،تصور سینه های بزرگش دیوونم میکرد و داشتم به این فکر میکردم تو چه پوزیشن هایی بکنمش و تریسام و به حقیقت تبدیل کنم…ولی بازم سعی میکردم که یه کوچولو محافظ کار باشم چون ممکن بود تز طرف سحر باشه یا اصلا ممکن بود همون لحظه با هم باشن،خداحافظی کردیم و رفتم خونه،رسیدم خونه دیدم دیدم قیافه سحر مشکوکه یجورایی انگار ناراحته کم محلی میکرد،استرس شدید اومد سراغم که اینا با هم بودن و نکنه داشتن امتحانم میکردن.خلاصه اون شب بدون اینکه خیلی حرفی بزنیم خوابیدم…
دوستان ادامه داره این داستان

ادامه…
نوشته: Aledia

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها