داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

يلدا دوست دختر سكسى من

سلام به همه ى دوستان شهوانى.اسمم مرصاد و الان ١٦ سالمه.اسم دوست دخترم هم يلداست و يكسال از خودم كوچيكتره و ميشه ١٥ سالش.ما تقريبا يكسال ميشد كه با هم دوست بوديم و از اونجايى كه پدر و مادر يلدا از هم جدا شده بودن يلدا با مادرش و داداش ١٩ سالش زندگى ميكرد.مادرش يه توليدى كوچيك لباس داشت داخل محلمون كه اكثر اوقات هم سرش شلوغ بود.من ديگه كم كم از قرار هايى كه فقط توش همو بغل ميكرديم يا لب ميگرفتيم خسته شده بودم.يه روز بارونى بود كه مثل هميشه قرار بود بريم بيرون ولى اون تنبلى كرد نيومد و بهم گفت كه برم خونشون…اولش سر تا پا شدم استرس و به يلدا گفتم كه نميام ولى بالاخره با هزار جور كلك و ترفند و استرس و اضطراب رفتم توى حياطشون…خونه مادر بزرگشون زندگى ميكردن.خيلى اروم قدم هامو برداشتم و نم نم رفتم تا به اِيوان خونشون رسيدم و ديدم يلدا با يه لباس كاملا معمولى يعنى يه شلوار نه خيلى تنگ كه بعضى از داستانا ميگن با ساپورت اومد نه خيلى گشاد كه كير ادم براى اَبَد بخوابه?..بگذريم…با يه لباس توى خونه معمولى اومد جلو و بهم دست داد و منم بوسش كردم و كتونيم رو برداشتم بردم گذاشتم پشت در،داخل خونشون كه اگه يهو داداشش يا مامانش اومدن نفهمن…از شانس خوب من اتاق يلدا يه بالكن داشت و از اونجايي كه اتاق يلدا پشت خونه بود من راحت ميتونستم اونجا قايم شم.رفتيم توى اتاقش ديدم كتاباش روي زمين ريخته و مثل اينكه داشته درس ميخونده…رفتم لبه تختش نشستم و اونم اومد بغلم نشست و شروع كرديم صحبت كردن…بعدش نم نم رفتيم توى تخت و دراز كشيديم…بغلش كردم دست ميكشيدم روى موهاش و اون هر چند ثانيه به چند ثانيه هى لبامو ميبوسيد…من سفت بغلش ميكردم كه با خنده ميگفت اروم تر فرار دارم ميكنم مگه…من واقعا عاشقش بودم بعد گذشت يكسال بهش وابسته شده بودم…اينقد بهم علاقه داشت كه تا حدى كه در توانش بود ميخواست بهم حال بدع…بهش گفتم ميخوام سينه هاتو بخورم مقاومت نكرد ولى گفت مرصاد من بهت از جلو كه عمرا چون هنوز دخترم و از عقب هم درد داره نميدم به غير از اين هركارى ميخواى بكن…من يكم حالم گرفته شد ولى واقعا دوسش داشتم…شروع كردم تاپشو در آوردن…هى مثلا با خنده و شوخى ميومد مقاومت كنه و ميگفت بايد به مامانت بگم چقد پسرش پرو…تاپشو در اوردم يه سوتين بنفش پوشيده بود خيلي اون سينه هاى كوچولوش توي اون سوتين جذاب بودن…از روي سوتين ماليدم و بعدش سوتينش رو خيلي اروم در اوردم…يلدا هم ديگه معلوم بود حشرى شده و از خجالت دوتا دستاشو گذاشته بود روى صورتش و بهم نگاه نميكرد…ساكت ساكت بود و فقط آه و ناله هاى ريز ريز ميكرد…من نم نم بعد از خوردن سينه هاش رفتم به سمت پايين كه اومد صورتمو گرفت گفت مرصاد من دوست دارم عاشقتم ولى باهات نميتونم سكس كنم و منم گفتم ميدونم ايرادى نداره دركت ميكنم بعدش دوباره دراز كشيد و منم اروم از روي شلوارش كصش و ماليدم و بوسش كردم كه قشنگ يلدا داغ كرده بود…اروم شلوارش و در اوردم و از پاهاش شروع كردم بوسيدن اينقد بوسيدم كه خودش گفت مرصاد تمومش كن دارم ميميرم و منم فهميدم كه به ارضا شدن نزديك شده چون يه دختر ١٥ ساله هرجور فكر كني سريع ارضا ميشه…شرتش و هنوز در نياورده…دو طرف كصش و ميبوسيدم و ليس ميزدم و اروم اروم با دندونم لبه شرتشو گرفتم و در آوردم…كصش اونقد سفيد نبود ولى تيره هم نبود…مايع لزجى ازش زده برد بيرون كه فهميدم يلدا خانم قشنگ زده بالا…شروع كردم خوردنش كه وقتى زبونم ميخورد به داخل كصش كه صورتى رنگ بود يلدا قشنگ آه آه ميكرد…يكم برام مزش بد بود و حالت تهوع داشتم چون اون مايع وقتي ميرفت توى دهنم حالم بد ميشد ولى مجبور بودم…بهش گفتم بلند شه حالا اون لخت بود و من لباس تنم بود…سويشرتم رو در اورد بعدشم تيشرتم…شلوارم و خودم در اوردم…بهم گفت بيا من يه پوزيشن بلدم كه تو مال منو بخورى منم مال تو رو كه من دراز كشيدم و اونم اومد كصش قشنگ گذاشت روى صورتم و كيرم گرفت توى دستش…زبونم و قشنگ ميكردم توى كصش…اون مايع لزج و مجبور شدم بخورمش تا كصش تميز شه واقعا هم شد كصش ديگه تميز شده بود به منم حال ميداد…برش گردوندم دوباره دراز كشيد و منم روش خوابيدم و لاپايي شروع كردم كردنش…كيرم لاى كصش حركت ميكرد و به جفتمون مزه ميداد بعدش به كمر دراز كشيد يعنى رو به بالا و سينه و برآمدگى كص كوچولوش هم اومد بالا…من كيرم گذاشتم دوباره لاى كصش و شروع كردم كردن…همزمان بعضى اوقات هم لب ميگرفتيم يا سينه هاشو ميخوردم…نم نم ديگه داشتم ارضا ميشدم و بعداً فهميده بودم كه اونم دوبار ارضا شده…بهش گفتم دارم ارضا ميشم گفت نگهش دار بزار دستمال كاغذي بيارم…رفت اورد منم دوباره يكم لاپايى كردم و آبم ريختم توى دستمال كاغذى…بغلش كردم و ازش تشكر كردم و گفتم مه خيلى عالى بود…اونم لبامو بوسيد و لباساشو تنش كردم خودم هم لباسامو پوشيدم و اون ديگه توان بلند شدن نداشت…من بوسيدمش و يه بغل هم كردم و گفتم تو استراحت كن من خودم ميرم تو ديگه نيا…لبامو بوسيد و من اومدم كتونيم رو برداشتم و پوشيدم و اروم اروم رفتم سمت در حياط…خيلى اروم در رو باز كردم ببينم بيرون چ خبره ديدم دم در مغازه مادر يلدا چند نفر هستن يه بيست دقيقه صبر كردم ديدم رفتن و منم سريع اومدم بيرون…اين بود داستان اولين رابطه من و رلم…اگه داستانم بد بود ببخشيد…بخدا همه چيزش راست بود…اگه با دقت بخونين خودتون ميفهمين كه من راست ميگم يا دروغ…مرسى كه خوندين.

نوشته: مرصاد

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها