داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

کون دادن اجباری در خدمت

سلام دوستان من سینا هستم والان ،۲۵ سالمه من در یک خانواده متمول و کم جمعیت به دنیا اومدم یک برادر بزرگتر از خودم هم دارم که الان ساکن استانبول هست قبل از رفتنم به خدمت سربازی تجربه سکس با دوس دخترم رو داشتم ولی تجربه سکس با همجنس رو نداشتم و فقط تو جکها این مسائل رو شنیده بودم محل زندگیمون هم منطقه ولی عصر تبریز هست و رفیقام هم اینکاره نبودند تا تجربه ای در این زمینه داشته باشم متاسفانه تو کنکور قبول نشدم ومجبور شدم برم خدمت سربازی پدرم چون کارخونه دار هست این ور اونور آشنا زیاد داره برای همین کار انتقالم به تبریز سریع انجام شد ولی متاسفانه دیگه دیرشده بود من آموزشی رو افتادم پادگان ۰۳عجبشیر دوران آموزشی رو گذروندم و موقع تقسیم افتادم تیپ ۲مراغه پدرم سریع با آشناهاش تماس گرفت وکارهای انتقالیم به لشکر ۲۱تبریز فراهم میشد ولی تو این یک ماهی که در گروهان پیاده تو مراغه بودم خیلی سختی کشیدم و متاسفانه تلخترین خاطره زندگیم هم تو این یک ماه برام اتفاق افتاد که الان میخوام براتون تعریف کنم قیافه قشنگ و بدن سفیدم از همون لحظه اول ورودم به یگان برعکس دوران شخصیگریم که موجب جذب دخترا میشد و کیف میکردم در خدمت موجب آزار واذیتم میشد تقریبا اکثرسربازای یگان بچه های دهاتی وخراباتی بودند ومن هیج سنخیتی با اونا نداشتم ولی دلم خوش بود بابام با پارتی بازی کار انتقالمو داره جور میکنه
ارشد گروهان ما سربازصفری به نام طاها مهماندوست بود اهل مهاباد وفوق العاده خشن حتی کادر ها هم ازش حساب میبردن این طاها از همون اول تو نخم بود و گه گداری متلک مینداخت بهم من هم چون نه زورم بهش میرسید نه رفیقی داشتم تو گروهان تحمل میکردم تا اینکه اون روز کذایی رسید من نگهبان پاس ۲اسلحه خونه بودم اون روز موقع پستم طاها مهماندوستم پاسبخش بود سربازای ارشدو پاسبخشم میذاشتن موقع تحویل پست فشنگهای ژ۳رو خودش شمرد تحویلم داد من بدبختم نشمرده تحویل گرفتم نگو یکی رو دزدیده و۱۹تافشنگ بهم تحویل داده پستم تموم شد موقع تحویل اسلحه و فشنگها دیدم ۱۹تا هستن خلاصه یک گزارش نوشت و تحویل گرهبان نگهبان گردان که گروهبان عبداللهی بود داد عبدالهی هم بعد از یه سیلی آبدار بهم گفت این فشنگ پیدا نشه امشب فردا میری دادسرای نظامی و زندان و این حرفها منم یه بچه ولی عصر مامانی از ترسم نمیدونستم چیکار کنم
گرهبان عبدالهی صدام کرد رفتم اطاق گروهبان نگهبان طاها مهملندوستم اونجا بود مهماندوست گفت ببین سینا من یه فشنگ پیدا میکنم بهت میدم به شرطی که امشب به من و سرگروهبان یه حالی بدی با شنیدن این حرف انکار آب داغی رو ریختن رو سرم التماسام هم فایده ای نداشت گروهبان عبدالهی فقط نگاه میکرد و سیگارشو پک میزد مهماندوستم مخمو میزد بدون اینکه چیزی بگم از اطاق زدم بیرون رفتم آسایشگاه ریخته بودم بهم نمیدونستم چیکار کنم تا اینکه نصف شب ساعت ۲موقع پستم شد رفتم ۱۹تا فشنگ و اسلحه رو ازپست قبلی تحویل گرفتم بعد حدود ده دقیقه دیدم طاها مهماندوست با نگهبان رزرو دارن میان بهم گفت سینا اسلحه و فشنگها رو بده به این جات وایسه بیا بریم گفتم کجا گفت گوش میکنی یا بزنم لت و پارت کنم بچه سوسول چنان هیبتی داشت که از ترسم به حرفش گوش دادم و پست و تحویل نگهبان رزرو دادم و باهاش رفتم منو برد پارک موتوری به نگهبان پارک موتوری هم سپرد که بیرون نگهبانی بده و اونم رفت دم در پارک موتوری طاها هم منو برد تو اطاقک تا اومدم تو دیدم گروهبان عبدالهی هم رو تخت نشسته و انتظارمو میکشه تا منو دید گفت به به سینا جون میدونستم پسر خوبی هستی به حرف ارشدت گوش میدی خواستم در برم طاها جلو در بود و هلم داد افتادم کف اطاق عبدالهی گفت طاها کاریت نباشه اومد جلو دستشو گذاشت زیر چونم و گفت پسر خوب میخوای بیفتی زندان اونجا ترتیبتو بدن؟به حرفم گوش کن یه امشبو بهم حال بده تا آخر خدمت نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره مطمئن باش همیشه هواتو دارم نمیذارم کسی اذیتت کنه حرف گوش کن گوش ندی این گزارش فردا میره رکن ۲ اون وقت تو میدونی و رکن۲و دادگاه نظامی اشک تو چشمام جمع شد راه دیگه ای به نظرم نمرسید باید به حرفشون گوش میدادم و خودمو در اختیارشون میذاشتم گفت مهماندوست بیرون باش حواست باشه اون نگهبان نیاد تو پارک موتوری طاها رفت بیرون عبدالهی گفت لباساتو دربیار اینجا امن و امانه کسی نمیاد نترس پیراهن و شلوارمو درآوردم یه زیر پیرهنی و شورت موند پام دراز کشیدم روی تخت سورتمو داد پایین و گفت پسر عجب کونی داری برگشتم یه نگاه کردم کیرش همچینم بزرگ نبود تف انداخت رو سوراخ کونم تا سرشو گذاشت سوزش شدیدی حس کردم چن با سرشو عقب جلو کرد و آروم میداد توم درد داشتم و ناله میکردم گفت دردت میاد گفتم آره تو رو خدا بس کنین من اینکاره نیستم اونم گفت میدونم خوسگلم میدونم اینکاره نیستی از کون تنگت معلومه کیرشو درآورد تف مالیش کرد بازم یه تف انداخت رو سوراخم دوباره آروم آروم کرد توم تا تهش کرد تو وآروم شرو کرد به تلمبه زدن تلمبه میزد وقربون صدقم میرفت دردم کم شده بود و خودمم داشتم حال میکردم تا اینکه آبش اومدو آبشو ریخت تو کونم کارش تموم شد میخواستم لباسامو بپوشم گفت به طاها نمیخوای بدی گفتم نه سرگروهبان بسه دیگه بخدا درد داره نذار اونم بکنه من زدم بیرون از اطاق طاها جلومو گرفت گف کجا گفتم تو رو خدا مهماندوست بسه دیکه ولی زیر بار نرفت و اونم یه دور ترتیبمو داد کیر اون خیلی بزرگ بود و کلی درد کشیدم نگهبان پارک موتوری هم قضیه رو به همه گفت وآبروم تو گروهان رفت ۱۰روز بعد از این جریان انتقالیم اومد و افتادم قرارگاه لشکر۲۱حمزه وشدم منشی فرمانده قرارگاه جو اونجا برعکس یگان پیاده جو سالمی بود و این انتقالی نوش داروی بعد مرگ سهراب بود پدرم باید زمان آموزشیم کارامو انجام میداد تا از همون روز اول یه جای خوب بیفتم

نوشته: سینا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها