داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مثلث عشق 6


کمال و زینب می رفتند تا به اوج خوشبختی در زندگی مشترکشون برسن . بعد از مدتی کمال شبا دیر میومد خونه و هر وقت هم که زینب ازش سوال می کرد جواب می شنید که بعد از تعطیلی بنگاه سری به همکاراش می زنه و یه سری هماهنگیهایی با اونا انجام میده . زینب مشکوک شده بود . خداقل هفته ای شب همین بر نامه بود . تصمیم گرفت تعقیبش کنه . شب اول که گمش کرد شب دوم دید که کمال رفت در یه خونه ای رو زد و رفت داخل . حرصش گرفته بود .. عوضی حالا که هواتو دارم حالا که خودمو در اختیارت گذاشتم میری دنبال یکی دیگه ;/;نامرد پست تصمیم گرفت بره داخل خونه که یهو در باز شد و کمال خارج شد . به جای این که بیاد طرف خونه خودشون رفت به یه مسیر دیگه و وارد یه خونه دیگه شد . لعنتی چند تا .. چند تا .. دروغگوی عوضی اینا بود اون دوستت دارم ها . نفله ات می کنم . این بار زود از خونه اومد بیرون . یه پیر زن و یه مرد جوون فلج که رو ویلچر نشسیته بود همراه کمال از خونه اومد بیرون . کمال اونو از روی ویلچر بلندش کرد و گذاشتش داخل ماشین من باید تعقیبشون کنم ببینم چه خبره . یکساعت تمام تو خیابونای شهر دور زدند . کمال دو تا جعبه شیرینی خرید و چند تا بستنی . از اون پیرزن ساده پوش و اون جوان فلج حسابی پذیرایی کرد . زینب از این کارش زیاد سر در نیاورد فقط حس کرد که شاید فامیلای زن جدیدش باشن . اونا رو رسوند خونه و حس کرد که مسیر بعدی  باید خونه خودش باشه . قبل از شوهرش خودشو رسوند خونه . کمال با جعبه شیرینی و بستنی از زینب پذیرایی کرد زینب از بس حواسش پرت بود یادش رفته بود فاطمه رو از خونه مامانش بیاره . جعبه شیرینی رو از دست کمال گرفت و با بستنی انداختش زمین . میرم فاطمه رو بیارم و بعد تکلیفمو باهات یه سره می کنم .-چی شده ;/;-.اسه چی دیر کردی ;/;-جلسه داشتیم -واسه چی دروغ میگی ;/;از یه جایی شنیدم که تو یه معامله کلی سود کردی پس پولاش کو . واسه کی خرج می کنی ;/;-من خلاف نمی کنم . باور کن خلاف نمی کنم -خفه شو برو گمشو . دیگه نمی خوام ریختتو ببینم . میرم خونه مادرم تا تکلیفم روشن شه دیگه نمی تونم باهات زندگی کنم از خونه رفت بیرون و کمال رو هاج و واج به حال خودش گذاشت . من باید عقده امو خالی کنم . حساب معشوقه اشو میذارم کف دستش .. رفت در خونه اولو زد . یه پیر مردی درو باز کرد . بوی گندش زینبو خفه کرده بود -کجاست . دخترت کو . کجا قایمش کردی ;/;چرا با زندگی من بازی می کنین ;/;-خانوم شما حالتون خوبه ;/;اشتباهی در نزدین ;/;این جا کسی سراغی ازم نمی گیره . من تنهام خانوم . همه ولم کردن و رفتن . بچه هام همه رفتن تهرون . زنم باهاشون رفته . توقعشون زیاده شما با کی کار دارین ;/;-پیر مرد راستشو بگو کمال این جا چیکار داره . من زنشم بگو چیکارداره … از این به بعد دیگه تنها نیستی . اونو انداختمش از خونه بیرون . دیگه میاد وردل تو -خانوم تو رو خدا نه اون که کار بدی نکرده . اون فقط میاد این جا بهم کمک می کنه واسم غذا میاره بهم پول میده لباسامو می بره یه جایی می شوره و میاره . هیشکی به فکر من نیست . جز اون . اون اگه نباشه من دق می کنم . اون حتی نذاشت این سگدونی رو که من توش زندگی می کنم و از آوارگی و خونه بدوشی بهتره بفروشمش ….. صب کن خانوم کجا میری حرفام تموم نشده . زینب به همون اندازه که احساس خوشحالی و آرامش می کرد ناراحت و شرمنده بود . رفت خونه دومی خلاصه این که رد پای یه کار خیر دیگه رو هم اونجا دید . پیرزن ناراحتی قلبی داشت و پسرش هم در اثر تصادف رانندگی فلج شده بود . کمال هوای اونا رو هم داشت . دوساعت پیش اومده بود که اونا رو تو شهر بگردونه که این پسر و مادر ناتوان دلشون باز شه و یه هوایی بخورن . زینب نمی دونست چه طوری خودشو به خونه رسوند حتی فاطمه رو هم از خونه مادرش نیاورده بود . خدا کنه کمال خونه باشه . خودمو میندازم تو بغلش ازش عذر میخوام ازش میخوام منو ببخشه به دست و پاش میفتم . نه اون نباید تنهام بذاره بهش گفتم بره گمشه . حتما رفته رفته رفته .. خدای من . حدسش درست بود . کمال خونه رو ترک کرده بود رو جعبه شیرینی دو تا دفترچه پس انداز افتاده بود . اونا رو بر داشت . دفترچه پس انداز اون و فاطمه بود . موجودیشو دید . هرکدومشون ده برابر شده بود .. یه تیکه کاغذ هم کنار این دفتر چه ها افتاده بود . اینم اون پولی که می گفتی چی شده ;/;من خوشبختی و رفاه تو رو میخوام نمیخوام تن و بدنت روح و روانت فکر و خیالت از زندگی  با من بلرزه . تو هیچوقت دوستم نداشته و نخواهی داشت . منو ببخش خداهم منو ببخشه که خودمو بهت تحمیل کردم . از زندگیت میرم بیرون ولی فاطمه واسم همیشه حکم یه دخترو داره . اگه ناراحت نمیشی دوست دارم تا زنده هستم مراقبش باشم . هر وقت دوست داشته باشی حاضرم طلاقت بدم . دل شکسته خیلی درد داره . تو هم عشقتو از دست دادی و دلت شکسته . منم تورو از دست دادم ولی تو منو دوست نداشتی زینب دیگه نتونست بقیه نامه رو بخونه . نمی تونست رانندگی کنه . می دونست کجا میتونه کمالو پیدا کنه . از خونه اونا تا خونه مادری کمال که روبرو خونه مجردی خودش بود پیاده ده دقیقه راه بود مسیری هم بود که نمی شد تاکسی گرفت . قلبش به شدت می تپید -مامان کمال این جاست ;/;-آره مگه چی شده دخترم . رفته تو اتاقش بیرون نمیاد اتفاقی افتاده ;/;دعوای زن و شوهری ;/;من دخالتی نمی کنم برو تو . نمک زندگیه . کمال یه گوشه اتاق سرشو میون دستاش گرفته به پشتی تکیه داده بود . کمال .. کمال .. کمال دیگه جوابمو نمیدی ;/;دیگه بهم نمیگی جون کمال ;/;حالا مث بچه ها قهر می کنی ;/;-دستاتو از جلو صورتت وردار بذار ببینمت -کمال با صدایی لرزان و گریان گفت مگه تو خودت نگفتی که دیگه نمی خوای ریختمو ببینی . حالا که پولها رو تو دفترچه دیدی خاطرت جمع شد ;/;من تا موقعی که زنده ام به حساب تو و فاطمه پول می ریزم . درسته که تو دوستم نداری . من که دوستت دارم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها