داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مامان آمپولی من 3


رزا بخور بخور کوسسسسسمو بخور خیلی وقته که برنامه نداشتیم . قربون دختر گلم من سگتم . بخوررررر کوسسسسسسم داره می ترکه .بتر کونش … یه لحظه عزیز جون سرشو گرفته بود طرف من . فوری خودمو کنار تر کشیدم و از ترس تا دو سه دقیقه ای نگاهشون نکردم . فقط صداشونو می شنیدم . شنیدن صداشون هم حتی یه حس خاصی رو در من به وجود می آورد .-رزا رزا جون انگشتتو حالا فرو کن تو کوسم تند و تند بگردونش . بعد یهو از روبرو صاف مثل حرکت کیری و کیر عمود وبه طرف  بالا و پایین حرکتش بده . آخ زود باش عزیزم حس ندارم دارم تو هوس می سوزم .. . دوباره یه خورده شجاع تر شده دید زدنو شروع کردم . مامان روی مامان بزرگ قرار گرفته بود و انگشتاشو تند تند فرو می کرد تو کوس عزیز و درش می آورد . کوس عزیزو نمی دیدم ولی متوجه بودم که چه کاری انجام میشه . هنوزم نمی دونستم این کارا چه معنایی داره . فکر می کردم در رابطه با آمپول زدن یا درمان نوعی از بیماریه . با این که خوشم میومد مامان با کونم ور بره و انگولکم کنه ولی هنوز از هوس چیزی نمی دونستم .-دخترم تو خودت خوشت میاد که داری حال میدی ;/;-آره عزیز جون من دارم حال می کنم . خودمم حال می کنم . حال کردن تو هم به من حال میده . مامان قشنگم منم هوس دارم . کوسسسسم به خارش افتاده -رزا جون پس یه کاری کن که نه سیخ بسوزه نه کباب کوستو بنداز رو دهنم . من واست بجوم در عوض اگه دستت می رسه و درد نمی گیره با کف دستت و انگشتات به کوسم حال بده . مامان همین کارو کرد و دوتایی داشتند جیغ می زدند . نمیدونم چرا هر وقت جیغ و دادشون زیاد می شد کیر کیر می کردند .. مامان رزا مثل وحشی ها شده بود . مثل یه اسبی که هی بالا پایین می پرید کوسشو انداخته بود رو دهن عزیز جون و کونشو کوسشو تکون می داد . دستشم اون زیر کار می کرد و به کوس عزیز چنگ انداخته بود .-اگه بخواهیم ارضا شیم باید نوبتی کار کنیم .-چه عجله ای داری دخترم -صبر کن برم آشپز خونه ببینم چی می تونم گیر بیارم . اینو که شنیدم جلدی رفتم تو اتاقم و رو تختم دراز کشیدم . مامان که به اتاق بر گشت منم بر گشتم به سر جای قبلیم . مامان یه موز گنده دستش بود . نمیدونم خودش می خواست بخوره یا عزیز . ولی فکر کنم خودش می خواست بخوره . چون اون دفعه من واسه عزیز جونم موز برده بودم مامان می گفت یه خورده قندش بالاست پرهیز می کنه . گشنه ام شده بود . هوس موز کرده بودم . نه چیز عجیبی بود . مامانی موزو با پوست گذاشته بود تو کوس مامان بزرگ .داشتم فکر می کردم عزیز می خواد از این طرف بخوره که قندش بالا نره . شاید با پوست بخوره براش خوب باشه ولی چرا مامان هی موزو فرو می کنه تو و در میاره . یعنی بیچاره مامان بزرگ باید به همین قدر قانع باشه ;/;دلم براش سوخت . همش داشت ناله می کرد نمیدونم دردش میومد یا گریه می کرد . فقط می گفت بذارش تو درسته بذار . کاش کیر بابات به همین اندازه بود . بازم اسم کیررو شنیده بودم . تو کتاب فارسی کلاس اول ما که چیزی در مورد کیر نوشته نشده بود . شاید سال دوم نوشته شده باشه من تازه رفته بودم به کلاس دوم . مامان هر چند بار که موزو می کرد تو کوس عزیز جون درش می آورد یا با دستمال پاکش می کرد یا اونو میذاشت دهنش . نمی دونستم واسه چی داره این کارو می کنه .-تند تر تند تر رزا رزا تند بکن بکن آبم میخواد بپره بریزه بیاد بیرون . مامان با سرعت عجیبی موز رو تو کوس مامانش حرکت می داد و خسته شده بود و لحظاتی هم موزو با دست چپش می کرد تو کوس عزیز . عادت نداشت با دست چپ زیاد کار کنه . مجبور شد دوباره از دست راستش کمک بگیره و خسته شده بود . با دست راست موزو حرکت می داد و با دست چپ دور و بر موز رو می مالید . عزیز جون جیغ می کشید و دست و پاهاشو به هوا پرت کرده و به زمین می زد و یه حرکتهای عجیب و غریب با جیغ و دادهایی که انگارداشت زار می زد از خودش نشون می داد . یک دفعه ساکت  و آروم شد . ترسیدم . خدای من چی شده . نکنه عزیز جون مرده باشه . آخه اون دفعه تو همسایگی ما یه پیرزن همین طور شد و مرد . ناراحت نشدم ولی خیلی ترسیدم . نمی دونستم مردن به چی میگن . فقط می دونستم که اونی که مرده دیگه بیدار نمیشه تا باهاش حرف بزنیم وواسه مون حرف بزنه . وقتی عزیز جون چشاشو باز کرد خیلی خوشحال شدم . نزدیک بود برم و بپرم تو بغلش و بهش بگم خوشحالم از این که زنده ای ولی یه چیزی مانعم شد -رزا دخترم خیلی کیف کردم . خیلی حال دادی -مامان هر چی باشم دست پرورده توام . تو استاد منی . تویی که منو آموزش دادی . من ناخن انگشتات هم نمیشم -دخترم من که تو شکم مادرم اوستا نشدم . تو دست منو از پشت بستی .- مامان حالاچند چشمه از اون فن هاتو بزن . ببین کوسسسسسم چقدر خیسه خیسه . سر حالم کن مامان . عزیز مثل فنر از جاش بلند شد . کف دست قدرتمندشو زد لای پای مامان . هر کاری که اونا انجام می دادن من به یاد چیزی می افتادم . عزیز که داشت این جوری با کوس مامان ور می رفت من به یاد عید قربون افتاده بودم که بابا رفت گوسفند بخره منم باهاش بودم . پشمای گوسفنده رو با دستاش این طرف و اون طرف می کرد . هر چی نگاهشون می کردم آمپولو نمی دیدم . عزیز جون موز رو پوست کند و نصفشو خورد و نصفشو داد به مامان و پوستشو پرت کرد یه طرف . کف دستشو مث یه گلوله مشت کرد و گرفت طرف کوس مامانی و مچ دستشو تا یه خورده بالاترشو فرو کرد داخل . مامان جیغ می کشید -آخخخخخخخ آخخخخخخ سوختم عزیز عزیز تندتر تند تر .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها