داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

ماجرا با رفیق شوهرم

سلام
اسم من بهار است
من با اینکه تو خانواده غیر سنتی و لامذهبی بزرگ شدم و تقریبا از بچگی تا همین الانشم هر جور دوست داشتم پوشیدمو هر کار خواستم کردم ولی همیشه به یه چیزی اعتقاد داشتم اونم ایجاد اعتماد و عدم خیانته یعنی حتی زمانی که دوست پسر داشتم اهل موازی کاری و صبح با یکی بودن و شبش با یکی دیگه نبودم. حدود دو سال پیش با سعید بعد از یک سال دوستی علی رغم موافقت خانوادم ازدواج کردم. سعید پسر خوب و باحال مثه خودمه یه کوچولو اختلاف سطح مالی داریم که به چشم نمیاد.در حد خودش خوبه یه مغازه طلا فروشی داره که یه زندگی نرمال رو به بالا رو ساپورت می کنه.تو این دوسال ما روزای خوبی رو با همدیگه گذروندیم. سعید یه دوست داره به اسم بابک که پای ثابت مهمانی رفتنا و خوشگذرونی هامون بود. حتی همین چند ماه پیش یه سفر سه تایی با هم رفتیم آنتالیا و خیلی بهمون خوش گذشت کلا حس خوبی به بابک داشتم چند وقت پیش سعید از سر کار اومد و رفت که دوش بگیره یه توضیح بدم که ما هر کدوم گوشی خودمونو داشتیمو یه تبلتم تو خونه بود که سعید با اپل ایدی خودش روش برنامه می ریخت و هر وقت خونه بود گوشیشو با تبلت سینک میکرد اون روز که اومد خونه من داشتم با تبلت کار می کردم و نمی دونم چطور گوشی سعید خود به خود با تبلت سینک شد و یه دفعه یه اس ام اس از کانتکتی به اسم “مشتری ۵” براش رو تبلت ظاهر شد که نوشته بود( اگه تو خونمم مثل مغازت همینقدر شیطون باشی یه جایزه خوب داری) همه چیز برام مثل روز روشن بود و خیلی ناراحت شدم اولین چیزی که بهش فک کردم این بود که چرا باید بهم خیانت کنه من از نظر تیپ و قیافه خوب بودم از نظر اجتماعیم وضعیت خوبی داشتم و تو سکسم چیزی براش کم نمیذاشتم تنها چیزی که به ذهنم رسید یکنواختی وجود خود من بود که کاری از دستم بر نمیومد و من تا ابد و دهر همین آدم بودمو به اسم بهار با تمام این افکار غیر خودخواهانه بازم به سعید حق نمیدادم بهم خیانت کنه میتونست کم و کسریاشو باهام در میون بزار و اگه فیدبکی نگرفت ازم جدا شه چون آدم به شدت رکی هستم تا سعید از حموم اومد همه چیو بهش گفتم و منتظر جوابش شدم همینطور که حدس زده بودم به پته پته افتاد و هر کاری میکرد نمیتونست قضیه رو جم کنه منم عصبی شده بودم و باهاش دعوام شد وسط دعوا دیدم به یکی اس ام اس داد اولش فک کردم داره به همون زنی که اس ام اسش رو دیده بودم مسیج میده ولی ده دقیقه بعد سر و کله بابک پیدا شد و فهمیدم از بابک کمک خواسته برا آروم کردن من. با وساطت بابک من یکم اروم شدم و بعد از اینکه بابک رفت سعید اومد ازم عذرخواهی کرد و چیزی که باعث شد ببخشمش این بود که انکار نکرد و اشتباه خودشو پذیرفت و قول داد تکرار نشه شبش باهاش مشروب خوردم و سکس کردیم و وسط سکس یه بار دیگه ازم عذرخواهی کرد و باعث شد دلم گرم تر شم. ولی خب یه حساسیتی نسبت بهش به وجود اومده بود. دوماه از این ماجرا گذشته بود که بازم سعید دست و گل به آب داد و فهمیدم با یکی دیگه هم هست این دفعه به روش نیاوردم و نشستم فکر کردم اسیر احساسات بدی شدم از خودم بدم میومد و یه خشمی تو دلم بود کسیم نداشتم باهاش درد و دل کنم خونوادم که سایه سعید و با تیر می زدن و از اول باهاش موافق نبودن دوست و آشنا هم که نمی شد بهشون اعتماد کرد به فکرم رسید که منم بهش خیانت کنم اینجوری میتونستم حداقل باهاش بی حساب شم تو این عوالم بودم که یهو بابک مسیج داد که شب میخواد بیاد خونه ما با بابک خیلی رفیق بودم و می تونستم بهش اعتماد کنم بهش مسیج دادم امشب نمیشه ولی خودم یه ساعت دیگه میام ببینمت باهات حرف بزنم اونم استقبال کرد و یه کافه ای که بعضی وقتا می رفتیم قرار گذاشتیم می خواستم به بابک بگم چی تو سرمه و احتمالا اون منو منصرف می کرد و می تونستم خارج احساسات تصمیم بگیرم یه جورایی احتیاج به یه ادم خارجی داشتم که منصرفم کنه تو کافه تا منو دید گفت چی شده بهار مثل اینکه از قیافم معلوم بود که خیلی داغونم بهش قضیه سعید و گفتم زیاد تعجب نکرد به هر حال با هم رفیق جینگ بودن و فکر می کنم از این کارای سعید خبر داشت همین خیلی زد تو حالم ولی خب کسیو جز بابک نداشتم که هم بهش اعتماد داشته باشم هم در جریان زندگیم و احوالاتش باشه یکم باهام حرف زد تو این وادی که چیز عجیبی نیست و میره با سعید حرف بزنه ولی بهش گفتم نیومدم که این کارو بخوام چون تصمیم دیگه ای دارم گفتم تنها کاری که باعث میشه حالم بهتر شه اینه که با سعید برابر شم و بهش خیانت کنم یکم تعجب کرد و بهم گفت اشتباه می کنم ولی یه برقی تو چشاش اومد ( انگار کیر دیده بود “به خاطر تو کاربر d.e.x.t.e.r) یهو رفتم تو فکر تمام خاطراتم با بابک اومد جلو چشمم همیشه جلو بابک راحت لباس می پوشیدم و تو حرفامم هیچ وقت رعایت نمی کردم حتی تو آنتالیا سه تایی با سعید رفتیم استخر هتل و من یه مایو دو تیکه پوشیده بودم و خیلی بدنم بیرون بود ولی تو تموم این مدت هیچ وقت یه نگاه چپ و اشتباه از بابک ندیده بودم که بخوام حس بدی بکنم ولی این چشایی که الان خیره داشت بهم نگاه میکرد یه حکایت دیگه ای داشت تو این افکار بودم که بابک با جمله :البته تو هم حق داری مهر تایید و به اون افکار زد . بازی رو فهمیدم ولی خواستم یکم ادامش بدم گفتم منظورت چیه؟ مقدمه چینی نکرد و گفت خیلی وقته تو کف منه و یه فاز روشنفکری هم گرفت که فقط برا سکس منو میخوادو اینجوری جفتمون میتونیم به خواستمون برسیم بابک جذاب بود و بامزه و مورد اعتماد راستش یکم قلقلک شدم این کارو باهاش بکنم ولی فهمیدم مقدار زیادی از این قلقلک تحت تاثیر جو و اتفاقای به وجود اومدس پس بهش گفتم بذار فکرامو بکنم و بدون اینکه چیزی سفارش بدم اومدم خونه نشستم یه دودوتا چهارتا کردم و خیلی زود فهمیدم باید چیکار کنم دلیل نداشت از چاله بیفتم تو چاه اولین کاری که کردم وسایلمو جم کردم بابک رو بلاک کردمو برا سعید یه یادداشت گذاشتم که به فکر جدایی باشه بعدم پا شدم رفتم خونه پدرم “خونواده جایی که اگه گوشتتو بخورن استخونتو نمی شکنن”. من یه آدم سی و دوساله ام که میتونم زندگیمو دوباره بسازم .

نوشته: متقارن

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها