داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

فانتزی من (۱)

سلام دوستان وقت بخیر
این داستان فانتزی منه ولی ۶۰ درصد اش واقعیه و ای کاش ۴۰ درصد دیگه اش هم واقعی بود .
من و این داستان هم گی محسوب میشیم.

زمستون سال 1400 بود و مدارس به خاطر سرما تعطیل و من هم طبق روال کار هام رو بیرون داشتم انجام می‌دادم و با یه کاپشن سیاه که تا وسطای رونم بود داشتم میرفتم خونه ، هوای سرد ، که هرچی دعا میکردیم برف بیاد جز سوز سرما خبر دیگه ای نبود اما جالب بود که جاده های اطراف مثلا 20 کیلومتر اون ور تر برف داشت و یخ کامل بود و طبق گفته ها خیلی شلوغ هم بود.
قبلش مادر زنگ زده بودن و گفتن که:((مهمون داریم از دوستای عمه ات که توی راه میخواستن برن شهرشون که دیدن اوضاع خیلی وخیمه و گفته بود اگر میشه بیان پیشتون ))
شاید کارای خدا بوده که میخواستن بیان و این اتفاق ها افتاده من اول خیلی عصبانی شدم چون عمم دو خانواده دیگه رو هم غیر از اینا فرستاده بود پیشمون من هم طبق معمول سنگ صبور مادر بیچارم بودم و همیشه سعی می‌کردم بهش کمک کنم و بهم میگفت:((عمت یهویی زنگ میزنه و دردسر درست میکنه))
و همیشه ام من تو خونه بودم و به اجبار باید خونه رو تو ۳۰ دقیقه دسته گل میکردم اصلا یه وضعی بود اما خوب چون این دفعه گردن من نیفتاد عصبانیتم چند لحظه بعد رفت و کنجکاوی به سراغم اومد.
خانوادشون چندتان؟
پسر دارن؟
خوش اخلاقن؟
پررو که نیستن؟

با خودم گفتم:((خدا کنه که پسر داشته باشن
پسره چه شکلیه؟
چشماش خوشکله؟
موهاش چه بویی داره؟؟؟
علاقش چیه؟
اصلا گی هست؟…
به خودم اومدم،نزدیک خونه بودم،کلید رو انداختم توی قفل در، تق…
رفتم تو
خونه ما این شکلیه که یه حیاط ۲۰۰ متری با ۲ گاراژ و دو تا باغچه داره که توش درخت انجیر و انار و بادوم و یه کاکتوس بزرگ داره همون درخت هایی که تو سرما مقاوم هستن و داخل خونه هم یه بارخواب و در ورودی که یه راهروی ۵ متری داره و ۲ تا در اتاق یکی برای مامان بابا و آبجی کوچیک ام و یکی برای من.
بله من فرزند بزگترم و خوب 17 ساله بودم اون موقع، موی سیاه چشم قهوه ای،پوست سفید ،قد 172 وزن 75 موهای به سمت راست خم شده ، خوشتیب و به لطف عینکم بچه خر خون اینم بگم تنها شانسی که آورده بودم این بود که اتاقم تمیز بود اتاق پسرا این جوریه که انگار یه زلزله ۷ ریشتری توش اتفاق افتاده 😅
از در اومدم تو و به درخت ها نگاه کردم خشک خشک،خواب خواب، چقدر رمانتیک!
از در ورودی خونه وارد شدم و گرمای خونه پوستم رو لمس کرد و دماغم که سرخ و بی حس شده بود رو آروم کرد.
رفتم تو کاپشن رو در آوردم و رو جا لباسی کنار در آویزون کردم رفتم به طرف هال که سمت راستم بود مهمونامون رو دیدم یه خانم ظریف اندام و آقای تقریبا ۳۵-۴۰ ساله که موهای سفید و سیاه داشت.
کمی احساس غریبی کردم.
به احترامم بلند شدن و سلام کردم و دست دادم نشستم کنار بابام ، بابام هم همین طور روی مبل سه نفره کنار مرد خانواده دیگه نشسته بودن دست دادم و با مادر هم سلام کردم.
سرتون رو درد نیارم بعد از تموم شدن فضولیاشون و فضولیام چای خوردن و دوباره با بابام داشتن حرف میزدن و خانم خانواده هم داشت باهاشون همکاری میکرد خیلی عصبانی بودم که چرا پسر ندارن میدونی برام جالب بود که یه پسر با تیپ جدید و اخلاق جدید ببینم و امیدوار بودم که اون هم مثل من گی باشه .
چشمم به آبجیم افتاد که از سمت اتاق ها اومد و از مامان چیزی خواست نفهمیدم چی گفت و رفت به سمت اتاق ها چون یکم لج بودیم با هم گفته بودم نری تو اتاقم و دیدم رفت همون طرف ها ، رفتم که باهاش دعوا کنم (نه زد و خورد درحد هشدار و این که برو بیرون)
بلند شدم گوشیم رو برداشتم که رفتم ، توی اتاق استراحت کنم که در رو باز کردم با صورت جدی ، که کُپ کردم و چشمام گرد شد.
(اینارو با اطلاعاتی که بعدا کسب کردم میگم)
یه پسر با موهای زق سیاه که حالتی مثل حالت چتری داشت، بدن لاغر، چشم های قهوه ای روشن، پوست سفید، قد حدودا 165 این جوری بگم تا زیر چونم می‌رسید و یه سال از من کوچیک تر بود و لباس گشاد شلوار لی تقریبا چسب.
دور گوشیش داشت بازی می‌کرد.
بلند شد و سلام کردیم تقریبا سلام گرمی بود
دوباره بدون هیچ توجهی نشست.
یه آبجی کوچیک داشت ، خدا که چه صدای خوشمزه ای داشت آدم میخواست درسته قورتش بده اونم داشت با آبجیم بازی می‌کرد بازیه رو یادم نمیاد توی گوشی داشتن نوبتی بازی میکردن که به آبجیم گفتم برو اتاق کناری خیلی سر و صدا میکنین ؛ بازی هیجانی بود و میخوردی به جایی میسوختی.
رفتن اتاق کناری و شروع به بازی کردن اسم پسره امیر رضا بود و اسم من امیر محمد چون شبیه هم هستن اسم من محمد و اسم اون رو رضا میگم.
رفتم و نشستم کنار دیوار و به لحاف پتو تا شده تکیه دادم و پاهام رو انداختم رو هم، رضا ؛ رو به رو سمت راستم بود و داشتم نگاهش میکردم به دیوار تکیه داده بود و زانو هاش رو به سینه اش چسبونده بود و دست هاش رو زانو بود و داشت بازی می‌کرد، پابجی
یکسره بر اندازش میکردم مو هاش؛بدنش،پاهاش
لباش سرخ و صورتی بود وای چه قشنگ خیلی دلم میخواست بچشمشون
بعد از یه ربع به خودم اومدم و ازش پرسیدم
-چی بازی میکنی؟
+پابجی
-میتونم اسمت رو بدونم؟
+چرا که نه اسمم امیره،امیر رضا
-چه جالب اسم منم امیر محمده
-کلاس چندمی؟
+کلاس دهم ، میرم یازدهم
-چه رشته ای؟
+تجربی ام
-من ریاضی میخونم رشته تجربی سخت نیس؟
+اینو من باید ازت بپرسم
-(خنده) خوب چرا سخته ولی خوب علاقه دارم بش
+آره خوب منم همین طوره خیلی زیست اش سخته
-حتما،فکر نکنم هندسه ریاضی کم از زیست شما داشته باشه
+(لبخند)نمیدونم والا چی بگم
-موهات خیلی باحاله
+ممنونم ، اولین کسی هستی که بهم نمیگه گشاد برو موهات رو کوتاه کن.
هردو زدیم زیر خنده
+اتاقت خیلی قشنگه ادم توش احساس راحتی میکنه
-نه بابا یه اتاق که بیشتر نیس شما خسته شدید تو راه

مادر:امیر محمد بیا یه لحظه
فهمیدم که وقت شام شده
-بله مامان
+امیر بیا سفره رو بهن کن لطفا
-چشم،حالا چی داریم؟
+غذا داریم! چی داریم خوب؟ خودت نگاه کن
-باشه حالا نخوری منو
+نه غذا هست
-(با خنده)مسخره

بعد از غذا و میوه وقت خواب شد قرار شد من و امیر باهم تو اتاق بخوابیم
ساعت ۱۱ بود که چراغ هارو خاموش کردیم اما من و رضا تازه می‌خواستیم با هم دوست شیم
بهش گفتم شلوار راحتی چی میخوای گفت میرم بیارم گفتم نمیخواد دیگه ماشینتون بیرون خونس سرده هوا یکم فکر کرد گفت:
اوکی اگر شلوار کوتاه داری بده (همون هایی که تا زانو هست)
رفتم بیرون پوشید وقتی رفتم تو گفت این گشاده یکم گفتم بندشو سفت کن
گفت اوکی
در رو کمی باز گذاشتم
از همه چی حرف زدیم
علایق
داستان
چیز های ترسناک
حتی شماره هامون رو ام گرفتیم
ساعت ۲.۴۰ بود
صورت هامون رو به روی هم بود و داشتیم حرف میزدیم رطوبت نفس گرمش هی به صورت ام می‌خورد و دست خودم نبود
فکر کنم حشری بودم
اما نه حشر نبود کیرم سیخ نیست فکر کنم یه جورایی عاشقش بودم.
بهش گفتم چیزی درمورد بایسکشوال میدونی؟
گفت که چرا میپرسی؟
آب شدم رفتم زمین
-خوب همون جوری برام سواله

+آره خوب
-رضا راز نگه دار که هستی؟
+فکر نکنم خیلی ، ولی آره بابا کی هست بخوام بش بگم
فکر کنم فهمیده بود ، آره قطعا
-خوب من بایسکشوالم
+خدایی؟؟؟اصلا بهت نمیاد از کی فهمیدی؟
ای زهر مار خوب نگو انقدر ،خجالت از سر و کولم داشت می‌بارید.
-تقریبا ۱۴ سالگی کلاس های ۷ ام ۸ ام
+جالبه،حالا چرا به من میگی
-نمیدونم همین جوری حالا ولش
+اوهوم
دلم میخواست نبودم کلا اونجا خیلی بد بود اوضاع خییلی
دیدم یکی از پاهاش رو مالوند به پام ، جا خوردم دستم رو گرفت و گفت : من هم
چند لحظه تو شُک بودم
آروم رفتم جلو و دستم رو زیر لباسش بردم و بدنش رو لمس میکردم نفسش تند شد یه لحظه؛ فکر کنم دستم سرد تر بود.
سرم رو بردم جلو و به لبش رسوندم و شروع به لب گرفتن کردم بالشت خیلی مزاحم بود خیلی
پاش وسط پاهام بود و کیرمم سیخ شده بود.
دهنش داغ بود ،نرم، زبونامون داشت میچرخید تو دهن اون یکی دیگه
کیرامون باد کرده بود قلبم رو هزار واقعا تو شُک بودم ؛ حس استرس و اضطراب هم داشت تو رگ هام میچرخید.

دستم رو بردم سمت کیرش و مالیدمش داغ بود داغ
از رو شلوار کیرم رو لمس کرد و رفت تو شلوار و برام مالوند ، دستش از کیرم سرد تر بود معلوم بود اون هم هیجانی و حشری شده.
یکم بعد 6 و 9 شدیم و شروع کردیم به خوردن، دستش رو گرفته بودم ؛ شروع کرد به خوردن کیرم ، غیر قابل توصیف بود خییلی نرم و عالی ، انقدر حشری بودم که نفهمیدم چند دقیقه شد و حتی چی شد فقط میدونم من که آبم ۱۲ دقیقه طول می‌کشید بیاد از فرط حشریت تو کمتر از ۵ دقیقه اومد و دستش رو فشار دادم و فهمید.
لامصب آبمم تموم نمیشد ۲ یا ۳ بار نبض محکمی زد و خاااالی شدم نمیدونم خوشش میومد یا نه ولی خوردش.
بعد چند ثانیه دیدم اونم دستم فشار داد و خالی شد و خوردم و تموم.
آبش مزه خاصی نمی‌داد یکم شور و لیز
چند لحظه تو این حالت بودیم.
برگشتم و لباشو بوسیدم و دستم رو بردم لای موهاش و کنارشون زدم

+چقدر آب داشتی دهن سرویس
-خوب چیکار کنم من که نمیدونستم میای که خالی کنمش برات.
هردو لبخند میزدیم به هم.
تو بغل هم بودیم و پاش رو روی پام انداخته بود.
بدنش خیلی گرم بود انگار کیسه خواب تو بغلته دستم توی موهاش بود و اونم داشت بدنم رو لمس میکرد.
زمان کُند شده بود تا صبح داشتیم رو هم بالا پایین میشدیم.
خوابش برد ، زیبا ترین لحظه عمرم بود
دستش از حرکت ایستاد و بدنش شل شد.

بعد یکی دو دقیقه دیدم خواب ، اَمون من رو ام بریده ساعت های سه و نیم چهار بود که بدنش رو کنار گذاشتم که کسی بیدار شد مارو نبینه اونقدر خسته راه بود که فکر کنم متوجه نشد.
پیشونیش رو بوسیدم و سرم و گذاشتم رو بالشت خوابیدم و رفتم اون دنیا.
بیدار که شدم ساعت 8 و خورده ای بود یه عادتی که دارم هرموقع بخوابم تو این ساعت بیدارم چه خسته باشم چه خوب خوابیده باشم.
رضا خواب بود و یه دستش رو سرش بود نور صبح که تابیده بود توی اتاق بدنامون رو داشت نوازش می‌کرد.

یاد دیشب افتادم که چه اتفاق هایی افتاده
یه کراز کشیدم و خوشحال بلند شدم و رفتم بعد از سلام و احوال پرسی رفتم دست و صورتم رو شستم و برگشتم سفره نیمه پهن رو دیدم رفتم و تکمیلش کردیم.
پدر خانواده پرسید امیر هنوز خوابه؟
گفتم آره
+عجیبه
-راستش دیشب تا نصف شب بیدار بودیم
+اها پس بگو،میشه بری بیدارش کنی چون میخوایم بریم همینقدر هم که موندیم اسباب زحمت شدیم واستون.
-نه بابا چه حرفیه اخیار دارین چشم الان میرم بیدارش میکنم
+ممنون

با خودم گفتم احتمالا گلوش خشکه؛؛اونایی که سکس دارن و تا بحال مزه کردن اب رو میدونن گلو زبر و یه جورایی خشک میشه.
رفتم سروقت امیر ، ساعت نزدیکای 9 بود، پتو رو از روش کنار زدم و دستش رو گرفتم و کنار گوشش گفتم امیر جان بیدار شو که میخواین برین
با چشمای خواب آلود بیدار شد و با صدای آروم و خسته گفت

سلام خوبی
-آره صبح ات بخیر،دیشب خوب خوابیدی؟؟؟
+آره عااااللی بود
-یه لیوان آب برات آوردم فکر کنم نیاز داری بهش
+آره؛ممنون
-من میرم زود بیایی برا صبحانه

طبق روال همیشه صبحانه خوردم و جمعش کردیم ساعت های ۱۰ بود که به اصرااار میخواستن ناهار نگه اشون دارن ولی گفتن که همین قدر هم زیاد زحمت کشیدید رفتن و انگار که درخت رو از آب جدا کرده باشی ناراحت شدم و ثانیه اول دلم براش تنگ شد. (البت با کمی اغراق )
همه چی تموم شد اما دیشب داشت یک سره تو ذهنم تکرا میشد.
نرمی موهایی که بین دستم بود.
لب هایی که با عشق میخوردمشون.
پاهامون که بین هم بود.

رفتم سراغ گوشیم بهش پیام دادم
دیشب زیباترین لحظاتم بود.
بعد از چند دقیقه یه قلب فرستاد و گفت منم همین طور.
+امیر محمد؟
-جانم؟
+قول میدی اومدی اینجا بیای خونمون ؟
-نمیدونم نمیتونم قول بدم ولی اگر شرایطش بود حتما
+نشد دیگه قول میدی؟
-باشه ❤️
+تنکس؛کاری باری؟
-نه مواظب خودت باش
+بای
-بای

امیدوارم خوشتون اومده باشه اگر علاقه مند بودید خوشحال میشم لایک کنید داستان رو
یه بار دیگه هم با هم ملاقات داشتیم که میتونم اون رو هم براتون تعریف کنم.
اگر به دلتون نشسته بوده باشه

ادامه…

نوشته: pikas

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها