داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

شریکم مخ زنمو زد (2 و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

⚠️هشدار: خوندن داستانایی که فتیش های خاص مثل بیغیرتی دارن، برای افراد زیر 18 سال ممکنه باعث تغییر مسیر زندگیشون بشه. پس حواستون باشه چه داستانی میخونید

سلام. قبل از ادامه داستان، باید از یه نفر تشکر کنم. کسی که واسه لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه توی کامنت ها یه نقد خیلی خوب گذاشت و کلی توصیه خوب بهم کرد. خواستم بگم دمت گرم و سعی میکنم به توصیه هات عمل کنم؛ مثلا اینکه سعی کردم اسامی رو کمتر تکرار کنم. واقعا پشمام ریخت و فک نمیکردم همچین نقدی رو توی انجمن کیر تو کس ببینم. واقعا دمت گرم

خب بریم سراغ ادامه داستان. این داستان واقعی نیست

خلاصه اون روز گذشت و تصاویر اون روز توی ذهنم بود؛ وقتی لیلا رو میدیدم، دوست داشتم برم همه چیزو بهش بگم؛ قیامت به پا کنم و بازخواستش کنم که چرا بهم خیانت کرده؛ از این خیانتی که بهم شده بود، حس خوبی نداشتم اما در عین حال، برام عجیب بود که دوست داشتم دوباره اون صحنه ها رو ببینم. یه چیزی تو درونم میگفت بذار این بازی ادامه داشته باشه. پس تصمیم گرفتم اصلا به روی لیلا نیارم. وقتی که آرمانو توی شرکت میدیدم، دوست داشتم بدونم چی تو ذهنشه و چه حسی داره از اینکه با زن شریکش ریخته رو هم. از اینکه به ناموس من توی خونه خودم دست درازی کرده بود و هر روز باهام چشم تو چشم میشد.

یه بار خیلی هوس کردم که دوباره سکس شونو ببینم. نمیدونستم که فقط همون یه بار بود، یا هنوزم رابطه دارن. پس صبح قبل سر کار رفتن، به زنم گفتم که برای کمک به یکی از دوستام، میرم خارج شهر و تا شب هم نمیام.
×نمیترسی که لیلا؟
+نه عزیزم به من فکر نکن برو به کارت برس.
و اومد جلو و صورتم رو بوسید. میدونستم اینکارش چه معنی داره؛ اون داره خرم میکنه تا احتمالا امروز با دوست پسرش وقت بگذرونه.
ساعت دو، وقتی از شرکت رفتم خونه، دیدم خونه مون خالیه. رفتم توی اتاقم و درو قفل کردم و چند ساعت منتظر بودم تا بیان. اما کسی نمیومد خونه مون.
با کتاب خوندن و فیلم دیدن و اینا سرمو گرم میکردم تا بیان. ساعت شیش و نیم شده بود اما نیومده بودن. اینکه زنم توی این چهار ساعت و نیم بیرون بود، یه معنی داشت. که با آرمان تو یه مکان دیگه بودن. اونا ریسک نکرده بودن و نیومده بودن خونه خودمون. شریکم تنها زندگی میکنه و خونه اونا شاید گزینه بهتری باشه براشون. حس خوبی نداشتم؛ چهار ساعت منتظر بودم که زنم بیاد و گاییده شدنش توسط شریکم رو ببینم. حس وقیح بودن بهم دست داد. اما حشریت، باعث میشد لذت هم ببرم. با ماشین رفتم دم خونه آرمان و ماشینش رو دیدم. خونه بود. اگه حدسم درست باشه، لیلا هم باید اونجا میبود. باید چند ساعتم اینجا صبر میکردم تا لیلا خانم بیاد بیرون و شَکَّم به یقین تبدیل شه. اما اون زود اومد بیرون. سوار ماشین آرمان شد و حرکت کردن. دیگه توی اون چهار ساعت کاراشونو کرده بودن انگار. تعقیبشون کردم و دیدم رسوندش خونه‌. تصور اینکه توی اون چهار ساعت، آرمان داشته تو خونش با زنم حال میکرده، کیرم رو شق کرده بود. اما اینکه نتونستم مستقیما سکس شونو ببینم، باعث شق دردم شده بود. زنگ زدم به لیلا که دارم میام. رفتم خونه و حموم بود. لباساش جلوی حموم افتاده بودن. شرتشو برداشتم. جر خورده بود؛ آرمان شرت زنمو جر داده بود. دوست داشتم اون موقع از نزدیک این صحنه رو ببینم. اما چطوری؟ اونا دیگه ریسک نمیکردن بیان خونه مون. شب وقتی لیلا خواب بود، گوشیشیو با اثر انگشتش باز کردم و یه برنامه توش ریختم که هر لحظه، موقعیت مکانیش رو برام ارسال کنه. تلگرامشم ریختم تو گوشی خودم. رسما داشتم از زنم جاسوسی میکردم؛ ولی نه برا کنترل کردنش، بلکه برای اینکه بیشتر در جریان رابطه اش قرار بگیرم‌.
فردا صبح تو شرکت، رفتم تو تلگرامش‌‌. چتش با شریکم رو باز کردم. آرمان گفته بود:
-صبح بخیر عشقم
+صبح بخیر (ایموجی بوس)
-دلم برات تنگ شده
+ما که دیروز با هم بودیم. اون همه سکس کردیم. سیر نشدی؟
-مگه میشه از تو سیر بشم آخه؟
+از دست تو. نا سلامتی شوهر دارم (ایموجی خنده)

من و رضا شریکیم‌. چی میشه زنشم شریکی استفاده کنیم. حیف نیست چنین حوری ای رو تنهایی بکنه؟
حالا لوس نشو
عزیزم بوس بهت فعلا باید به کارا برسم. کاری نداری؟
-نه عشقم فعلا

از خوندن این چت، کیرم راست شده بود. اون روز که رفتم خونه، ساعتای شیش بود که لیلا به بهانه سر زدن به یکی از دوستاش که مریضه، گفت که میره بیرون. وقتی لباسشو پوشید، خیلی سکسی شده بود. یه آرایش غلیظ کرده بود. یه ساپورت تنگ سیاه و یه مانتوی کوتاه که جلوش باز بود و یه تیشرت معمولی. کونش میخواست از تو شلوار بزنه بیرون. راست کرده بودم. چون میدونستم این تیپ برای آرمانه؛ مطمئن بودم.
یه بوس از گونه ام کرد و رفت. با گوشی چک کردم مکانشو و دیدم که بله‌. خونه آرمان خانه. شب که خسته و کوفته اومد خونه، بدون حموم روی تخت مثل یه جنازه خوابش برد. انگار که آرمان خیلی از زنم کار کشیده بود. خوابش خیلی سنگینه. وقتی رفتم تو اتاق، دیدم که گردنش کاملا کبود شده. به کبودی ها که هدیه آرمان بود نگاه میکردم؛ شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو میمالیدم. شلوارشو یکم دادم پایین تا کونش نمایان شه. غافلگیر شدم! کون سفید و ناز زنم قرمز شده بود🍑. رد دستای بزرگ آرمان روش مونده بود. با احترام، یادگاری های آرمانو بوسیدم و شلوارشو دادم بالا. رابطه شون ادامه داشت تا اینکه یه روز زدم به سیم آخر و تصمیم خودمو گرفتم. یه روز که شریکم خونه بود و داشتیم درباره مسائل کاری صحبت میکردیم، به آرمان گفتم:
×فعلا مسائل کاری رو بذار کنار. یه چیزی باید بگم
سرشو از روی بروشور ها آورد بالا و با جدیت و کمی تعجب به من نگاه کرد.
×لیلا؛ تو هم بیا.
لیلا که داشت قهوه درست میکرد، اومد پیش ما و با تردید نشست. تاپ و شلوارک پوشیده بود. خیلی استرس داشتم. میخواستم بهشون بگم از رابطه شون خبر دارم؛ یه نفس عمیق کشیدم و رو به آرمان که به من نگاه میکرد و سعی میکرد حالت چهره ام رو بخونه گفتم:
×آرمان. من همه چیو میدونم.
در حالی که سعی میکرد از قضیه سر در بیاره پرسید:
-منظورت چیه؟
زیر چشمی یه نگاه به زنم انداختم. مضطرب شده بود. انگار حدسایی زده از اینکه چی میخوام بگم.
×آرمان. من میدونم که تو با لیلا رابطه داری. من همه چیزو میدونم.
لیلا یهو از جاش بلند شد و لیوان قهوه اش از دستش افتاد. آرمان با مِن مِن گفت:
-نه نه اینطور نیست. چرا اینطور فکر میکنی؟
×نیازی به انکار نیست‌. من واقعا همه چیزو میدونم.
-ببین. تو داری اشتباه فکر میکنی. اصلا همچین چیزی نیست. لیلا زن شریک و رفیقمه. من بهش دست نمیزنم.

لیلا خیلی ترسیده بود. با خودم گفتم شاید فکر میکنن میخوام یه دستی بزنم. شاید فک میکنن یه شک هایی کردم و میخوام با این سوالا، از زیر زبونشون حرف بکشم. پس مدرک نیازه. با دو دلی، گوشیمو درآوردم و رفتم توی تلگرام لیلا. تردید داشتم چون از تلگرام زنم بی اجازه جاسوسی میکردم؛ اما خب کاری که زنم کرده بود به مراتب بدتر از کار من بود؛ باید این مدرکو نشونشون میدادم وگرنه انکار میکردن.
چت ها رو نشون آرمان و بعد نشون لیلا دادم. آرمان جا خورد و لیلا با حیرت دستشو گذاشت جلوی دهنش. طلبکارانه گفت:
+این که تلگرام منه. تو پیامای تلگرام منو میخونی؟
×موضوع الان این نیست. نظرت راجب این چت ها چیه؟

حالت چهره لیلا تغییر کرد و از حالت طلبکارانه، به حالت وحشت زده رسید. و زد زیر گریه
آرمان گفت:
-ببین رفیق. اجازه بده برات توضیح …
حرفشو قطع کردم.
×چیزی نگو. حالا خوب به حرفام گوش کنید.
زنم حرفمو قطع کرد
+(با گریه)رضا واقعا منو ببخش. نمیدونم چرا اینکارو کردم. نمیخواستم بهت خیانت کنم. منو ببخش
×ای بابا یه لحظه اجازه بده حرفمو بزنم. ببینید؛ میخوام بگم که با رابطه تون مشکلی ندارم

هر دو با تعجب پرسیدن: چی؟؟

دو تا دست لیلا رو گرفتم.
×عزیزم؛ تو واقعا آرمانو دوس داری؟
لیلا سرخ شد و با خجالت گفت:
+رضا! خب … من …

×نمیخواد خجالت بکشی‌. راستش رو بهم بگو

+خب … آره. دوسش دارم

×حالا که دوسش داری، منم با رابطه تون هیچ مشکلی ندارم‌. میتونی این رابطه رو ادامه بدی.

+تو جدی میگی؟

-واقعا شریک؟

×آره.

بعد دست لیلا رو بوسیدم و دست آرمان رو هم گرفتم. دستاشونو گذاشتم توی دست همدیگه.
×میتونید همدیگه رو ببوسید.
لیلا با خجالت گفت: الان؟!
×آره‌. میخوام دیگه خجالت رو بذارید کنار.
لیلا و آرمان با تردید صورتاشونو سمت هم بردن و لبشونو گذاشتن رو هم. یه بیست ثانیه ای آروم و با خجالت لب میگرفتن. بعد، آرمان جرئت بیشتری پیدا کرد و با دو دستش، سر لیلا رو گرفت. لیلا هم خجالت رو کنار گذاشت و با تمام وجود از هم لب میگرفتن. آرمان پا رو فراتر گذاشت و زبونشو کرد تو دهن لیلا. یکی دو دیقه ای لب میگرفتن و آرمان نمیخواست ول کنه. بعد رو به من گفت:
-دمت گرم خیلی فهمیده ای رفیق. مراقب زن خوشگلت هستم و لیلا رو هم خیلی دوست دارم.

آرمان لیلا رو گرفت تو بغل خودش و شروع کرد به نوازش کردن موهاش. خودکار رو گرفت دستش تا به ادامه کار برسیم و گفت:
-اشکال که نداره لیلا رو بغل کردم؟

×نه. اون دیگه زن خودته

و سه تایی خندیدیم. تا حدود یه ساعت، توی همون حالت به مسائل کاری رسیدگی کردیم. لیلا تو بغل عضلانی آرمان بود و حسابی انگار لذت میبرد از اون بغل. آرمانم موهاشو نوازش میکرد‌. وسط حرفامون، زنم رو بلند کرد و گذاشتش رو پاهاشو یه دستش خودکار بود و یه دستش زیر لیلا و کونشو میمالید. گاهی هم لبشو به گردنش میزد. واقعا لذت میبردم. آرمان خیلی پررو بود و این پررو بودنش جلوی من، باعث لذتم بود
-تقصیر خودته رضا. زن خیلی خوشگلی گرفتی. منم دیدم خیلی خوشگله مخشو زدم
×نوش جونت آرمان. حلالت باشه
لیلا یه لبخند زد و شریکمو بوسید.
آرمانم در جواب، یه لب محکم ازش گرفت. خلاصه اون روز گذشت و آرمان رفت. فردا شرکت تعطیل بود و خونه بودم. دیدم لیلا یه تیپ خیلی سکسی زده و کلی آرایش کرده و میخواد بره بیرون.
×کجا میری عشقم؟
+میرم خونه دوستم
×دیگه نمیخواد مخفی کنی. حقیقت رو بگو‌
+خیله خب بابا. میرم خونه آرمان
×خوش بگذره عزیزم
+صورتمو بوس کرد و گفت مرسی که اینطوری با این قضیه برخورد کردی. و رفت. کیرم راست شده بود چون میدونستم شریکم و لیلا تو اون خونه چیکار میکنن.
یه روز که آرمان اومد، لیلا حموم بود. داشتیم حرف میزدیم که زنم داد زد حوله رو بیار رضا. بلند شدم که حوله رو ببرم ولی آرمان دستمو گرفت و با شیطنت گفت: بذار من ببرم.
×باشه (با خنده)

آرمان در زد. لیلا درو باز کرد و جا خورد
+آرمان اینجا چیکار میکنی؟
-اومدم خونه‌ی زنم

لیلا که اومد بیرون، حوله رو کشیده بود دور بدنش تا خشک شه. اومد از آشپزخونه چیزی برداره. آرمان پا شد و حوله رو گرفت و انداخت اون ور. زنم کامل لخت شد.
+چیکار میکنی؟
یه اسپنک دم کونش زد و گفت:
-جووون. دو روزه کاری نکردیم با هم. هوس کردم.
+آخه الان؟ رضا خونه اس. زشت نیست؟
-نه. رضا که مشکلی نداره. مگه نه رضا؟
×آره آره. من مشکلی ندارم. راحت باشید.

آرمان لیلا رو بلند کرد و بردش سمت اتاق و درو بست. منم سریع رفتم تو اتاق خودم‌ و از پنجره شروع کردم به نگاه کردن. آرمان سریع لخت شد و افتاد به جون زنم. ازش لب میگرفت و با دستاش، سینه های بزرگش رو میمالید. بعد، یکی از دستاشو برد سمت کص لیلا و انگشتشو کرد تو کصش. زنم یه آهی کشید و آرمان گفت: جووووون. بهتره دیگه وقتو تلف نکنیم. کیرم طاقت دوری از این کص رو نداره. کرد داخل و تند تند شروع کرد تلمبه زدن. لیلا با صدای بلند آه آه میکرد و آرمانم هی میگفت: جوووون. بعد پنج دیقه، شریکم که تشنه اش بود، اومد بیرون تا آب بخوره. در اتاقم بر خلاف همیشه باز بود و آرمان منو دید که دارم کیرمو میمالم. اومد داخل و یه نگاه به پنجره کرد‌
-دهنت سرویس داشتی نگاه میکردی؟

از خجالت سرخ شدم. لیلا هم با کنجکاوی اومد. با تعجب گفت: رضا؟
آرمان خندید و گفت: اشکال نداره. بیا از نزدیک ببین
زنم گفت: زشته آرمان
-اشکال نداره بذار بیاد دیگه. میخوام جلو روش زنشو بکنم. و دست منو گرفت و کشید سمت اتاق.
لیلا رو به حالت داگی کرد و کیرشو از پشت کرد تو کصش‌. محکم تلمبه میزد.

-جوووون. خوب زنتو میکنم؟

×آره. عالی میکنی

-جووووون. همینه

آرمان داشت داگی لیلا رو میکرد و چندباری هم به کونش اسپنک میزد. زنم هم بلند آه میکشید و ازش میخواست که محکم تر بکنه. بعد بیست دیقه، آرمان ابش اومد و ریخت رو کونش. با دستمال پاک کرد و دستمالو انداخت سطل آشغال. شریکم دست لیلا رو گرفت و گفت که با اجازه میریم حموم. و بیست دیقه ای تو حموم بودن. قبل اینکه بیان بیرون، رفتم سمت دستمال و بَرِش داشتم و آب کیر آرمانو لیسیدم. بعد حموم، شریکم داشت لباس میپوشید که بره. بهم گفت: اینکه جلو روت کردمش خیلی حال داد. واقعا ممنونم
×نوش جونت داداش

لیلا هنوز لخت بود. یه لب ازش گرفت، سینه شو خورد و رفت. فردا شبش، آرمان برا شام پیشمون دعوت بود. وقتی میخواست بره، گفتم نرو امشبو اینجا بمون. تنها تو خونه تون باشی خوش نمیگذره بهت. که اونم قبول کرد. لیلا میخواست جای آرمانو تو حال بندازه که گفتم اون رو تختمون میخوابه؛ با تو. اونا هم با تعجب و البته خوشحال قبول کردن. من تو حال میخواستم بخوابم و صدای سکس اونا تا دو شب نمیذاشت بخوابم. بعد از اون شب، آرمان دیگه هرشب با زنم میخوابید و اون تخت دیگه برای اونا بود. روزا هم خونه ما بود و تقریبا سه تایی با هم زندگی میکردیم. چندین بار دیگه سکس شونو دیدم و چند باری هم سه تایی سکس کردیم. من دیگه تنهایی لیلا رو نمیکردم و فقط با حضور آرمان میکردمش.
من عقیم بودم و ما بچه دار نمیشدیم. از طرفی، قبل از این قضایا و قبل از اینکه آرمان و لیلا آشنا شن، به من گفته بود که خیلی پدر شدن رو دوست داره ولی نمیخواد ازدواج کنه. خلاصه با خودم فک کردم الان بهترین فرصت برای اینکاره. چون هم من عقیم بودم، هم شریکم به آرزوش میرسید. با لیلا مطرح کردم و بعد از کلی بحث قبول کرد. به آرمان گفتیم و گفت باید فکر کنه. و روز بعدش بهمون خبر داد و قبول کرد. اومد خونه مون و بی مقدمه لیلا رو برد تو اتاق و منم رفتم. لیلا رو لخت کرد و خودشم لخت شد. لیلا شروع به ساک زدن تا کیرش راست شه. بعد که راست شد، زنم به حالت داگی قمبل کرد. منم کیر آرمانو گرفتم و کمک کرد‌م بره تو کص زنم. اون که تاخیری زده بود، چهل دیقه لیلا رو کرد و در نهایت دیگه کیرشو در نیاورد و بد یه نعره زد و همونجا خالی کرد. کیرشو درآورد و آب کیرش از کص لیلا سرازیر بود
-برو کصشو تمیز کن دوباره میخوام شروع کنم

×چی؟

داد زد: برو دیگه

سریع اطاعت کردم و آب کیر آرمانو از کص لیلا لیس زدم و تا قطره آخرشو خوردم. خوب که تمیز کردم، دوباره افتاد به جون لیلا و باز تو کصش خالی کرد و بازم کص زنمو تمیز کردم. بعد ها شریکم ازم معذرت خواست و گفت که از رو حشریت مجبورم کرد آب کیرشو بلیسم. منم گفتم اشکال نداره و دیگه تمیز کردن کص لیلا به یه عادت برامون تبدیل شد. لیلا حامله شد و من و آرمان به زنم میرسیدیم تو دوران حاملگی. بعد از به دنیا اومدن بچه اول که اسمش مهران شد، شریکم دیگه کلا تو خونه پیش لیلا میموند و فقط من کار میکردم تا خرج خونواده سه نفره شونو بدم. آرمان بازم ریخت توش و بچه دوم ینی کامران به دنیا اومد.

تا اینکه رابطه اونا مثل هر رابطه دیگه ای به سردی رفت و در نهایت جدا شدن. شریکم به شرکت برگشت و دیگه جلسات کاری مونم تو شرکت بود چون آرمان دیگه دلیلی نداشت واسه این جلسات بیاد خونه مون و قبلا هم به خاطر زنم میومد. من و آرمان رفاقت و شراکتمونو حفظ کردیم. اون گاهی میومد خونه مون تا بچه ها رو ببینه. یه بار که اومد، لیلا داشت به کامران شیر میداد. شریکم کنارش دراز کشید. ممه شو گرفت و شروع کرد به خوردن ممه زنم. لیلا خودشو عقب کشید و با خشم گفت: ارمااان. ما دیگه رابطه نداریم. نمیتونی بهم دست بزنی. رضا اینو بنداز بیرون

من دستامو بردم بالا و گفتم دخالت نمیکنم

ارمان گفت: من شیر میخوام. و به زور ممه زنم رو میخورد. اون هم ناچار دیگه مقاومتی نکرد.

پایان

ممنون که داستانو تا اینجا خوندید. اگه فانتزی خاصی راجب بیغیرتی دارید، حتما بگید تا باهاش داستان بنویسم. ممنون از همه تون

نوشته: رضا جاوید

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها