داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

شب های تنفرانگیز زندان زنان

سلام من نازنین هستم تازه با این جا آشنا شدم
چند روز پیش توی یکی از انجمن ها داستانی دیدم به اسم زندان زنان و تصمیم گرفتم خاطره تلخ خودم از زندان رو براتون تعریف کنم خاطره ای تلخ که هر وقت یاد آن می افتم بغضم می ترکه خیلی طولش نمیدم و وقتتون رو نمی گیرم 4 سال پیش دانشگاه قبول شدم و مجبور به ترک شهر و کاشانه شدم خانواده تقریبا مذهبی و با اصالت و با آبرویی داشتم و خودم در زیبایی خدا می دونه کم نداشتم .بگذریم توی دانشگاه حواس خیلی ها به دنبالم بود حتی بعضی از استاد ها هم به من نظر داشتم ومن به هیچ کدومشون توجه نداشتم جز جواد … که زیباترین و خوشتیپ ترین پسر دانشکده و البته پست ترین آنها.جواد خیلی بهم پیله می کرد و با این کار ها بلاخره دل منو بدست اورد کسی که فکر می کردم عاشقمه از من به عنوان یه وسیله واسه کثافت کاری هاش استفاده کرد

یه روز توی دانشکده هم رو دیدیم و گفت عصر فلان ساعت بیا فلان پارک که کارت دارم آخه اون موقع موبایل نداشتم طبق قرارمون رفتم سر قرار اون کنار دوتا دختر ایستاده بود و داشت باهاشون می خندید تا منو دید الکی گفت به خاله سلام برسونین و ازشون جدا شد و اومد باهام دست داد داشتم به خاطر کار هاش دق می کردم آخه به اون به چشم شوهر نگاه می کردم اون عین خیالش نبود و پروپرو جلوم مخ زن و دختر مردم رو می زد.تو همون لحظه دیدم کیفم رو گرفت و یه بسته مشکی کوچیک انداخت توش و خیلی عادی دست منو گرفت و با سرعتی غیر معمول داشت منو می کشید که یه نفر گفت ایست…

چشمم رو باز کردم دیدم توی دادگاهم و به جرم همکاری در فروش مواد مخدر متهم شدم نتونستم خودم رو تبرئه کنم آبروم رفت خوانواده ام عآقم کردن و رفتم زندان با ورم نمی شد که یکی از درسخون ترین و نجیب ترین دختر شهرمون الان باید به چشم یه جنایتکار با هاش رفتار کرد …من وارد زندان شدم چیزی که توی دو سالی که اونجا بودم زن و دختر های زیادی رو اونجا ملاقات می کردم دحتری رو شناختم که واسه دوست پسرش عزیزترین کسش رو کشته بود یا زنی که اونجوری که راجب بهش می گفتن به خاطر اعتیاد بچه اش رو فروخته بود یا زن متاهلی که از روی هوسبازی با سه مرد همزمان خوابیده بود . حالا من میون این همه خلافکار چکار می کردم به پناه کی می رفتم دلم واسه فسنجون های مادرم کرشمه های خواهر کوچکم تنگ شده بود…

روز اولی که پا به اون خراب شده گذاشتم احساس غریبی می کردم بیشتر زنای اونجا افسرده بودن و چروکیده بعضی ها هم سرشون به کار خودشون گرم بود و به من توجه نکردن جز شهلا…الان دوستمه و نمی تونم بهش توهین کنم آخه مطمئنم این داستان رو می خونه بعدا فهمیدم اونم به خاطر فحشا محکوم شده از شانسم هم سلولی بودیم متوجه نگاه های تمام هم سلولی هامون بهم شده بودم یه حس ترسی داشتم آخه میترسیدم سرم رو زیر آب کنم واسه همین زیادی تحویلشون نمی گرفتم تا این که شب شد و خاموشی رو زدن .تخت های زندان واسم عین قفس بود سلول هم هواش مرده بود نمی دونم چرا زود خوابم برد اما نمی دونستم بیدار شدنم هم اینقدر زود باشه یهو نفهمیدم چی شد ولی احساس کردم کسی داره منو لمس می کنه تا خواستم پاشم ساناز(هم سلولیم) بالش رو گداشت رو صورتم داشتم خفه میشدم که تا بالش رو برداشت فاطی که اونم هم سلولیم بود دهنم رو با روسری بست و با دوتای دیگه از هم سلولی هام دستو پاهم رو گرفتن و شهلا نشست رو سینم و گفت خوشکل خانوم نمی خوای از اون حالایی که به دوست پسرات دادی به ما هم بدی و بعد با کمک بقیه شروع به کندن لباس هام کردن منم هر کاری کردم نتونستم جلوشون رو بگیرم تا زمانی لخت مادر زادم کردن شروع کردن به تعریف و تمجید که عجب بدنی داری و از این جور حرفا داشتم به این حرفها گوش می دادم که یهو چشام سیاهی رفت شهلا انگشتش رو آلتم فروکرده بود و به سختی صداش رو میشنیدم که کی گفت لاکردار عجب کی آکی داری یعنی تا به حال به کسی ندادی …من فقط گریه می کردم که فاطی دهنم رو باز کرد ولی قبلش تهدیدم کرد اگه جیغ بزنم منو خفه می کنه.حالا ا.نا افتادن به جونم و همه جای بدنم رو می خوردن با می مالوندن ولی شهلای لعنتی ول کن آلتم نبود و مدام حرف های زشت می زد آخه حرفاش آدم رو یاد مرد های چاله میدون میندازه …کم کم با این که اکراه داشتم نفس نفس می زدم لعنتی ها می دونستن چکار کنن که طرف رام شه خواهشن بهم حق بدین پنج شیش نفر داشتم هم زمان بهم دست می بردن هر کی جای من بود تا به حال چند بار ارضاشده بود. منو از تخت اوردن پایین آخه روی تخت دونفره نمی تونستن راحت باشن محکم منو زمین انداختن و ساناز وقیحانه لخت شد و روی صورتم نشست و تند تند میگفت کسم رو بخور هرزه کوچولو آلتش خیلی بوی بدی می داد ولی داشتم خفه می شدم مجبور شدم براش بخورم یه دو دقیقه ای روی من بود بعدش یه نفر دیگه که الان اسمش رو یادم نیست سنش خیلی بالا بود روی صورتم نشست شهلا دیگه آلتمو ول کرده بود و داشت سینه هام رو می خورد دیگه کاملا رام شده بودم و هر کاری که خواستن براشون کردم شاید تجاوزشون 3 الی 4 ساعت طول کشید و تا همشون راضی نشدن دست بردار نبودن …تا دوهفته برام خیلی سخت بود کارشون با من ولی بعد از اون شدم یکی عین خودشون وقتی به کار هایی که کردم فکر کی کنم از خودم بیزار می شدم فقط توی همین یه جمله خلاصه کنم که یه زنه بیچاره رو همون شب اول بهش تجاوز کردیم طفلکی هر چه قدر التماس کرد که همسر و بچه داره ما گوش نکردیم و عین چندتا حیوون بهش … الان 2 ساله که آزاد شدم و با شهلا و ساناز تن فروشی می کنیم قبلنا یه خونه تیمی داشتیم اونجا خیلی زود لو رفت و بچه هاش رو دستگیر کردن و الان تنهایی کار می کنیم …ولی از همه اینها گذشته خدا اون جواد نامرد رو لعنت کنه که سرنوشتمنو تغییر داد و مایه ننگم کرد امیدوارم که از خاطره ای که تعریف کردم خوشتون اومده باشه ولی قبل از خداحافطی خدایی راجب من بد فکر نکنین به این فکر نکنین که الان یه هرزه ام یا توی زندان چه بلایی سرم اومد به این فکر کنین که یه دختر ساده شهرستانی چه بلایی سرش اومد چجوری ازش سوء استفاده کردن

نوشته: نازی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها