داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سكس با دختر عمه كه آخرش عزا شد

سلام من دانيال هستم بيست و پنج سالمه اين داستان برميگرده به پنج سال پيش هيكلم بد نيس تپلم يه خورده ولي رو فرمم راستي اين داستان هم واقعيه پولم نميدين كه بهتون دروغ بگم بگذريم … من پنج تا عمه دارم كه هر پنجتاشون پسر دارن ولي يكيشون يه دختر داره كه ازدواج كرده و شوهرشم خوبه . به بار داشتم تو فيسبوك ميچرخيدم ديدم يه نفر يه درخواست دوستي برام داد نوشته بود مهناز قبولش كردم و گفت من دختر عمت هستم خوشال شدم و شروع كرديم به صحبت اخرش در عين ناباوري گفت اين شماره منه خواستي پم تو لاين يا واتساپ بهم بده گفتم باشه شماره رو دخيره كردمو پم دادم تقريبا ميشد گفت به شش ماه و خورده اي باهم در فضاي مجازي بوديم يه بار كه شهوتم زده بود بالا ،راستي از اون نگفتم نه زياد زشته و ن زياد خوشگل ولي اندام خوبي داره يه رون ها ي درشت همراه با كون طاقچه اي و سينه هاي فك كنم ٩٠.٩٥ داشتم ميگفتم حشري شده بودم بهش پم دادم دختر عمه حالم بده مريضم حال ندارم گفت چته سرما خوردي گفتم نه مريضم گفت چته گفتم روم نميشه بگم واااا منو محرم اسرارت بدون ديگه با اصرار زياد بهش گفتم: ديشب وقتي خوابيدم صب كه پاشدم ديدم تموم شرتم خيسه رفتم حموم ديدم يه مايع سفيد رنگي اومده تو شورتم(خودمو زدم ب اون راه كه اوه من بلد نيستم)گفت خوب اين ي چيز عاديه بعدش گفت تو خواب شهوتي شده تا اينو گفت برق سه فاز از كلم پريد گفتم بله؟؟؟؟؟؟؟ گفت نگو نميدوني كه شما جوونا ماهارو ميبرين پاي چشمه تشنه برميگردونين بعد ديگه چيزي نگفتم حالا مشكلي ندارم؟؟ گفت نه ديگه بعد از عذر خواهي رفتم خوابيدم صبحش پاشدم ديدم يه هفت هشتا پم داده منم مث تو شدم چيكار كنم صبحي تو شورتم از اون سفيدا بود جلوشم يه استيكر خنده گذاشته بود منم كه داشتم شاخ در ميووردم گفتم نميدونم حالا ميخواي چيكار كني گفت هيچي ميرم حموم گذشت و گذشت تا اينكه ديدم داره ميزنگه برداشتم بعد از احوال پرسي گفت سياوش رفته تهران محمد مرصا(پسراش) رو هم رفتن خونه پژمان (داداشش)گفت برا ناهار بيا خونه ما گفتم باشه راهي شدم و رفتم خونشون ديدم خيلي محجبه نشسته اونجا تازه از نماز پاشده بود خوش أمد گويي و پذيرايي و كاري كرد كه من داشتم از خجالت اب ميشدم باهام رو بوسي هم كرد با گذشت زمان حجابش هم كمكم مي افتاد تا اينكه بعد از شام با يه بدون استين و يه ساپورت ك اون كونش مثه طاقچه افتاده بود بيرون تنش بود يه باره اومد پيشم نشست و از جريان اون روز من و اون روز خودش پرسيد كلي در اون درجيان صحبت كرديم كه ديگه خانم كامل شهوتي شده بود و اومد كنارم كه من حواسم پرت شد يه باره كيرمو گرفت وفقط ميگفت ميخام منم روم باز شد سينه هاشو فشار ميدادم باهاش لب ميگرفتم انقده لباشو خوردم بعد شلوارمو در اورد شروع كرد ب ساك زدن خوب خورد كه داشت ابم ميومد گفتم بسه بعد رفت از تو اتاق ماندوم اورد زد به سر كير من و و گفت اول كسمو بخور دلم بر نداش خيس بود و بويي ميداد منم ي كم خوردم ولي وقتي يه كم خوردم انگار دلم خواست و بيشتو ميخوردم كه ديدم داره ناله ميكنه بلند شدم كيرمو كردم تو كسش و تلنبه ميزدم و انقد جيغ و داد كرد كه گوشم پارت شد برگشت گفت از كون بكنم كونشو ديدم ديدم سوراخش بازه ازش پرسيدم چرا اينجوري شده گفت بعد بهت ميگم يه خورده كه كردمش اب اومد فوري برگشت و كاندومو در اورد و همه ابشو ريخت تو دهنش تا قطره اخرش خورد وبعد گفت من ارضا نشدم ديگه رفتم تو يخچال براش هويج اوردم گفت نميخوام با دستات ارضام كن منم كه بلد نبودم يه كمي دست انداختم روش مثه فيلما ديگه ارضاش كردم و اونم لرزيد، بعد رفتيم حموم و برگشتيم بهم گفت كونش رو تو دبيرستان لا داده ميگفت دوس پسراش كردنش ديگت اون روز تموم شد بعد از سه ماه هميشه باهم با تلفن رابطه داشتيم يه بار كه بصورت اتفاقي رفتم تو محل كار پدرم ديدم داماد عمم شوهر مهناز نشسته اونجا و داره با تبلتش ي چيز نشون پدرم ميده اومدم تو بعد از احوال پرسي اومدم تو تبلتو نگاه كنم كه يباره بابام تبلتو گذاشت و يه سيلي محكم بهم زد گريم گرفت و بعد از كلي بگو مگو بابام گفت امشب با مهناز بياين خونه ما منم كنج اتاق زانو ب سينه زده بودم تا بابام بلند شد در اتاق شركتشو قفل كرد و رفت كلي التماس كردم ساعت نه شب بود ديدم دادش بزرگم اومد دنبالم كلي هم اون كتكم زد و رفتبم خونه ديدم مهناز سياه و كبوده و مامانمم گريه ميكنه از صحبتايي كه شد بگذريم فقط فهميدم كه تو خونش دوربين از اين كوچولو ها كار گذاشته نتيجه اين شد كه سياوش گفت من مهنا زو طلاق ميدم و ميرم بعد از اون كه اونا رفتن منو دوباره همگي كتك زدن خوابيديم و صبح ساعت سه پاشدم يه نامه نوشتم از خداحافظي و اين چرت و پرت ها و حركت كردم به طرف تبريز اومدم ترمينال و رفتم تبريز تا دوماه خودمو گم و گور كردم از دستشون تا اينكه تو تبريز يه كار تو كارواشي گيرم اومد و صبحا ميرفتم كار زندگيم بد نبود يه اتاقچه بالاي كارواش داشتم زندگي ميكردم الان از اون جريان پنج سال ميگذره و الانم زندگي خوبي دارم ماشين دارم يه خونه ي كوچيك و لي زندگي ارومي دارم بدون دغدغه الان دلم ميخواد برگردم چ كنم؟؟؟

نوشته: دانیال

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها