داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

سرنوشت عشق من قسمت دوم


;با اشکي که از گوشه چشمش راه افتاده بود گفت يالا ديگه منم ديوونه کرد نميفهميدم دارم چي ميکنم رفتم پايين بخودش مي پيچيد بدجوري خوشش اومده بود به هدف زندگيم رسيدم نميدونم چي شد که يه بوس کوچيک بهش زدم که پاشو بست دستاشو گذاشت روش نگاهش کردمو گفتم زن و شوهر از اين چيزا ندارن گفت من زن نيستم دخترم.از روي لذت داد ميزد.با لبخندي که بهش زدم پاهاش رو باز کرد و منم کنجکاو به کاووش پرداختم اين بزرگترين پروژه عمرم بود چوچول.لپ.کووووس.پرده بکارت.آب و…چون خدايش صاف وتميز بود بدجوري وسوسه ميکرد بعد از کلي خوردن با فرياد و ناله و تکون شديد و آه و اوه به ارگاسم رسيد منم کيررررررررمو به کووووووسش مالديم و ميگفت سوختم فقط روش خوابيدم ولب ازش گرفتم بعد که حالش خوب شد ازم تشکر کرد و تو بغلم آروم گرفت منم که گفتم نا مرد پس من چي که بلند شد اولش خودش رو تميز کرد و بعد روم نشست گفتم باز که داري خودت رو ارضا میکني;;/;; زد زير خنده که من نامردم ديگه ايندفعه که ترسش ريخته بود خودشو مماس با من کرد و مستقيم روم نشست که غنچه اش رو حس کردم واااااااااااااي که چه گرم بود محکم بغلش کردم و پستونش رو ميخوردم که گفت بازم که داري منو ارضا میکني.اينبار اون سينه هام و لبمو خورد ومن بي حرکت بودم با دستش کيرمو لمس ميکرد ومنو حاليبحالي گفت که ميشه ببوسمش گفتم مال خودته عزيزممممممممم.يه بوس از سرش که کردم رفتم هوا وقتي که خوردش مردم ديگه با عقب زدنش فهميد نبايد ديگه ادامه بده وقتي فهميد دارم ميام با خوشحالي از موفقيتش گفت که بايد به ارگاسم برسم و روم خوابيد با عقب و جلو کردن خودش آبمو درآورد منم چند لحظه محکم گرفتمش که گفت ترکيدم بعد که ولش کردم با تعجب بمن نگاه ميکرد.اينو ببين اه چه لزجه خيلي داغه همشو به کوسش ماليد و پستوناش و کمي رو مزه کرد.باهم به حموم رفتيم که بعد حسابي هم رو ماليديم و يه بار ديگه از خجالت هم دراومديم واقعا تو رويا بودم بعد که بيرون اومديم از فرط خستگي هردومون لبامان بهم دوخته و بدنامونم بهم تا صبح توآغوش هم خوابيديم بدون تعارض من از قولم.صبح با صبحونه خوبش تقويت شدم و قرار شد براي عصر به طبيعت بريم چيزي که خيلي انتظارش رو هردومون ميکشيديم و تا عصر خودمونو بهم ميماليديم ااااااااااااای کاش که نميرفتيم. ساعت راه افتاديم و دوساعت بعدش به بهشت رسيديم يه جاي توپ و بکر نهري که خروشش ميومد درختاييکه سايه انداخته بودن و بادي که توي علفزارمي پيچيد وخورشيدي که چشمو نميزد همه چيز واقعا عالي پيش ميرفت.از اينجا به بعد رو ميخواستم ننويسم چون ميدونستم حالم بد ميشه وچشام گريون درحاليکه دستام روي کي بورد ميلرزن بد جور يادش افتادم آخه خداااااااااااااااااااااا چراااااااااااااااااا اون;;;;;;/;;;;;;;; صداي ضبط رو بلند کرده بوديم و آهنگ قسمت از حميد عسگري رو گذاشته بودم.لاي درختها بود حس اينکه يه پري تو قاب يه دختر بود بدجورمخم رو زده بود.لباس سرتا پا صورتي پوشيده بود. گفت نميخواي وارد بهشت بشي جوابش دادم بهشت بي حوري بدرد نميخوره.لبخندي زد.توی علفها پرميزد.وارد بهشت اون شدم هرچي جلو ميرفتم اون دورتر ميشد.بهش که رسيدم لبخندي نصيبم کرد.گفتم معرکه اي دختر.نفسهام بلند شده بود روعلفها خوابيديم نفسم که جا اومد گفت حالا وقتشه با بوسه اي دورشد داد زد ميخوام زنم کني.بلند شدم گفتم پس کجا دررفتي;/; گفت بايد بدستم بياري.توي رودخونه مدويد منم دنبالش.شرايط بهشت و نزديکي بخدا و خوشبختي.امااااااااااااا;;;;/;;;; چند قدمي فاصله نداشتيم که توآب افتاد بهش رسيدم.چیزیت که نشد;;/;; نه نترس.بلندش کردم بسمت پرشيا رفتيم درحاليکه دستشو حلقه کرده گردنم و تنش روی دستم بود گفت اذيت نميشي;;/;; گفتم نه اينکه خيلي سنگيني;/; هنوز نرسيده بوديم که حس کردم شل شد.واااااااای دستاش ازگردنم رها شد.;;/;; منم لبشو بوسيدم و گفتم ديگه لوس نشو.جوابي نداد;;;;/;;;; کمي نگران شدم تکونش دادم.عسلممممممممممممممممم / عسامممممممممممممم.وقتي فهميدم موضوع جديه بدجوري حول کرده بودم اشک توچشام موج ميزد خودمونو به ماشين رسوندیم.روصندلي جلو خوابوندمش دندهها رو پرکردم درحاليکه با دستم مدام تکونش ميدادم از زور اشک جولومو نميديدم.خدایاااااااااااااااااااااااااا.به جاده که رسيديم تا تا پرکرده بودم.از ايست پليسم رد شدم که يه سمند دنبالم کرد خودمونو به نزديک ترين بيمارستان رسوندم درحاليکه اونو توآغوش گرفته بودم به اورژانس رسوندمش که بلا فاصله به بخش مراقبت هاي ويژه بردنش خواستم باهاش برم که مانعم شدن مدام خدا خدا ميکردم منو به بخش پذيرش فرستادن يارو اصلا عين خيالش نبود.ميگفت جريانو اعتراف کنم.منم زدم بيرون که گفت هزينتون چی;;/;; حالم دست خودم نبود يقشو چسبيدم که مرتيکه زنم داره ميميرههههههههههه.يه پيرمرد سعي ميکرد آرومم کنه.دکتر بسمتم اومد آقا اينجا بيمارستانه.منم ولش کردم و يک چک سفيد امضا توصورتش زدم و گفتم هزينتو بنويس. پليسم سررسيد که راننده پرشيا;;;/;;; خودمو که معرفي کردم منو ازپشت گرفتن.منم يه مشت راست توی صورتش خوابوندم ولو شد.درماشينو بستم همه جمع شده بودن.سربازه ايست داد و من بيخيال رفتم تو.گريم راه افتاده بود با خدا خدا عرض سالنو ميرفتم ديگه داشتم ديووووووونه ميشدم تازه يادم اومد که بايد خبر بدم کجاييم.نيم ساعت بعد با اسلحه درحال بازداشت کردنم بودن که سر رسيدن.چي شده;;;/;;; جريان چيه;;/;; ماشينو چرا دارن ميبرن و…..منم مقاومت ميکردم که حکم بازداشت نداريد و قاضي کشيک همراتون نيست.اون مامور که زده بودمش ازراهنمايي بود و بنده خدا جريانو که فهميد وعلت سرعتم و درگيري باخودش رو چون پدرم به اون گفته بود اگه خودت اين شرايط رو داشتي چيکار ميکردي;;/;; ضمن عذرخواهي شخصي ازمن رضايت داد و بازداشت منم منتفي شد.همه حالمو درک ميکردن چيزي نميپرسيدن. پدرخانمم سعي داشت آرومم کنه که چيزي نيست يکم حالش بد شده و…..ادامشو با گريه و خون دل مينويسم چون فقط اين ميتونه ارومم کنه.خدااااااااااااااااااااا.علت رو تومار مغزي تشخيص دادن دکتر مستقيم بخودم گفت ديگه ناي ايستادن نداشتم شونمو گرفت: خيلي پيشرفت کرده کاري از دست ما برنمياد خدا صبرتون بده.واااااااااااای نهههههههههههههههه.داغون شدم گوشه اي نشستم و دوتا دستم ناخوداگاه روصورتم قفل شد.با هزار بد بختي بالای سرش رفتم تاريک و روشن بود فقط دستشو گرفتم و گريه کردم.ميخواستم تا ابد اونجا بشينم تختش رو خيس کرده بودم فهميدم که چشاش بازه از ديدنم انگار که همه چيز رو فهميد اکسيژن رو کنار زد و لبخندي بمن زد آه ه ه ه ه ه نميتونستم تو اين حال بمونم اشکهامو پاک کردم لبخند تلخي بهش زدم که هق هق گريم راه افتاد چشامون تو چشاي هم قفل شده بود که نتونستم خودمو نگه دارم از ترس اينکه گريمو ببينه رومو برگردوندم شيون پشت در اتاق حالمو بدتر ميکرد با نوازشي به دستم عشق رو از چشام تمنا ميکرد ديگه نتونستم خودمو نگه دارم داد زدم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.اخخخخخخخخخخخخ چه پشيمونم.منو که ميخواستن بيرون کنن نذاشتم اما با آمپولي نفهميدم چي شد.بهوش که اومدم همه بالا سرم بودن.تا چشام باز شد منو توآغوش گرفتن و با شيون گفتن که همه چيز تموم شد.بلند شدم.واقعا ديووونه شده بودم.گفتم کجاااااااااست داد زدم کجااااااااااااااست;;/;; از زور گريه جلومو نميديدم.توآغوش باباش بودم که با گريه ميگفت خودتو کنترل کن.بریم…..توی سرد خونه بوديم بالاي سرش بودم جرات کنار زدن پارچه رو نداشتم گفتم ميخوام تنها باشم.ولي توجهي نکردن.داد زدم ميخوام تنها باشمممممممممممممممم.دستام روی پارچه ميلرزيد.اونوکه کنار زدم خدا خدا ميکردم که اون نباشه.اماااااااااااا نههههههههههههههههه سيل اشکهام راه افتاده بود.مثل اينکه خواب بود ولي يخواب عميق چشماش بسته بود لبخندي گوشه ي لبش نقش بسته بود.دوباره قفل کرده بودم ولي اينبار ديگه رفع شدني نبود.با تموم وجودم توي آغوش گرفتمش.بدنش سرد بود صداي گريه هام بلند شده بود بدجور ميلرزيدم در آهسته بازشد صدام کردن.داد زدم ميخوام تنها باشمممممممممممممممممم.بالا رو نگاه کردم : آخه خدااااااااااا چرااااااااااا;;;;;;/;;;;;; با تموم وجودم فرياد زدم.پدر دستش روی شونم بود.ديگه بايد بريم.گفتم نهههههه من تنهاش نميزارم.دستشو کنار زدم دوباره اسرارکرد ولي مگه ميشد.گفتم ديگه نميخوام اينجا بمونه.توی بغلم گرفتمش و بلندش کردم.از جلوي همه رد شدم روصندلي جلو ماشين بابا گذاشتمش يارو داد زد اهااااااااااای کارهاي ترخيصششششششش;;;/;;; گازش رو گرفتم نميدونستم کجا برم جلوم رو نميديدم تموم حواسم به اون بود مدام تکونش ميدادم سرش روي شونه هاش رها شده بود موبايلم دائم زنگ ميخورد که پرتش کردم بيرون به محلي که آرزوش رو داشت بردمش بهشت خودش درها رو باز کردم رودستام گذاشتمش حرفهاي دلمو بهش ميگفتم.پاک اومد و پاکم رفت. به غروب زل زده بودم داغمو تازه تر ميکرد.اخرين بوسمو از لبهاش گرفتم بدجوري دوباره گريم گرفت.نميدونم با چه حالي به خونمون برگشتم و ساعت چند شده بود;;/;; روي تخت خوابوندمش مدام موهاش رو نوازش ميکردم اختيارم دست خودم نبود سرمو روي سينش گذاشتم زدم زير گريه.تلفن زنگ خورد بايد خبري ميدادم پدرش بود از حالم پرسيد گفتم خوبم گفت که تاصبح کسي مزاحمتون نميشه.تموم طول شبو مدام نگاهش ميکردم دستشو ميفشردم صداش ميزدم تکونش ميدادم و هرمرتبه بدتر از پيش گريه ميکردم.صبح که شد ديدم بالای سرم هستند.توآغوش گرفته بودمش همه يه جوری ميخواستن آرومم کنن.مقدمات رو انجام داده بودن يک ساعتي ازهم دور مونديم.توی لباس سفيد که ديدمش روپام بند نشدم.ميخواستم بدوم بسمتش که مانعم شدن.پدر و باباش زير بغلم رو گرفته بودن.بمحل که رسيديم گفتم ميخوام باهاش وداع کنم ولمممممممم کنیننننننننننن حالمو خوب درک کردن براي آخرين بار بوئيدمش خدااااااااااااا دستشو گرفتم يه بوس از صورتش کردم.از اشکام خيسش کرده بودم.از محل دورم کردن. وقتيکه بردنش حالم بد شد.دويدم که برم پیشش اما مانعم شدن.مرتب صداش ميکردم عسلمممممممم نرررررررررررو با گريه به همشون التماس ميکردم.وقتي رسيدم همه چيز تموم شده بود.راهي برام باز کردن.وااااااای نههههههه بهش که رسيدم روخاکها ولو شدم گلها رو کنار زدم و زمينو چنگ ميزدم بعدش با مشت روي خاکها ميزدم از زور سيل اشک جلوم رو خوب نميديدم زير بغلمو خواستن بگيرن که برگشتم و گفتم ميخام پيشش بمونمممممممممممممم.جز آشنايان کسي نمونده بود گفتن بلندشو که مراسم داريم.داد زدم ميخواااااااااام تنها باشممممممممممم.ازمن دورشدن.پدرم برگشت و گفت من پيشت ميمونم.با خواهشم اونم رفت.تازه معني رنگ مشکي رو درک کردم تا شب گلها رو پرپرمیکردم روي مزارش.خندهاش و صورتش مدام جلوم بود بدجوري دلم گرفته بود نيمه شب که شد اومدن دنبالم و به زور منو کشوندن و بردن.يک هفته کامل پيشش موندم.دنيا ديگه برام ارزشي نداشت اگه ميتونستم منم……هرجا و هروقت که اسمش ميومد داغون ميشدم اشکم درميومد.همکارها خواستن با کار مشغولم کنن که از پيششون رفتم پدرخانمم هرچي سعي کرد منو آروم کنه موفق نشد چون پاره اي از وجودم از دست رفته بود.هر روز باهميم بخصوص شنبه ها بهش قول دادم که هميشه پيشش ميمونم و بهش وفا دارم.حالا که اون نيست شبها هم صحبتم همون آهنگ قسمت از حميد عسگريه.از همه ي شما که حالمو درک کرديد متشکرم اگه حتي يه قطره اشک توی چشمتون جمع شده ازتون تمنا دارم اونو به عشقم تقديم کنين.قربون اون اشکتون.به اونهايي که عشق رو مسخره ميگيرن وميگن عشقو تجربه و درک نکردم فقط ميگم هميشه دنبال عشق واقعي باشيد.هيچ دختري ديگه برام معني خواصي نداره.فقط عشق به اونه که زنده ام.پایان.با تشکر امیر

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها