داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

سرنوشت آرش (۱)

سلام خدمت خوانندگان امیدوارم با این وقتی که میزارین برای خواندن داستانم بتونین خودتونو ارضا کنین ولی بعدش بهم فحش ندین! اسمم آرش 44 ساله مجرد خیلی هم شهوتی هستم ولی تا حالا غیر از دو مورد که الان میخوام داستانشو بنویسم با زن شوهردار نخوابیدم خلاصه بریم سر داستان. سال 88 سر یه اتفاق ساده البته بی تجربگی من هم بی علت نبود افتادم زندان در شهرستان تبریز که خوشبختانه با وضع مالی خوبی که داشتم تونستم شش سال زندان رو به شش ماه تبدیل کنم اونم خیلی سخت بود که شش ماه توی حبس بمونی خب توی زندان خیلیا بودن که هم گناهکار بودن هم بی گناه من برای اینکه بتونم باشش ماه کنار بیام و تنها نباشم با چند نفر رفیق بودم ازاین چند نفر فقط با دو نفر یه حالت صمیمیت ایجاد شده بود که هرسه تامون تو این شش ماه هم بند و هم سفره وهم خرج بودیم دونفر به نامهای امیر و سیروس که به بیست سال زندان محکوم بودن وفقط هفت سال گذشته بود هردوشون هم متاهل بودن صمیمیت من با اینا باعث شده بود که خانوادشون هم در جریان دوستی ما باشند .و منم خب گفتم چون ازلحاظ مالی مشکل نداشتم به خانواده سیروس وامیرهم چندباری پول میزدم یه شب که داشتیم باهم حرف میزدیم مثل اونایی که وقتی عرق میخورن و درد دلشون بازمیشه امیر هم شروع کرد از زندگیش گفتن تا اینکه بغضش گرفت و کم کم گریه واشک از صورتش پیدا شد از زنش گفت و که الان چجوری تحمل میکنن یا نگران این هستن که بیرون به اونا تجاوز شده یانه خلاصه گفت وگفت آخرش سیروس لو داد جریان خودشون روکه امیرنترس زن من پیش زنته چرا نگرانی گفتم مگه زناتون همدیگرو میشناسن که امیر یواشکی گفت آرش این بین خودمون بمونه کسی اینجا متوجه نشه منو سیروس باهم باجناقیم ومن بزرگم و سیروس باجناق کوچکه خلاصه این شدکه دیگه امیر و سیروس هرروزحرفای تازه از خودشون میزدن ومن کم کم اطلاعاتم ازاین دو تا از خانواده خودم بیشترشده بود روز آزادیم نزدیک بود و مجبور بودم ازاین دوتا و از زندان خدافظی کنم که امیرگفت آرش یه چیزی میخاستم بگم برات امیدوارم درموردم فکربدی نکنی گفتم راحت باش بگوگفت وقتی از اینجا رفتی چشمت روی ناموس ما باشه اخه بخاطرمسائلی هیچ فامیلی دوربر ما نمیاد و زنامون هم به خونه هیچ کسی نمیرن اگه تونستی گاهی خانواده های ما رو ببر گردش گفتم باشه چشم اونا رو مثل خواهر خودم میدونم و میبرمشون تاحالشون عوض بشه اززندان اومدم بیرون و بعد از دید و بازدید و انجام کارهام بعد از یه هفته گوشی روبرداشتم زنگ زدم به موبایل زن امیر سلام نازنین خانم منم آرش سلام آرش جان خوبی خوشی خیلی بهتون زحمت دادیم شما خیلی به من و خواهرم و حتئ شوهرامون برادری کردی امیدوارم بتونیم جبران کنیم گفتم خواهش میکنم وظیفمه
آرش جان کی میای خونه ما خیلی دوس داریم شمارو ببینیم گفتم خونتون که نمیام ولی خیلی دوست دارم شمارو برای سفره خانه سنتی برای ناهار دعوت کنم اگه موافقین حاضر بشین بیام دنبالتون نازنین از خوشحالی نمیدونست چی بگه سریع قبول کرد رفتم دنبالشون با آدرسی که قبلا گرفته بودم خونشون رو راحت پیدا کردم اومدن بیرون خونه منم پیاده شدم باهاشون سلام علیک کردم امیر یدونه دختر داشت ولی سیروس بچه نداشت و خلاصه بعد از معرفی کردن خودشون فهمیدم نازنین کدومشونه ومهسا زن سیروس کدومشون. خلاصه سوار شدیم رفتیم بطرف یه سفره خونه. اونجا هم کلی حرف برای گفتن هم من داشتم هم اونا چندساعتی که باهم بودیم. دیگه یه جورایی با هم راحت تر شده بودیم دخترامیرهم که اسمش آیدا بود همش دستش توی دستم و نگاش توی صورتم بود 7 سالش بود . وقتی که امیرزندان میوفته زنش حامله بوده. این رفتنها و اومدنها ادامه داشت تا عید نوروز که سال 89رو آغاز کنیم یک بار رفتم نازنین و بچش رو بردم بازار برای خرید لباس روز بعدشم هم مهسا رو بردم براشون عادی شده بود پیش من راحت بگردن و راحت حرفشونو بگن با مهسا که باهم رفته بودیم خرید ننم زنگ زد که حال پدرت خوب نیست زود بیا ببرش دکتر به مهسا گفتم بیابریم پدرمو برسونیم دکتر ادامه خرید رو بعدا انجام بدیم اونم قبول کرد باهام اومد پدرمو بردم دکتر و چند ساعتی طول کشید خوشبختانه چیز خاصی نبود و برگشتیم خونه بعدش بامهسا زدیم بیرون که تو راه گفت آرش من خیلی خستم میدونم توهم خسته ای اگه دوس داشته باشی بریم یکمی استراحت کنیم بعدا بریم بازار گفتم هر جور شما راحتی من هستم مهساخانم گفتم پس شما رو برسونم خونتون؟ گفت بریم خونه اگه قابل بدونی گفتم راستش حرفی نیست فقط میترسم نازنین ناراحت بشه که چرا مادو تا تو خونه تنهاییم گفت اونش بامن شما برودم خونه ما نگران اینجورچیزا نباش اومدم دم خونشون مهسازنگ زد به نازنین که منو آرش تو خونه خودم هستم اگه خواستی بیا رفتم داخل یدونه حمام خوبی داشتن که اجازه گرفتم یه دوش بگیرم که مهسا گفت چندماهه داری میای میری هنوز لفظ قلم حرف میزنی لطفا باهامون مثل خانواده خودت رفتارکن آرش بزار ما هم پیش شماراحت باشیم گفتم چشم خلاصه رفتم دوش گرفتم وکمی سبک شدم اومدم بیرون دیدم حوله حموم که اصلا استفاده نشده برام گذاشته با لباس زیر که اونا هم تازه بودن فهمیدم که قبلا اینا رو گرفتن و تو خونشون داشتن وقتی اومدم تو پذیرایی فکرکردم اشتباه اومدم مهسا و نازنین چقدر عوض شده بودن یه آرایش خاص وبالباسهای خاص که معمولا زنا فقط برای شوهراشون میپوشن پوشیده بودن همینجوری بهشون زل زده بودم که نازنین باخنده اومد جلوم که چیشده آرش نکنه جن دیدی گفتم عروسی میرین یا خبریه چیشده چرا اینجوری شدین که مهسا گفت دوس داریم پیشت راحت باشیم اگه از راحت بودن ما ناراحتی بریم چادر سرکنیم هیچی نگفتم اومدم نشستم روی مبل البته منم لباسامو پوشیده بودم که اینا بخاطر دیدن بدنم تحریک نشن خلاصه کمی بعد سرمو بلند کردم به نازنین گفتم با این تاپ ودامن کوتاه توی این هوای سرد سرما میخوری پاشوحداقل شلواربپوش گفت نگران نباش آرش منوخواهرم گرمایی هستیم مهساهم با چایی اومد نشست پیشمون دیگه بحث لباس نکردم وحرفامون بیشترازگذشته وخاطره شد وقتی چایی خوردن وپذیرایی تموم شد مهساگفت خیرسرم آرش اومده بوداستراحت کنه هااا منم گفتم نه بابا چه استراحتی داریم حرف میزنیم که غممون یادمون نیادکه مهساگفت آرش تو و نازنین حرفتون روبزنین منم یه دوش بگیرم بیام گفتم اره بروراحت باش خانمی که با نگاه خاصش که روصورتش دیدم خودمم تحریک شدم مهسا رفت حموم نازنین گفت برم یه سربزنم خونمون آیدا تنهاس گفتم برو بیارش اینجا امشب شامو اینجا باهم میخوریم اگه موافق باشین که مهسا از حموم گفت دست پخت نازنین مثل خودش خوردنیه که من خندم گرفت ونازنین هم به مهساتیکه انداخت که الان خوردنی خودتی وکمی باهم خندیدیم که نازنین رفت ومنم روی مبل درازکشیدم توی فکروخیال بودم که مهسایه جیغ زد سریع خودمورسوندم پشت حموم گفتم مهسامهساچیشده گفت آرش سوختم یه لحظه شیر آبگرم رو باز کردم سوختم گفتم الان چکارکنم من خب گفت نازنین نیومده هنوزگفتم نه میخای بهش زنگ بزنم گفت تااون بیادهمه جای پوستم آب میندازه گفتم چکارکنم پس گفت بیادتوآرش کمکم کن منوببر اتاق خواب گفتم باشه بیااین حوله روبپیچ دورخودت بیام تو گفت نمیتونم تو رو خدابیا تو زودباش تو از خودمونی منم باخجالت رفتم داخل دیدم بیچاره بدجوری سوخته هر چقدر خواستم نگاهم به بدنش نیوفته نشد خلاصه آوردمش اتاقش و اومدم زنگ زدم نازنین که زودبیااونم نگران وسراسیمه اومدوخلاصه مهساروبردیم دکتر ویه کم براش دارو نوشت خریدیم اومدیم خونه سوختگیش خیلی هم زیادنبودخوشبختانه رسیدیم خونه نازنین بهش گفت دخترمن گفتم همینجوریت خوردنیه میخاستی خودتو بپزی که چی خندمون گرفته بودهمگی که خدا روشکر بخیر گذشت بعد از شام نازنین آیداروبرد بخوابونه مهساگفت آرش گفتم بله گفت همه جامودیدی ؟ گفتم خب ببینم مگه چه عیبی داره توهم عین خواهرمی گفت تحریک نشدی بااین حرفش سرخ شدم چیزی نگفتم گفت ببخش مجبوربودم ازت کمک خواستم میدونم توهم دل داری بادیدن زن لخت تحریک شدی گفتم بسه مهسا دیگه نگو هرچی بود تموم شد گفت نه تموم نشده بیا این پمادروبگیر وپشت کمرمو پمادبزن گفتم الان نازنین میاد میزنه گفت اون نمیاد چون آیدارو بهونه کردرفت گفتم اخه من نامحرمم دوس ندارم بدن لختت روببینم گفت دوس داری میدونم ولی وجدانت نمیزاره اما مگه نگفتی عین خواهرتم پس بیا خواهر تو پماد بزن که خیلی عذاب میکشم گفتم پس روتو اونور کن من بزنم زودتموم بشه گفت آمپول نیست که زود بزنی باحوصله باید بزنی آرش جان نگوکه نمیتونم ها. گفتم باشه چشم گفت پس بریم روی تختم من بخابم توهم بزن آب دهنمو قورت دادم و با هم رفتیم اتاق خوابش مهسا دراز کشید روی تخت چون از وقتی ازبیمارستان اومده بودیم خونه هیچی تنش نکرده بود فقط یه چادرخونگی روهمینجوری انداخته بود که مثلا حیاش سرجاش بمونه شروع کردم پمادزدن ومالش مهساهم یه ریزداشت حرف میزد اونم با عشوه یه بیست دقیقه ای مالش کردم که گفت آرش گفتم بله حالا صدای منم تغییرکرده بود از شدت تحریک گفت آرش میدونم الان بهترین آرزوم چیه گفتم هرچی دلت میخاد بگو برم بخرم گفت خریدنی نیست که گفتم پس چیه مهسا گفت الان بهترین دلخوشیم یه آغوش مردونست که خدا ازم گرفته من چقدر باید تحمل کنم آرش گفتم چیو کمی ساکت شد بعدش گفت آرش بین پاهامویه لحظه دست میزنی گفت اونجاهم سوخته گفت دست بزن بگم منم کنترلم دست خودم نبود چون از بعد ازظهری فقط بخاطراین دوتا تحریک شده بودم وکیرم راست بود دستمو رسوندم لای پاش دیدم چقدرآبش اومده ازکوسش گفت دیدی گفتم نه نسوخته نگران نباش گفت اون ازداخل سوخته آرش داخلشو ببین خیلی داغه گفتم مهسا من به سیروس میخای خیانت کنم گفت نمیدونم اسمشو هر چی میخای بزار ولی اگه تو بهش خیانت نکنی مجبورم برم به یکی دیگه بدم که نمیدونم کیه آبروم تو کوچه وخیابون میره ولی اگه توی تخت خودم با تو سکس کنم حداقل آبروی سیروس محفوظ میمونه حالا خودت انتخاب کن آرش. مهسا داشت حرف میزد روی شکم خوابیده بود صورتشم روی بالشت بود. منم بالا سرش نشسته بودم وفکرم به شدت درگیر این بود که چیکار کنم. خلاصه تصمیم خودموگرفتم که بهش آرامش هدیه کنم گفتم مهسا امتحان سختیه جواب اعتماد کردن رفیقمو چجوری بدم آخه؟ گفت واقعا دلت میخاد الان برم یکی رو از خیابون پیدا کنم که بیاد ارضام کنه؟ یعنی دلت میادآرش ؟ گفتم نه گفت پس شرم نکن منم نگاهت نمیکنم زودباش تمومش کن یه جوری گیر کرده بودم که این دختر نه اسم کیرمیاره نه کوس فقط دلش مرد میخاد که تواون وضعیت روش دراز بکشه و راحتش کنه خدایا خودت کمکم کن با شک وتردید بسیار تو صورت مهسا نگاه کردم دیدم یدونه اشک ازچشمش سرازیرشد گفتم مهسا؟ دیدم ساکت مونده چیزی نمیگه چادری که روی کونش کشیده شده بود رو کشیدم پایین وکونش نمایان شد بلند شدم تمام لباسامو درآوردم لخت روش درازکشیدم گفتم مهسا میدونم دارم جسارت میکنم ولی بخدا این اولین بارمه به زن شوهرداردست درازی میکنم. گفت من زن شوهردار نیستم آرش شوهردار اون زنیست که شوهرش پیشش باشه شوهرمن الان تویی من دراختیارتم اگه دوس داری برگردم مثل زنو شوهر حال کنیم اگرم دوس نداری خواهش میکنم کارتوبکن راحتم کن گفتم چه فرقی میکنه مهسا ماکه داریم این گناه روانجام میدیم به هرحال گفت پس برگردم ؟ گفتم برگرد وقتی برگشت یه لحظه چشامون به همدیگه قفل شدوباهم لب تولب شدیم صورتمو با دستاش گرفت و بوسم کرد از خود بیخود شده بود دستاشو رسوند به کیرم وقتی دید سیخ شده گفت آرش میشه ببینم؟ اخه خیلی ساله که ازنزدیک کیر ندیدم. شنیدن کلمه کیر از زبان مهسا اونم برای بار اول بیشتر تحریکم میکرد حس کردم کیرم اندازش دوبرابرشده ازروش بلندشدم دستشو گرفتم بلندش کردم رو تخت نشست خودمم بلند شدم ایستادم بانگاه خاصی داشت کیرمونگاه میکرد گفت آرش میدونم باعث این گناه منم ولی دوس دارم اجازه بدی امشب برای خودم لذت ببرم شاید فردایی نباشد و من بازم حسرت به دل بمونم گفتم مهسا هرکاری دوس داشتی امشب بکن چون دیگه نمیتونم اسم خودمو مرد بزارم اخه من به سیروس وامیر قول داده بودم نزارم سختی بکشین نه اینکه بخام زنشم صاحب بشم. بلندشد منو تو آغوشش فشارداد گفت لذتتو ببر بزارمنم لذت ببرم فردا جوابشو من میدم شروع کرد ازبوسیدن لبام وسینه هام تارسیدن به کیرم اولش یه لیس زد بعدش سرشو چندباری بوسید و وارد دهانش کرد کمی ساک زد و دوباره به صورتم نگاه انداخت گفت کاش نازنین هم بودآرش اونم به اندازه من از شوهرداری فقط حسرتشو کشیده گفتم مهسا اگه شرایط تورو نمی دیدم وخودمم تحریک نمیشدم عمرا اگه بهت جسارت میکردم گفت جسارت نیست آرش اسم این آرامشه تو بهم لطف کردی عزیزم خواهش میکنم اخماتو باز کن بزارحال کنیم به صورتش نگاه کردم و بهش لبخندزدم که گفت فدات بشم آرش تودیگه عشق منی دوباره برام ساک زد رفته رفته مثل وحشیا داشت لیس میزد گفتم بسه بزارمنم کوس تو رو بخورم گفت یباردیگه بگو گفتم میخام کوستو بخورم درازکشیدروی تخت دستشوگذاشت روی کوسش گفت آرش میخای کوسموبخوری گفتم اره گفت الان خوردنی شده بخورش وقتی زبون کشیدم روی کوسش یاد حرف نازنین افتادم که گفت الان خوردنی هستی کوس کوچولویی داشت البته جثه مهسا هم کوچک بود شاید وزنش 60 کیلو بود یه دختر 26 ساله که از 19 سالگیش بیوه شوهردار شده بود وقتی کوسشو لیس میزدم عین مار به خودش می پیچید وقتی سرمو با دستاش فشار داد روی کوسش بوی خاصی اومد به مشامم دیدم خانم ارضاشده. دوباره اومدم روش باهم لب تولب شدیم باچهره ملتمسانه بهم گفت آرش گفتم جونم یواشکی گفت کیرمیخام گفتم بازم بگوگفت کیر میخام منم کیرمو با کوسش تنظیم کردم یواش یواش فرستادم داخلش هربار ذره ای از کیرم میرفت داخل کوسش چشاشو درشت میکرد روی نگاهم ومیگفت بازم بده آرش کوسم میسوزه باحرفاش نمیدونم چجوری بیان کنم برای خوانندگان عزیز ولی این دختر واقعا حشری بودنش اونشب بهم لذت چندبرابری داد خب چند تا تلمبه زدم پوزیشن عوض کردیم و با حرف های سکسی و تحریک کننده مهسا داشتم ازسکسمون بیشتر لذت میبردم که گفت آرش گفتم جونم گفت دوس داری کونمو گفتم خیلی عزیزم گفت دوسداری بکنیش گفتم دلت میخاد بکنم؟ گفت اره عشقم میخام کیرتو تو کونم حس کنم ازکوسش بیرون کشیدم کمی باسوراخ کونش بازی کردم وقتی بازشد کیرمو آروم گذاشتم روسوراخ کونش فشاردادم مهسا نفس خودشو حبس کرده بود منم داشتم فشار میدادم وقتی سرش رفت تو برگشت بایه لرزش قشنگ گفت عشقم کیرتو بخورم هل بده عشقم فدای کیرت بشم منم همزمان فشارمیدادم تا شکمم چسبید به کونش کمی نگه داشتم حالش جابیاد گفتم مهسا تلمبه بزنم؟ گفت عشقم بزن جرم بده مال خودته بزن داغونش کن چندتا تلمبه زدم که احساس کردم دارم تموم میشم همینجوری داخل کونش ارضا شدم و کیرم وقتی کوچک شدازکونش اومدبیرون هردومون خسته از سکس. واقعا میگم تا حالا چنین لذتی نبرده بودم مهساهم همینطور اونشب پیش مهسا خوابیدم اونم بغلم کرده بود وهر دوعریان خوابیده بودیم دوستان عزیز نمیدونم برداشت شما چی میتونه باشه ولی قطعا شهوت رو هر کسی نمیتونه کنترل کنه

نوشته : آرش

ادامه…

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها