داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

رباب کون کجه (۴ و پایانی)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…

ببینید همونطور که به هتل موند بالا میگن هتل و به درجه پایین تر میگن مسافرخونه و خارجیا میگن متل . کافه ها هم دو جور بودن . موند بالاهاشو میگفتن کاباره مثل کاباره مولن روژ یا کاباره میامی که ربی جونم موند بالا بود و تو کاباره کار می کردو با هرکی نمیپرید . حتی یه بار که ازش پرسیدم با من میپری واست دردسر نشه ؟ گفت سینما زیاد میری نه جوجو ؟ گفتم چتو ؟ گفت مشدی اون قصه ی نمیدونم سفته یا چک که میگیرن لاشخورا از دختره تا واسشون همه جوره و همیشه کار کنه مال شهر نوست (جنده خونه تهران قدیم) دختر شهرستانیای بدبخت و بی کس و بی سواد که گیر میارن این بلارو سرش میارن , اما مثلا از من تو مستی و به زور سفته بگیرن . چقدر مگه میتونن بگیرن ؟ 100 هزار 200 تا ! خوب من یه ماهه درش میارم و خلاص . نمیتونند بگن یه میلیون که ؟ قاضی نمیگه اخه عبدلا یه دختر رقاص رو چه حسابی به شما یه میلیون بدهی داره . تازه من از وزیر و قاضی گرفته تا رییس کلانتری رفیق دارم . مثل اینکه مارو دست کم گرفتی جوجو . همون ویلا که جور کردم مال یه وکیل مشدیه بامعرفته کچل خودمه کلی سرمیزم ریخت وپاش میکنه. جوجو حسودیت نشه ها من فقط میرقصم و سرگرمشون میکنم نه بیشتر !
اما پری رقاص کافه ای بود و کلاس کارش پایین تر بود .
خلاصه پری پشت سر رباب در حیاطو بست و برگشت سمت اطاق . اما تو نیومد . سمت راست خودشو چسبوند به چارچوب در طوری که سینه های گندشو فشار بیاره از بغل و هم اینکه جلوتر بیان و هم توجهت بره به ممه هاش . یه لنگشم انداخت پشت در و رون چپشم تو , طوری که لبه چارچوب افتاد لا کوسش . میخواست با همین حرکت ساده تحریکم کنه که موفقم شد و تادندون مسلح شدم . وقتی فهمید تو چنگشم , چشماشو خمار کردو گفت خوب حالا چی بازی کنیم خوشگلم ؟ پیرهن مردونه تنش بود و دوتا دکمه بالاش وا بود و زیرش هیچی تنش نبود . شروع کرد دونه دونه دکمه هاشو وا کردن در همین حین بادست چپش رون چپش هم به طرف بالا مالید. .تا دکمه اخر پیرنشو باز کنه , دست چپش رسیده بود به کوسش . بعد بال چپ پیرنشو باز کرد که ممه ی چپش کامل افتاد بیرون . خداییش خیلی مال بود . بعد از در جدا شد و یه قدم اومد تو ولی چون نمایشش هنوز تموم نشده بود جلوتر نیومد !
کش دامنشو کشید از دو طرف و با یه حرکت نرم موجی به بدنش دامنو در اورد و بعد هم دو بال پیراهنشو از شونش جدا کرد و افتاد زمین . شورتش هم مثل دامن با موج سکسیی که به بدنش میداد دراورد و کاملا برهنه شد و چشماشو یه لحظه بست. که من بدون چشم تو چشم و خجالت راحت تندیسی رو که قراره تا چند لحظه ی دیگه تیکه پارش کنم ببینم و شاید هم رباب قبلا از گرگ خویی من بهش گفته بود و میخواست مطمئن بشه من به اون اوج جنون جردادنش میرسم و از رباب کم نمیاره .
چشماشو باز کرد و خمارتر شده بود و اومد جلوم که روی مبل تک نفره راحتی نشسته بودم . دوتا دستاشو کرد تو موهام و دولا شد که منو ببوسه سینه های پزرگشو به صورتم مالید و یه لب با حرارت ازم گرفت و دستاشو که حالا روگوشام بود برد پایین و گردنم و بعد سینمو نوازش کرد و انگشتاشو برد تو و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنم . پیرنمو در اورد و شونه ها و بازوهامو لمس کرد و اومد تو بغلم و دستاشو انداخت دور گردنم و لب تو لب شدیم . حس سینه های بزرگ و داغش حشریم کرد و شق کردم عجیب . لبامو ول کرد و اومد بالا موهامو با لباش می خورد که سینه هاش بیاد تو صورتم تا بخورمشون . شروع کردم به لیس زدن و خوردن ممه های گاویش . سیر نمیشدم از چنگ زدن و خوردنشون و دستامو بردم پشت کمرش و فشارش دادم جلو تا پسوناشو تا ته بخورم اما جا نمیشد . ولی میخواسم و سیر نمیشدم و دو تا دستامو بردم در کونشو مالوندن لنبراش و انگشتامو میکردم تو کونش و اه و اوه میکرد و موهامو میکشید . دیگه طاقت نیاورد و اومد پایین شلوارمو باز کرد و با شورتم از پام در اورد و هولم داد که از مبل بلند نشم و شروع کرد به ساک زدن و با لباش کیرمو میلیسیدو می ساکید . گایید منو دیوونم کرد و کیرمو که حسابی تفی کرده بود گذاشت لای پسوناش و بالا و پایین کردن و با پسوناش برام جق میزد و ممه هاشو دور کیرم می پیچوند و کیرمو ممه پیچ میکرد و چشاشو که خمارخمارشده بود از چشام برنمیداشت تا مثل افعی طعمه شو افسون کنه . لباشو زبون میکشید و منتظر لحظه موعود بود که یهو بلند شد و بر گشت و کونشو گذاشت رو کیرم که حالا خیس بود و دوتا دستاشم رو دستای من که لبه مبل بود و باز با همون لم موجی و رقص مار انقدر چپ و راست کرد کونشو تا کیرم تا دسته رفت تو کونش و به حرکت مارگونه اش ادامه میداد و داشت کونش کیرمو میخورد و با این کارش بیچارم کرد و اومدم که بلندش کنم که بندازم زمین و خودم اون کونو جر بدم , چنان با قدرت انگشتاشو انداخت لای انگشتام و دستامو به لبه مبل قفل کرد و کونشو با فشار به مبل قفل کرد که هیچ راه دررویی نداشته باشم و کیرمو تو کونش پلمپ کرد و محکمتر کونشو میچرخوند و کیرو به خورد کونش میداد . عین مار بوا که طعمشو بلعیده و اه و اوهش شده بود اه و ناله های بلند حالا . یهو حشرش زد بالا و شروع کرد محکم بالا و پایین کردن و کیرمو کوبیدن و چنان کون میکوبید که انگار می خواست کیرمو تو گلوشم حس کنه و اخ و اوخش به جیغ نزدیکتر بود . دیگه طاقت نیاوردمو باید من ابش میدادم جنده رو نه اون ابکشی کنه و اراده ی کیرمو ازم نگیره دستامو از چنگال عقاب کشیدم بیرون و چنگ انداختم به ممه هاشو میچلوندمشون که برگشت و لبامو کند و ولش نمیکرد و با کون کوبیدنش لبای منم میکشید . لبامو رها کردم و نعره زدم پاره ت میکنم پری و دمر کوبوندمش رو فرش . انقدر حرفه ای بود که نذاشت کیرم از کونش دربیاد و چنان قنبل کرده بود که حس میکردم دارم کون کره زمین میزارم و مثل موتور چاه تلمبه میزدم و فرشو چنگ مینداخت و جیغ میزد و کون میزد که ابم داشت فوران میکرد اما نمیتونستم این موتور کون دادنو از حرکت و کون کوبیدن بازدارم بالاخره موهاشو کشیدم بالا به طرف زمین تا از دردش شل کرد و ابمو یا بهتر بگم خونمو ریختم تو اون کون خونخوار . وقتی کشیدم بیرون یه لیوان اب کسش ریخته بود رو پشمام و کیر و خایم مثل گربه بارون دیده شده بود .
بی حال افتادیم رو فرش . گفت غیر عشقم ده سال پیش به هیچ کس تا حالا اینجوری حال نداده بودم . نصفیت از حالا به بعد مال منه . اگه رباب بو نبره انقدر بهت میدم تا زیر کیرت بمیرم . چه کیر داغی . کاش میشد بزاریش تو قلبم .
خیلی حشری بود . انگار نه انگار یه ساعت زیر کیر بوده . این هیولا بود . نه نیسم . ربی جونم عشق بود نه فقط کوس . فکر کنم همینو می خواست بهم ثابت کنه .
جمعه طبق قرارمون ساعت 10 و نیم صبح اکله رو اتیش کردم به طرف خونه پری . دیگه اونجا خونه تیمی مون بود . یه ساک ادیداس المانی مدل فشنگی ظریف داشتم که واسه ورزش سبک مثل استخر که فقط حوله و برس و ادکلون این چیزا توش جا میشد ضربدری انداختم کولم وچون خلوت بود امیریه رو رو به بالا میدون منیریه تک چرخ زدم . یعنی جلوی موتورو بلند میکردیم با نیم کلاج و فول گاز . این کار با موتور سبک معمولی اسونه ولی با موتور سنگین ها که زمان شاه ازاد بود و 4 سیلندر بودن و وزنشون تقریبا هم وزن یه پراید بود کار خیلی مشکلی بود و فقط موتور بازای قهار مثل ما که از 10 دوازه سالگی از مینی 80 گرفته تا 1000 دائم رو موتور بودیم میتونستن سینه کش کنند موتورو . اخه تک چرخ داشتیم تا تک چرخ ِ اکثرا نیم متر میاوردن بالا . اما واسه ما افت داشت نیم متر . چون محل به محل کل داشتیم و به اسم میشناختنمون .
خلاصه تا منیریه موتورو سینه کردم و چون جمعه بود و خلوت , گشت کلانتری سر میدون منیریه تو پارک بود و چون میدونست خلوته و شانس خوبی واسه گرفتن داره اژیر و روشن کرد دنبالم . اینجاست که میگم غربتیا . شناختمش سروان خاکپور بود. ازون غربتیای عقده ای . کله موتورو خوابوندم و یک و دو کشیدم دم مدرسه شرف رفتم تو خیابون انتضام که تهش پله خور میشد و دیگه کس کش غربتی نمی تونست دنبالم بیاد و منم که موتور سوار قهار پله هارو مثل اب رفتم پایین و افتادم تو خیابون شیبانی که میخورد به کارگرو بعدم طوس کوچه خونه پری کیر قاتل . نزدیک کوچه که شدم دیدم اسب سفیدم سر کوچه واساده باد به یال زیباش میوزه . ربی جونم نگران اومده بود سر کوچه و تا منو دید دوید منم معطل نکردم و زدم رو جک و اغوشمو واسش باز کردم پرید تو بغلم و یه دیقه همونطوری سفت چسبیدم . سر کوچه شون پمپ بنزین بود و شنیدم کارگرای پمپ میگفتن بیاین این دختر اسه (ACE) صاحابش اومد . بچه مایه داره صوبونش هزاره بیبین نهارش لابد ب ام وس (BMW) . گفتم دم برو بچ گرم ناموس داری کردین . خجالت کشیدن و گفتن خیالت راحت گرفتیم . نمیدونسیم سند داره . حلال جونت باشه خوش تیپ . گفتم عزیزین . ربی پرید ترکم و گفت بتاز عشقم . کله کردم بالا میدون 24 اسفند همون انقلاب الان دوتا سینما بود عشقم گفت شل کن جوجو ببینم فیلم جدید چیه ؟ از فرزان دلجو و سعید کنگرانی خوشش میومد و فیلماشونو میرفت . دوتا پیراشکی داغ زدیمو یه یک و دو کشیدم و کل خیابون میخ شدن رباب غش کرد از خنده و گفت باحال بود برگشتنه هم یک و دو بکش . گفتم میمیرم برات . باز دهنمو گرفت گفت خودم میکشمت اگه باز بگی و شونمو محکم گاز گرفت . رسیدیم جلو پارک فرح یا لاله الان . ماهی یک جمعه دولت تو پارک فرح کنسرت مجانی میذاشت واسه اونایی که استطاعت مالی ندارن و خواننده های تاپ رو دعوت میکرد . گفتم عشقم پایه ای کنسرت بعدی با هم بیام . گفت تو هر کنسرتی بخوای بلیطشو واست میگیرم واسه چی بیایم اینجا ؟ گفتم با مردم حال نمیکنی ؟ لبامو بوسید گفت نوکر مرامتم . چشم . مرد من تویی و دمش بقیه .
رسیدیم استخر رویال ونک . پارکینگش پر ماشینای موند بالا بود موتورو سپردم تو پارکینگ و رفتیم تو و من تو رخکن مردا و ربابم زنا مایو پوشیدیم . پر کوس وکون خارجی بود . رباب اومد . وای چی میدیدم . مایو دوتیکه بندی . دوتا پد رو سینه هاش که با دوتا بند از پشت بسه شده بود , شورتشم یه پد جلو کوسش یه پدم رو کون خوشگلش که با بند از بغلا به هم وصل بودن و رو پد کوسش عکس قفل بود و گفت کلیدش تو شورت توست . کلی خندیدیم . خداییش رباب میون اون همه کوس خارجی و موند بالای ایرانی از همه سرتر بود . یه لحظه گورخیدم . اگه بره میمیرم . من قبلش 10 تا دوست دختر از 16 ساله تا 22 ساله داشتم اما هیچکدوم خاک پای رباب نمیشدن . چقدر لوند بود بد مصب . شیرجه زدیم تو استخر و بعد یکم شنا مثل بقیه زوجا رفتیم تو بغل هم . رباب با اینکه سی و چار پنج سالش بود به 25 ساله ها میزد . 10 سالی جوونتر نشون میداد . منم واسه قد بلندم تو نسل خودم بزرگتر از سنم نشون میدادم . راستی من قدم 181 هست . دوتا مارگاریتا سفارش دادیم که یه نوع مشروب مکزیکیه ملایمه واسه وسط روزه . مثل یخ در بهشته ولی وودکا توش ریختن و لب لیوانشم نمک میزنند . باحاله . ربی جونم عاشقش شد و گفت ازین ببعد صبونه ها مارگاریتا میخورم تو استخرننم و غش کردیم . وقتی میخندید و دندونای سفید و ردیفش زیباییشو صدبرابر میکرد . حس میکردم تاحالا همش با بقیه دختر بازی میکردم و با رباب معاشقه دارم میکنم . مطمعن بودم رباب عاشق منه نه عاشق خودش . چون با تمام وجودش دوستم داشت و هرگز سعی نکرد اسیرم کنه و فاصله شو حفظ میکرد . فرق دلبستگیو با وابستگی خوب میدونست .
کلی تواب مسخره بازی در اوردیم و انگار هیچ کس اونجا نبود و فقط مادوتا بودیم . ازاب اومدیم بیرون و حوله رودوشمون تو بغل هم رفتیم ته باغ و یه میز گرفتیم و غذا سفارش دادیم . جوجه و کباب چوبی با شراب سفید . خیلی حال داد . پشت بندشم دوتا چایی دبش زدیم گرم شدیم . رباب گفت بریم فوتبال دستی بزنیم . هردو وارد بودیم و بچه خارجیا تموشامون میکردن . رباب گفت بریم پاتیناژ . گفتم اخ دیدی چی شد کفشامو نیاوردم . گفت خیالی نی تو قصر یخ میفروشن برات میخرم . کفشاش گرون بود گفتم نمیخواد کرایه میکنم . گفت چرا کرایه بکنی . خود منو بکن که دارم میمیرم برات .
تو پاتیناژ یه رفیقمو با نامزدش بهروز و پانیزو دیدیم . رباب خیلی ازشون خوشش اومد . داشتن هفته ی بعدش میرفتن امریکا . قرار گذاشتیم شب اونام بیان لاکو . از قصر یخ اومدیم بیرون تقریبا غروب بود و رفتیم بالا تجریش بستنی لادن دو تا بستنی میوه دبش زدیم و اونور خیابون نوار فروشی بود . اون موقع ها اهنگای جدیدو بلند پخش میکردن که ملت بیان بخرن . اهنگ ستارو گذاشته بود . یه روز میدونم بیخبر سرزده ازراه میرسی. جون خسته از بیدار شب با صبح فردا میرسی . گفت واسم میخریش ؟ خریدم گفت روش امضا کن . پرید بغلم بوسم کرد گفت مرسی . گازشو گرفتیم بریم لاکو برقصیم .

رباب خیلی خوشحال بود که داریم میریم دیسکو باهم برقصیم و کلا رقصو دوست داشت . منم همینطور . فرصت رو غنیمت دونستم که ازش سوال کنم. , چرا بهش میگن رباب کون کجه ؟
بهش گفتم عشقم . گفت چیه نفسم ؟ اگه ازت یه سوال بکنم دلخور نمیشی . گفت فوقشم که دلخور بشم امشب که پری اومد دیسکو طبق قرارمون میرفسیمش خونه من , ما هم میریم خونه اون و تو از دلم درمیارش . گفتم باشه قول دادی که عصبانی نمیشی . گفت قول . گفتم جیگرم چرا به تو میگن رباب کون کجه ؟ گفت مفصله بگیر بغل تا بهت بگم . گرفتم بغل تو پیاده رو و زدم موتورو رو جک . پرید پایین کیفشو بلند کرد بزنه تو سرم دررفتم و داد میزد من ننه ی تو رو … تا کوچه بعدی دنبالم کرد و خسه شد داشت میوفتاد دویدم گرفتمش و بغلش کردم و تا موتور بردمش . اونم خودشو لوس میکرد و سرشو گذاشته بود رو شونم . مثلا باهام قهره . اما کی باور میکرد . رباب اصن قهر نمیدونس چیه ! گذاشتمش رو موتور لبامو بوسید گفت عشق من اولی که تو کافه شروع کردم به رقصیدن با اهنگ این کون کجه ؟ کی میگه کجه ؟ شروع کردم . پاره پوره ها و لاشیا اسم روم گذاشتن . (رباب کون کجه ) .
گفتم کجم باشه . علف باید به دهن بزی شیرین بیاد . بععععع . غش کرد از خنده . گفت امشب تو علفزار می خوابونمت ببعیه من .
رسیدیم دم در لاکو شلوغ بود و صف . درها رو هم وا گذاشته بودن که دود سیگار و گاز یخ که میزدن که سن حالت مه بشه خارج بشه از دیسکو . حسابی شلوغ بود تو دیسکو . لاکو تازگیا چهارتا مانگستر اسپیکر(بلندگوهای هیولا) اورده بود که اهنگای خارجی باس بالا که میذاشت اونا از بالا به سقف با جک موتور وصل بودن و اروم میاوردشون پایین دور جمعیت تو سن و معرکه میشد انگار ضربه های بوم بوم موزیک میرفت تو مخت و از کونت میزد بیرون و تمام هیکلت میلرزید . دربونا اونیک غول و ابی اتیشی جلو در بودن و یکی یه دونه شماره انداز مثل صلوات شمار دستشون بود که مال اونیک ورودیارو مینداخت و ابی هم خروجیا رو امار میگرفت و یه ربع یه دفعه با هم چک میکردن که ظرفیت نزنه بالا . رباب صفو که دید گفت یاعلی امشب اینجا چه خبره ؟ گفتم اینجا دیگه تو پوشش خودمی بیا جلو . بازوشو گرفتمو کشیدمش جلو از میون جمیت تا دم در . اونیک ارمنی بود . تا منو دید گفت ابی احمده , دوتا شماره بزن برن تو بعد گفت کجایی تو ؟ غیبتت زیاد شده ها ! یهو ربابو که دید با من , گفت ایناها خانم مدیرم اومد پرونده تو بده دست . ربابم با مشت زد تو شیکم اونیک و گفت من ناظمم . مدیر قدش کوتاتره بزنه میخوره تو …و مادرت گاییدس . اونیک مارو تو کرد و دو مرتبه جلو درو بست کسی نیاد تو . میزا همه پر بودن و وسط سن هم پر دختر پسر مست و نعشه میرقصیدن . لابلاشون خارجیام بودن . ساسان دی جی بود یعنی موزیکو اون کنترل میکرد . اوا خواهر بود ولی خیلی ماه بود همه دوسش داشتن و همیشه به موقع بهت حال میداد . اون بالا بود بهم اشاره کرد بیا . ربابو کشیدم رفتیم پیشش گفت کجایی عشق خوشتیپم . یهو رباب یه نیگای معنی دار به من کرد . ولی فورا ساسان گفت نه بابا خبری نیس خواهر . این استریته و فقط از دخترا خوشش میاد . گفت بیا یه میز این بالا گذاشتم بشینین لاو بترکونین . گفتم دمت گرم ساسو . گفت یادت باشه یکی طلب من . رباب گفت این اگه دورو ورت بگرده میدم … ! ساسان گفت منکه از خدامه عزیزم , ببین قول دادیا !
دوتا مشروب سفارش دادم و گفتم بشین من برم یه چرخ بزنم ببینم کیا اینجان . محیط دیسکوها تاریکند معمولا وباید بگردی تا کسیو پیدا کنی تو شلوغی .
یه چرخ زدم بهروز و پانیزو پیدا کردم داشتن میرقصیدن . مجید خوشگله هم با لادن دوست دختر پولدارش پیششون بودن . برگشتم ربابو بیارم دیدم نیست ! از ساسان پرسیدم گفت رفت بیرون عقب دوستش . نگران نباش رو دسش مهر برگشت زدم دم در گیر ندن بهش . رباب با پری اومد . سه تایی رفتیم پیش بچه ها و لادن و که بهش معرفی کردم گفتم اون شب عروسی دااش این بودا ما اومدیم میامی ! رباب گفت پس من این همه خوشبختیو مدیون توام قشنگ . یه کادو خوشگل واسه زن دااشت میفرسم حال کنی . ادرس بده . همه خندیدن . زدیم تو سن واسه رقص . ساسانم شروع کرد گذاشتن اهنگای دیسکو میکس ضربی تا ما بترکونیم . چیزی نگذشته بود که وسط سن پرشد از بچه های خودمون . مهدی و مونا , مجید و لادن , بهروز و پانیز , مسود سوسولم سر و کلش با یه دختر لهستانی پیداش شد اسم اونم سوفی بود اما پیش سوفیای خودمون پیت حلبی بود . یهو سعید لاشی رسید و یه کس اس زده بود . بچه نازی اباد بود دختره ولی خیلی از لهستانی بوره خوش تیپ تر بود . سعید یه سیگاری (حشیش) چاق کرد داد دسم ِ اومدم یه کام بگیرم ربی از دهنم.کندش انداخت زمین . روبروم واساد زل زد تو چشام داشت دماغش میخورد به چونم و خون داشت خونشو میخورد . بغلش کردم و لب تو لب شدیم و والتس رقصیدیم . شب باحالی بود . سعید لاشی از پری خوشش اومده بود گفت ما میرسونیمش من و رباب از خداخواسته . قبل رفتن بهروز و پانیز اومدن خداحافظی چون میرفتن امریکا . یه شماره تلفن بهم دادن و بهروز گفت این موقته مال عموی پانیزه تو امریکا ولی وقتی جاافتادیم شمارمونو زنگ میزنیم بهتون میدیم . رباب گفت چه حالی میده من و تو بریم امریکا جوجو . سوار موتور شدیم رفتیم خونه رباب . هوا سردتر شده بود ولی چون مشروب خورده بودیم حال میداد دوتایی لخت شدیم رفتیم زیرلاحاف . اومد تو بغلم و لب تو لب شدیم اومد روم پنجه تو پنجه شدیم گفت این دفه نوبت منه . من میرونم . کسشو میمالید به کیرم و لبامو میخورد . نمیذاشت حتی نفس بکشم . دستاشو میبرد زیر سرم و چنگ میزد به موهام و سرمو فشار میداد بالا که زبونمو بیشتر بمیکه تو دهن نازش . ممه های ناز تراز لباشو میمالید به سینه هام و میرفت تو بغلم و جدا میشد . اصلا نمیزاشت سکسمون یکنواخت بشه . پاهاشو دور پاهام مینداخت پشت زانوم و کسشو محکمتر میمالید به کیرم اما در هر صورت لبامو ول نمیکرد . باالاخره رفت پایین و گردنمو خورد وموهای سینمو چنگ میزد و از زیر گلوم بوسید و اومد پایین تا کیرم و تخمامم . بوسید و از زیر تخم شروع کرد به لیسیدن و اومد بالا کیرمو لیسید و از زبون لیس به لب لیس رفت و لباشو تر میکرد میمالید دور کیرم . این خیلی حال میده . بعد شروع کرد به ساک زدن کیرم و سرشو 180 درجه میچرخوند . چون کیر صد ها رگ عصبی داره و از کنار و با زاویه که میخورد دیوونم میکرد و همونطور که گفتم رباب با هوش بود و در اصل داشت نقاط قوی حسی منو پیدا میکرد تا بعدها بدونه چجوری سکس کنه که ما بیشترین لذتو ببریم و تازه رسیدم به حرفش که گفت خشکت میکنم مثل روح بیوفتی دنبال کونم . رباب شیره ی منو میکشید و هر بار بعده سکس باهاش دلم می خواست 10 ساعت بخوابم . سعادتی ازین بالاتر که همبستر این حوری باشی ؟
خلاصه انقدر سر چرخوند و ساک زد تا به اوج رسیدیم و نشست رو کیرمو کیرو کرد تو کسش و شروع کرد کمر زدن . میگفت من از دادن به تو سیر نمیشم و حتی موقع رقص رو سن هم تو فکر کیر توام و داغ میشم و دیوونه وار میرقصم .کمر میزد روم و کیرمو تا ته به خورد کسش میداد و دستشو انداخت زیر بازوهام و سرش تو بغلم و همونطور که کمر میزد لاله گوشمو ساک میزد . یهو بلند شد و یه لنگمو داد بالا و یه وری شد و کمر میزد و کیرو کس کوب میکرد و پامو اورد جلو دهنش و در حین کمر زدن شروع کرد شصت پامو ساک زدن .
وای ی ی تا حالا تجربش نکرده بودم سه سوت ابم اومد . گفت اومدی ؟ گرفتم به مشت . گفت من سیر نشدم . تا صبح می خوام .
ساعت 9 و نیم بود با زنگ تلفن بلند شدیم پری بود . گفت تو خیابو نا شعار میدن سیاسیا . بگیر بگیره . شما خوابین ؟ پوشودیم رفتیم مغازه ساندویچی اقا رشید تو امیریه . یه لوبیا داغ زدیم و یهو دسته های تظاهر کننده اومدن و ملت هم تماشا میکردن .دسته های اولی و دومی مجاهدین خلق و چریکای فدایی بودن و دختر پسرای خوشکل و تر و تمیز و شعارای باحال و پا میکوبیدن زمین و شعارای وطنی میدادن . پشت سرشون یه دسته کوچیکتر مسجدی و ریش و پشمی با اور کت های کثیف و در به داغون و شعارای اسلامی و خمینی . اون موقع ها که بسیج و سپاه نبود . بهشون میگفتن مچدی !
رباب گفت بریم قاطیشون ؟ مچدیارو نشون دادم گفتم قاطی اینا ؟ گفت نه .
اییییییییی , اینا چه کیرین ! مردم همه خندیدن . یه بسیجی قرازه کوتوله هم تیپ احمدی نژاد از صفشون اومد بیرون و به رباب گفت ببند دهنتو . رباب گفت سنده , ننت بهت یاد نداده جلو بزرگتر بلند شی وایسی حرف بزنی ؟ باز مردم همه زدن زیر خنده .
خلاصه رفتیم تو دسه چریکا که پر دختر بود . رباب با چندتاشون رفیق شد .
کوسای خوبی بودن و همدیگرو رفیق صدا میزدن . رفیق نسرین ِ رفیق ژاله ِ رفیق نازی . شروع کردن از برابری و حق کارگر و جامعه مشارکتی و این حرفا ِ من هم تازه 19 سالم شده بود و همیشه تو عشق و حال بودم و اولش برام جالب بود اما از صف که اومدیم بیرون رباب گفت جوجوی من یه وقت قاطی اینا نریا ! اینا همه بازیچن . اینا درد محروم و ضعیفو چمیدونن چیه . این المشنگه رو باز روس و انگلیس راانداختن . ماهم که ملت بی غم , زرتی راه میفتیم دنبالشون .خود تو از صبح تاشب عشق و حال میکنی . دیگه چه مرگته جوجو ؟ عشق به این باحالیم داری و زد زیر خنده . بااینکه زمان شاه ازادی زیاد بود ولی دختر جلو باز به ندرت پیدا میشد . مگه دختر فراری یا ادیان دیگه . واسه همین دخترا اغلب کون میدادن . گفت کون زیاد کردی زده.زیر دلت جوجو . دنبال این حرفا
نباس رفت . مملکتو به باد میدن کس مغزا .
انقلاب مثلا پیروز شد و رای گیری جمهوری اسلامی که ما اصلا شرکت نکردیم و بعد تصویب و تثبیت حکومت . شروع کردن به گیر دادن به حجاب زنها و میخواسن هرجورشده زنارو بکنن تو چادر چاقچیر که اصن تو کت رباب نمیرفت و تو دو سه تا تضاهرات ضد حجاب اجباری شرکت کرد و اخر هم تو تضاهرات اصلی ضد حجاب که سر کاخ روبروی دفتر ریاست جمهوری بود هردو رفتیم که خیلی زن بی حجاب اومده بود و از قبل مدتها اعلامیه داده بودن زنها واسه اون روز . از طرفی هم حکومت هرچی دهاتی قربتی بی سواد و خر مذهبی داشت تو دره داهات با چوب و قمه و چاقو و چماق اورده بود تهرون که زنارو بزنن . چون مطمئن بود تو تهران کسی زنو نمیزنه . اونم با قمه . حتی کمیته ای ها که بعدها شدن سپاه و بسیج . تهرونیا با یه فرهنگ دیگه ای بزرگ شده بودن و فهم و کلاس بالایی داشتن وفکرشم نمیکردن که زنهارو با چوب و قمه لت و پار کنند . خلاصه درگیری شروع شد و مادر جنده ها زنارو بی رحمانه میزدن و مردم عابر که صحنه رو دیدن عصبی شدن و مردا هم اومدن کمک زنها . ولی دست خالی . اما قربتیا همه مسلح بودن . تازه دورتادور هم پر مامور با اصلحه که ظاهرا برای جلوگیری از درگیری اومده بودند ولی دراصل ماموریت داشتن که در صورت شکست چماق دارها از مردم , تیراندازی کنند و اونارو از چنگ مردم نجات بدهند . درحین درگیری یکی از حرومزاده ها اومد چماقشو بکوبه تو سینه رباب که من با دست مانعش شدم و چنان ضربه سنگین بود که دستم شکست و با کله همچین گذوشتم تو صورت کیریش که دماغش ترکید کونی بسیجی مزدور . هردو از درد دولا شدیم و نگو رفیق ننه جنده ی بسیجیش صحنه رو که دید خیز ورداشت که با چماق بکوبه تو سر من که رباب از تو کیفش چاقوی ضامنداریو که همیشه همراش داشت و میگفتم این دیگه چیه ؟ و میگفت واسه روز مبادا ! کشید بیرون و زد تو کمر کونی قربتی و ناکارش کرد . و در رفتیم و لا جمعیت گم شدیم . و زدیم پایین تو کوچه های منیریه و خودمونو رسوندیم به بیمارستان لقمان دوله و دست منو گچ گرفتن و رباب مثل ابر بهار اشک میریخت و منو میبوسید . شب واسه اینکه سه نشه به وحید زنگ زدم گفتم بیا دنبالم بریم خونه و به مامانم بگو ترک موتور تو بودم خوردیم زمین خلاصه رفتیم خونرو پیچوندیم.
چند ماه گذشت و بین مخالف های رژیم و حکومت جنگ مسلحانه شروع شد و دیگه هرکیو تو تضاهرات میگرفتن اوین ِ بعد هم اعدام . اوضاع حسابی خرتو خر شد که یه روز رباب زنگ زد خونه و با اینکه مامانم ورداشته بود گوشی رو سراغ منوگرفت و مامانم منو از اطاقم صدا کرد تلفن ! گوشیرو گرفتم دیدم ربابه و به تته پته اوفتادم چون مامانم مثل عقاب بالا سرم بود . دیدم رباب خیلی دستپاچه س.
گفت همین الان باید ببینمت خونه پری . مامانه رو دودر کردم و موتور 4 سیلندارم دیگه میگرفتن . با تاکسی رفتم . و تا رفتم تو پری درو بست و رباب تو اطاق بود و پرید بغلم گفت جوجو بهم خبر دادن دنبالمن سر اون داستان تضاهرات
زنان و ردمو زدن و از دیشب اینجام و صبح تا حالا هم مامور تو محل میچرخه دنبال من هستند . باید یه فکری بکنیم . رفیقم اون وکیله میگه با این وضع اعدام ها باید از ایران بری ! اما من نمیتونم . گفتم چرا نمیتونی ؟ یخورده ساکت نیگام کردو گفت بی معرفت چرا داره ؟ و اومد تو بغلم .

بغلش کردم و موهاشوبوسیدم . گفتم میشه منم با این وکیله حرف بزنم . فورا گفت اره بیا ! توام بیا بریم پیش اقای سراج و باهاش حرف بزن . ولی بهت گفته باشما جوجو من هیچ جا نمیرم . من . من . باز اشکهاش سرازیر شد و سرشو انداخت پایین . سرشو اوردم بالا و با دوتا شصتام اشکاشو پاک کردم و گفتم تو چی نفسم . خودشو انداخت تو بغلم و با گریه بلند بلند گفت من بی تومیمیرم. . من هیچ جا نمیرم . من همین جا تو زندانم که باشم و هفته ای یه بار تورو ببینم راضیم . نتونستم جلو اشکامو بگیرم ومحکم فشارش دادم تو بغلم و گفتم تو بدون من هیچ جا نمیری ! فهمیدی؟ سرشو بلند کرد و با ناباوری تو چشام نگاه کرد و گفت یعنی توهم باهام میای جوجوی بامعرفت خودم ِ گفتم. چی فکر کردی . فکر کردی میزارم تنهایی بری مک دونالد . باز سفت بقلم کرد و سرشو از رضایت و ارامش گذاشت رو شونم .
تلفنی بااقای سراج هماهنگ کردیم و عصری رفتیم خونش . ظاهرا دیگه دفتر نمیرفت و داشت کاراشو راست و ریس میکرد خودشم از ایران بره . حقم داشت . اوضاع روز به روز خطرناکتر میشد . اقای سراج در اصل وکیل حقوق بین الملل بود وگفت پس احمد شمایید . تویی که دل سوفی مارو پاک بردی ! فکر نمیکردم اینقدر جوون باشی . سوفی شیطونی که همه میگفتن به این مفتیا دم به تله نمیده , حالا داره جون به تله میده . البته مطمئنم که این تله نیست و این احساسو الان تو صورت شما هم بخوبی میبینم .بعد از یه سری توضیحات رفت سر اصل مطلب که رباب تقریبا دم تیغ رژیم هست و در صورت دستگیری و خر تو خر بودن سیستم غذایی بادرنظر گرفتن جنگ داخلی مسلحانه با گروه های سیاسی مخالف داخلی , معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد و شاید اعدام بشه . به همین راحتی . وباید حتما ایرانو ترک کنه . بعد گفت البته من به محض اطلاع پروندشو پی گیری کردم و از طرف دیگه براش درخواست پناهندگی کردم از سفارت امریکا و اگر ثابت بشه که جونش در ایران در خطره که با مدارکی که میخوام ارائه بدم ثابت خواهد شد به راحتی پناهندگی امریکارو براش میگیرم . رباب تا اومد اعتراض کنه اقای سراج با صدای بلند گفت و البته امروز از شما هم میخوام که یه سری فرم رو برام امضا کنید تا برای شما هم درخواست پناهندگی کنم . رباب یه لبخندی زد و اقای سراج گفت من از دست تو چه کنم سوفی !
با هم رفتیم تو یک اطاق دیگه خونش که شبیه به دفتر کار بود و از مستخدمش خواست که از رباب پذیرایی کنه , یا به قول خودمون فرستادش دنبال نخود سیاه . تو دفترش هنگام امضا کردن فرم ها با صدای یواش گفت ببین ما هردو مرد هستیم و طاقتمون بیشتره . بدون رودربایستی بهت بگم . سوفی اگر دستگیر بشه کارش تمومه و من چه پناهندگی بدن و چه ندن از ایران میبرمش و تو باید راضیش کنی که بره . پذیرفتن پناهندگی تو شانس کمی داره و تو فرصت داری و بعدا هم سر فرصت یه راهی برای اومدنت پیدا میکنیم . اما اون هرچه زودتر باید بره حتی قبل از پناهندگی میتونه بره ترکیه و منتظر بشه که در اون صورت اصلا توصیه نمیکنم که تو هم باهاش بری و با وابستگی بیشتر شاید پشیمون بشه و برگرده . نگران اونور هم نباش . من همسر و دخترم امریکا هستند و دخترم بزودی پزشک میشه و با رفتن من نیاز به خونه بزرگتری داریم و من خونه مونو به اسم رباب میزنم تو لس انجلس و از دخترم می خوام که کمکش کنه برای سرمایه گذاری و روی پای خودش وایسه. خونه و مغازشم وکالت گرفتم براش میفروشم و میفرستم امریکا .گفتم مغازش ؟ گفت مگه نمیدونستی رباب یه کافه قنادی بسیار شیک تو میدون …داره که قبلا پدرش اونجا سالها قناد بود و کار میکرد. رباب با توصیه من پولاشو جمع کردو مغازه رو خرید که دیگه پدر پیرش مجبور نباشه واسه کسی کار کنه و بشه حاجی قناد و شاگردا کار کنند و کارشون هم رونق گرفت و الان هم قنادیش کلی خریدار داره . بعد از مرگ پدرش شاگردش اونجارو میچرخونه و من هم ازش حساب کتاب پس میگیرم . با دونستن اینکه اقای سراج مردی بسیار ثروتمند و وکیلی خوشنام بود که حتی رژیم جدید هم باهاش کاری نداشت تمام گفته هاشو قبول کردم و گفتم چجوری ربابو از مرز خارج می کنید ؟ گفت چاره ای نیست و باید قاچاق ردش کنم ترکیه و خودمم زودتر میرم استانبول . اما تا مرز اوردن و راضی کردنش با توست . گفتم ولی اون به هیچ وجه راضی نمیشه ! گفت پس باید درمقابل عمل انجام شده قرارش بدیم و تو تا مرز و لحظه وداع باید وانمود کنی که راهی هستی باهاش . البته خدارو چه دیدی شاید پرونده تو هم قبول شد ولی بعید میدونم بزدوی . و رباب باید حد اکثر تا یک هفته از مرز رد بشه تا دستگیر نشده و من ترتیب ردشدنشو برای جمعه هفته اینده میدم که راه ها خلوت تره و مامور کمتر میزارند و بهت تلفنی میگم که جمعه عصر کجا تو تبریز باشید و از اونجا هم میان دنبالتون و میبرنتون ماکو و از اونجا دیگه تو باید پیاده بشی و رباب با یه خانم دورگه کرد و ترک و راننده از تو کوه میزنن وارد خاک ترکیه میشن و اون خانم تو اولین شهر با اتوبوس میارش استانبول پیش من و بعد من با تو تماس میگیرم . فقط تا لحظه اخر چیزی بهش نگو .
برگشتیم تو. سالن پذیرایی و کنار رباب رو مبل نشستم و با صدای لرزون و یواش گفت امضا کردی ؟ گفتم اره . گفت خانوادت چی ؟ اونا راضی نمیشن . گفتم بهشون میگم دستم برای چی شکست و الان هم شاید برام مسئله ساز بشه . مطمئنم قبول میکنند . بابام که از خداشه من برم اونور اب . فقط مامانمه که من راضیش میکنم .
سه روز بعد اقای سراج زنگ زد خونه پری , جایی که رباب مخفی بود و من هم تقریبا هرروز میرفتم تا غروب پیشش و خانوادم هم مخالفتی نداشتن از غیبت من و ترجیح میدادند تو محل افتابی نشم . البته هنوز خبری از اینکه دنبال من باشند نبود . درضمن پدرم تصور میکرد که من دنبال گرفتن پاسپورت و پذیرش و خروجی و این حرفام . ولی وکیل رباب گفته بود که تا جوابی برای درخواست پناهندگی من نیومده لزومی برای درخواست پاسپورت نیست .
خودمم بقدری درگیر نگرانی وضع رباب بودم که اصلا میلی به این کارها نداشتم و فقط جلوی رباب وانمود میکردم که پی گیر هستم و همه چی خوب پیش میره .
اره سه روز بعد اقای سراج زنگ زد و با خوشحالی خبر قبول پناهندگیمونو داد و گفت فرمان پناهندگی رو تلگرام کردن به سفارت امریکا در استانبول , چون اصلا صلاح نیست که تو ایران همراهمون باشه و اگه به هر دلیلی به دست مامورین دولت بیفته حکمش اعدامه . و از من خواست که برم دفترش و بهش وکالت بدم که برام پاسپورت رو سریعتر بگیره . که وقتی رفتم گفت مجبور بود پشت تلفن وانمود کنه که هردومون رو قبول کردن . ولی در اصل همونطور که پیش بینی میکرد فقط در خواست رباب قبول شده و مال من رد شده و شش ماه دیگه میتونم درخواست کنم . به قدری از این خبر خوشحال شدم که خودمو فراموش کردم و اقای سراج ساکت نگاهم میکرد و گفتم چیز دیگه ای هم هست که باید بدونم ؟ گفت نه . گفتم پس چرا اینجوری نگام میکنید ؟ گفت رباب حق داره تورو اینقدر دوست داشته باشه .
باالاخره روز موعود و اون جمعه ی کذایی اومد و باید 5 صبح میدون تاج (ستارخان) منتظر یه گالانت قهوه ای تریاکی میشدیم که به ظاهر مسافر کش هست و برامون بوغ میزنه و باید بجای عباس اباد بگیم عباس اقا که اسم راننده بود تا سوارمون کنه . خدا میدونه چی کشیدم اون روز . نه تنها باید غم درونم رو پنهان میکردم از چشمهای شکاک و تیز بین رباب , بلکه باید شوخی و خوشحالی هم ارائه بدم . مثل شمعی میسوختم تا به یارم دلگرمی بدم . ولی کافی نبود و رباب حد اقل ده بار توراه گفت بیا برگردیم . من نمیتونم غصه خوردن تورو تحمل کنم . تو به پدرومادرت هم وابسته ای , اما من فقط وابستگیم به توست . شاید هم ابها از اسیاب افتاد . بیا برگردیم . گفتم دیوونه شدی ؟ من تا نیویورکو نبینم عقلم سرجاش نمیاد . توراه یه رستوران وایستادیم برای نهار و یاد اون روز و رقص رباب تو رستوران اب ترش تو جاده هراز افتادیم.
نزدیک غروب به تبریز رسیدیم و قراربود یه لندور ابی تومیدون ساعت منتظرمون باشه که با 5 یا ده دقیقه تاخیر رسید. . راننده جلو پشت فرمون و یه پسر بچه هشت نه ساله پهلوش نشسته بود که به احتمال قوی برای ردگم کنی اورده بودنش که مامورا ضن نکنند و اون خانم کرد هم که قراربود رباب رو ببره استانبول عقب نشسته بود . لندور دوتا در جلو و یه در سوم هم ته ماشین داره و من و رباب مجبور شدیم از در پشت سوار بشیم . و سریع راه افتاد و گفتند کمتر از یکساعت میرسیم ماکو لب مرز که تا اون موقع شب شده و حتی الامکان با هم حرف نزنید .
بعداز یک ربعی ماشین سریع وارد خاکی شد که حتی جاده هم نبود و تو تاریکی واضح بود که به طرف کوه میره و یک ربع دیگه رفت و توقف کرد و راننده فقط یه چراغ کوچیک تو ماشین روشن کرد و برگشت به من نگاه کرد . من با دست لرزون در پشتو باز کردم که رباب هم می خواست دنبالم پیاده بشه , که جلو در وایسادم و نذاشتم پیاده بشه و گفتم نفسم خوب گوش کن تو باید بری چون جونت در خطره و کار منم تا چند ماه دیگه درست میشه ! یهو هولم داد پیاده بشه نگذاشتم . هم عصبانی بود و هم اشکهاش سرازیر. گفت برو کنار جاکش میخوام پیاده بشم . بقلش کردم نذاشتم . با مشت زد تو صورتم گفت بهت میگم برو کنار. پیرهنمو گرفت با ناخنهای تیزش کشید و پاره کرد که برم کنار نشد . هوار میزد وگریه میکردو میگفت من بدون تو هیچ جا نمیرم . مگه بهم قول ندادی جوجوی نامرد . سعی کردم برش گردونم تو و درو ببندم . خیلی قوی شده بود. تمام پیرهنمو جرو وا جر داد و انقدر تو صورت و گردن و تنم چنگ زد که تمام پیرهنم خون شد . گفتم بمیرم هم نمیزارم تو از این ماشین پیاده بشی . باید از روی جنازه من رد بشی عشقم . گوشامو گرفت و لبای خیس از اشکهاشو گذاشت رو لبامو گفت التماست میکنم جوجو . منو نکش . من بدون تو میمیرم . گفتم منم بدون تو میمیرم و نمیخوام بیام سر قبرت . پس برو که در امان باشی . من حتما یجوری خودمو بهت میرسونم . با ناتوانی و خستگی گفت التماست میکنم جوجو . اخر با کمک اون خانم که با تمام زورش ربابو کشید عقب درو بستم و راننده با سرعت تمام حرکت کرد و با نور کم تو ماشین و از پشت اشکهام ربابو میدیدم که به شیشه عقب لندور چنگ مینداخت و گریه میکرد .

دیوانه و دیوانه دیوانه و مستم
غیرازتووغیرازتوکسی رانپرستم
دل دست توومست توو
بسته به جانم از عشقت حیرانم

تو ساغرعشقی بال و پر عشقی
یک کوچه پیدا نشده توی بهشتی
رسوای زمانت افتاده به جانت
عشق توی عاشق کش شیرین زبانت

دلتنگ توام یار درچنگ توام یار
لیلی قسم خورده ی دلتنگ توام یار
توروح وروانی ارامش جانی
عاشق تر از انم که بگویم که بدانی

پایان

نوشته: الف . ع

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها