داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

اسنپ و شانس من

سلام
امیرم و ۲۸ سال دارم، درسو تموم کردمو و نتونستم کار استتدامی پیدا کنم مشغول اسنپ شدم.
توی چند مدتی که اسنپ کار می کردم کیس هایی به تورم خورده بود ولی هیچ کدوم به سکس کامل نرسیده بود بیشتر لاس و چت و …
یه روز صبح کارمو شروع کرده بودم که یه مشتری رزرو کردم.رفتم دنبالش یه خانم ۳۵ ساله ای بود که چادری هم بود از قضا سوار شد و راه افتادم سمت مقصد، رسیدیم و بهم گفت من یکم خرید دارم و دوباره برمی گردم خونه می تونی منتظر باشی برم و بیام؟ منم دیدم به جای اینکه الکی چرخ بزنم تو خیابونا چند دقیقه منتظر می مونم گفتم اشکار نداره توی پارکینگ فروشگاه منتظر شما میشم.
بعد تقریبا ۲۰ دقیقه اومد با دستای پر از چند تا پلاستیک معلوم بود خسته شده چون نفس نفس میزد. سوار شد و قرار شد به خونه اش بر گردونمش.
خانمی قد بلند بود و چهره ای دوست داشتنی داشت. ولی یه ابهتی ته چهرش بود از اونایی که جرات نمی کنی باهاش سر صحبت باز کنی. همینجوری توی سایلنت مسیرو رفتیم تا رسیدیم مقصد که خونشون بود. یه مجتمع توی بالای شهر بهم گفت میشه زحمت چند تا از این پلاستیک ها رو بکشید خیلی سنگینن. البته اگه امکانش هست. منم نه نگفتم و دو سه تاشو برداشتم و با آسانسور رفتیم بالا. کلید انداخت و درو باز کرد و رفت تو.
-شرمنده اگه میشه بیاریدش تو
منم کفشامو در آوردم و رفتم تو،خونه بزرگی داشت از وسایل خونش معلوم بود وضعش توپه.
-می تونم رفع زحمت کنم.
-شماره کارت بدید تا کرایه رو تقدیم کنم خیلی زحمت دادم واقعا ببخشید
-خواهش می کنم کاری نکردم
شماره کارتو داشتم میدادم اونم همزمان توی موبایلش میزد که یهو تماس گرفته شد براش و بد دست اشاره کرد بشینم و خودش رفت تو اتاق تا صحبت کنه.
یکم بلد اومد حال اینبار چادرشو درآورده بود و با یه مانتوی سرمه ای بود.
اندامش از روی مانتو معلوم یود. شکم نداشت ولی باسنش برجسته و بزرگ بود. سایز سینشم اگه ۹۰ نمیشد حتما ۸۵ میشد.
-ببخشید معطل شدید دوستم بود باید جواب میدادم.
-خواهش می کنم اشکال نداره
-حالا که مزاحم وقتتون شدم بشینید یه قهوه بیارم تا تلافی محبتتون بشه.
خواستم بگم نه مزاحم نمیشم ولی منتظر جواب من نشد و رفت آشپزخونه
-زن و بچه داری؟
نمی دونم چرا ولی دروغ گفتم بهش که نه ندارم.
-پس تو هم مجردی
-بله متاسفانه
-دوس دخترم نداری؟
-بازم نه متاسفانه
-خوبه پس
با تعجب رو کردم و پرسیدم چرا خوبه؟
-هیچی چون مزاحم نداری توی زندگیت و یه جورایی آزادی
-بستگی داره چجور آدمی باشی من چون از تنهایی خوشم نمیاد برا همین دوست دارم یکی تو زندگیم باشه.
-دوس داری زیاد همو ببینیم؟
-متوجه منظورتون نشدم
-می خوای راننده من باشی و دیگه توی اسنپ کار نکنی؟
تا بیام جواب بدم خودش دوباره ادامه داد.
-هرچقدر توی اسنپ درمیاری دوبرابرشو میدم و خیلی هم لازم نیست کار کنی روزی یکی دوبار منو ببر جایی که میگم ، همین.
پیشنهاد خوبی بود و دلیل نداشت رد کنم برای همین با یکم مکث که نشانه فکر کردن باشه پیشنهادشو قبول کردم.
علی الحساب کرایه اون روزو پرداخت کرد و شماره منو گرفت و خداحافظی کردیم.

-سلام
از صداش شناختم
-سلام خانم، خوبین؟ در خدمتم بفرمایید
-اسمتو بهم نگفتی
-امیرم خانم
-شب می خوام برم یه جایی میای دنبالم؟
-بله خانم ساعت چند میگید بیام؟
-ساعت ۷ بیا مننظرتم
-چشم خانم حتما میام
-فقط امیر جان ۵ میلیون به حسابت میزنم قبل اینکه بیای دنبالم یه دست کت و شلوار بخر و بپوش و بیا.
-چرا خانم خودم لباس مناسب دارم
-باشه پس بهترین لباستو بپوش امشب
-چشم خانم
-فعلا

هم تعجب کرده بودم که چرا این خواسته رو ازم کرد هم هیجان داشتم که ببینم قضیه چیه.

ساعت ۶ راه افتادم و نزدیک ۶ و نیم رسیدم در خونشون.
پیاده شدم و یه دستمالی به ماشین بکشم. ماشینم دنا پلاس بود با بخشی از ارثی که از پدرم رسیده بود خریده بودمش.

ده دقیقه به ۷ بهش پیام دادم من رسیدم، درست ساعت ۷ اومد پایین. اینبار چادر سر نکرده بود و یه تیپ باکلاس ولی سنگین داشت. تیپش سنشو چند سال کمتر کرده بود.
-سلام امیر جان
-سلام خانم وقت بخیر
یه نگاهی از سر تا پامو انداخت و گفت تیپت بد نیست، می تونی بنز برونی؟
-آره پشت فرمونش نشستم.
-ماشینتو ببند و بیا.
راه افتاد و منم پشت سرش رفتیم پارکینگ ، هیجان عجیبی منو گرفته بود از اینکه از پلن خبر نداشتم قلقلکم می اومد و حس خوبی بود.
رسیدیم و سوئیچو داد دستمو و گفت پشین مشت فرمون بریم.
تا بتونم تسلط پیدا کنم یکم طول کشید ولی سریع جمع و جورش کردم و زدیم بیرون.
-نمی پرسی کجا میریم؟
-مگه مهمونی نمیرید؟
-نمیرم. میریم
-منم مگه میام مهمونی؟
-تو شوهرمی

برگشتم نگاهش کردم و با تعحب پرسیدم مگه کجا میریم که شما رو نمیشناسن؟
-منو میشناسن، فقط باید بدونن که دیگه مجرد نیستم و یکی دوتاشون دست از سرم بردارن؟
-مگه دیگه مجرد نیستی؟
-نه دیگه، پس تو کی هستی؟
اینو گفت و بلند خندید و چیزی نگفت و چشمشو دوخت به بیرون.

-خب خانم من برم خونه خیلی دیر شد.
-کسی منتظرته؟
-آره خب مامانم احتمالا نخوابیده و منتظره تا برم خونه.
بازم دروغ گفتم چون یبار همون روز اول گفته بودم مجردم باید سوتی نمی دادم.
-آره برو، راستی اگه می تونی فردا ۸ بیا بریم یه جایی
-باشه خانم میام.

دور شدم و رفتم خونه زنم یکم پیگیر شد که تا این وقت شب کجا بودم منم گفتم عروسی یکی از بچه های دانشگاه بود دعوتم کرده بود.
-کدوم دوستته که نمی دونه متاهلی؟ چرا تنهایی دعوتت کرده؟
-عاطفه خسته ام سوال و جوابتو بذار برای فردا.

-رسیدی؟
-تا ده وقیقه دیگه میرسم.
-بیا بالا یکم وسایل هست کمک کنی
-باشه

طبقه ۲۰ رو توی آسانسور زدم و رسیدم جلوی در واحد، زنگ درو زدم و با فاصله چند ثانیه درو باز کرد.
-بیا تو امیر

وارد شدم و شوکه شدم،یه حوله تنی پوشیده بود و موهای لختش که خیس بود ریخته بود روی شونه هاش.
-ببخشید بیرون منتظر میمونم.
-وا مگه خودم نگفتم بیا تو
همچنان دم در ایستاده بودم که از حالت من خندش گرفت.
-چته پسر؟ جن دیدی؟
-نه آخه؟
-بیا بشین آماده بشم بریم

اینو گفت و رفت توی اتاق صدای سشوار بلند شد.

-امیر جان!
-بله خانم
-می تونی سرمو خشک کنی دستم خسته شد.
-چیکار کنم
-بیا اتاق بگم

تا وارد شدم شوک دوم بهم وارد شد ،حوله رو درآورده بود و کاملا لخت جلوی آینه ایستاده بود.
-خشکت نزنه بیا سشوارو بگیر و کمک کن موهامو خشک کن و زود حاضر شم.

مطمئن شده بودم با این کاراش چراغ سبز نشون میده ولی راستش بلد نبودم باید به علامت هاش چجوری جواب بدم، هم اختلاف طبقاتی حاکم بینمون و هم فاصله سنی زیادی که داشتیم باعث میشد نتونم درست فکر کنم.
از طرفی هم می ترسیدم همه اینا یجور نقشه باشه برای اینکه ظرفیت منو بسنجه. برای همین تصمیم گرفتم کاری نکنم.

-من اسمتونو نپرسیدم شما هم نگفتین.
-چه زود پرسیدی؟
خندید و شونه رو از دستم گرفت من سشوارو نگه داشتم خودش موهاشو شونه کرد.
-البته توی مهمونی فهمیدم اسمتون فرشته است ولی نمی دونم فرشته صداتون کنم یا چی؟
-فرشته صدام کن
-خوشحال میشم با اسم کوچیک صداتون کنم.
-مسافرت خارجی برم هستی همراهم باشی؟
-مسافرت خارجی؟ مثلا کجا
-من ماهی یبار میرم اروپا و چند روز کارایی دارم انجام میدم و بر می گردم.
-چرا با من؟
-چون بهت اعتماد کردم؟
-آخه مادرم تنها نمی تونه بمونه.
-مادرت یا زنت؟
-قبلا گفته بودم مجردم
برگشت به طرفم و چشماشو ریز کرد و نگاهم کرد. ناخوداگاه چشمن افتاد به سینش، تابحال سینه به این زیبایی ندیده بودم. نوکش علی رغم سنش رو بالا بود و هاله اطرافش قهوه ای کمرنگ بود.
-منو نگاه کن
یهو حواسم بهش جمع شد و گفتم ببخشید
-زن نداری؟
-نه ندارم.
دستمو گرفت و منو برد اتاق خواب،دستشو انداخت دور کمرمو و کمربندمو باز کرد و شلوارمو درآورد.
داشت منو وارد رابطه جنسی می کرد و حس می کرد اگه متاهل باشم باید سوتی بدم، اولش ایده مسخره ای به نظر می اومد ولی به محض اینکه به یاد عاطفه افتادم ناخوداگاه ماهیچه های بدنم منقبض شد و احساس لرز کردم.
انگار متوجه حالتم شده بود برای همین دست نگه داشت.

-اگه خودت دوست داری ادامه بده نمی خوام وادارت کنم به کاری که علاقه نداری.
اینبار بطور آشکار بدنشو ورانداز کردم یه مانکن واقعی بود، همه چی عالی بود اندام بی نقص، بدن معطر، موهای بلند و لَخت، هیچ چیزی مانع این نبود که نپذیرمش الا عشق عاطفه توی قلبم.
درسته زندگیمون خیلی ایده آل نبود و گاهی جر و بحث هم می کردیم ولی واقعا دوستش داشتم، به قدری که ارزششو داشته باشه بخاطرش خودمو براش نگه دارم.
کمربندمو بستم و گفتم ببخشید من باید برم.

-کجا میری؟
-میرم خونه
کمی مکث کردم و با جرات بیشتر ادامه دادم
-میرم پیش زنم، عاطفه
اینو گفتم و اومدم بیرون.

حس خوبی که بهم منتقل شد غیر قابل وصف بود.
امشب بچه اولمون به دنیا اومد و عاطفه توی بخش مراقبت های زنان خوابیده و منم توی ماشین منتظرم تا صبح بشه.

ممنون از وقت و نگاهتون

نوشته: پسر شجاع

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها