داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

یک عروس وهزار داماد13

توتک تک چشاشون خیره شدم . هرکدومشون یه نگاه معنی داری بهم انداختن . می دونم فرشاد دقتی به این مسائل نداشت و اگرم داشت اهمیتی نمی داد چون براش عادی بود . همین برخوردو با دوستاش هم داشتم . توی مهمونی ها و جاهای دیگه مخصوصا خیلی بی شیله پیله و فانتزی برخوردمی کردم و در برگشت به خونه و تو رختخواب می رفتم تو فیلم و حسابی واسش سنگ تموم میذاشتم . لذت می بردم از این که دارم فریبش میدم . آدمایی که خودخواه باشن و فقط خودشونو ببینن حقشونه که باهاشون چنین برخودی بشه . گذشت در مورد این دسته از انسانها نمی تونه مفهومی داشته باشه . فرشاد و دانشجوهاش دور میز دراز نشسته بودند . فرشاد پشت به من و اون سه تا خوش تیپ هم روبروی من قرار داشتند . من از اون فاصله نگاهشون می کردم . اونا انگاری باهم کنار اومده بودند که به نوبت نگام کنند . به بهانه های مختلف می رفتم آشپز خونه و با یه قر کمر خاصی که باسنمو بگردونه  حرکت می کردم . . در یخچالو باز کرده و الکی با محتویاتش ور می رفتم . ولی از کنار در حواسم به اون سه تا بود . به نظرم اومد یکی ازاونا که گستاخ تر و شجاع تر از بقیه شون به نظر می رسید کف دستشو برای ثانیه هایی گذاشت روی لباش و بعد اونو از رو لباش ورداشت و واسم بوس فرستاد . مردد بودم که چیکار کنم . نه از نظر عرضی فرصت داشتم نه طولی . عرضی این که نوبتی سرشونو بالا می آوردند و طولی این که ممکن بود درس تموم شه و تا چند روز بعد اونا رو نبینم . درنگو جایز ندونسته و منم یه بوس واسش فرستادم . اونو به لرزه در آورده بودم . سرشو با یه حالت لرزونک تکون می داد . می دونستم دیگه حواسشو پرت کرده و  کنترلش دست خودش نیست .  وقت اون نبود که بخوام لیلی مجنون بازی در آورده و زیاده از حد افه بیام و کلاس بذارم . اون کلاس گذاری که باید به موقعش انجام می شد . یه ذره ای باید شجاع ترشون می کردم . دستمو گذاشتم لاپام و یه خورده روی کوسمو یعنی اون قسمت از دامنو که کوسم زیرش قرار داشت خاروندم . . اون سه تا جوون وقتی که داشتند خداحافظی می کردند یکی از یکی حالی به حالی تر و خمار تر شده بودند . منم مثل اونا شده بودم . نگاهشونو می شناختم . می دونستم که حاضرن هر کدومشون دهها ضربه شلاق بخورن ولی واسه یه بارم که شده کوسم زیر کیرشون قرار بگیره . لذت می بردم از این که سه تایی شونو به آتیش کشیدم . شاید به دام انداختنشون راحت بود ولی در دامشون قرار داشتن یه خورده سخت بود . جای مناسبی که بشه باهاشون حال کرد و خودمو در اختیارشون بذارم تا این فرشاد سر خر سر و کله اش پیدا نشه . من از هر سکس خلاف به سکس دیگه ای فکرم همین طور مشغول بود . مشغول پیاده کردن نقشه ای که بتونم خودمو تو بغل یکی دیگه بندازم و اون جوری که میخوام باهاش حال کنم و بهش حال بدم . حالا هم داشتم به این فکر می کردم که تا چند روز دیگه که با این سه تا آقا خوشگله روبرو میشم چه بر خوردی باهاشون داشته باشم که بتونم در جهت جذبشون یه اقدام مفیدی کرده باشم . سعی می کنم یه جوری هم بر نامه رو ردیف کنم که تو همین خونه خودم باهاشون سکس داشته باشم و یا اگه هم اونا جایی امن داشته باشن که خیلی بهتره .. فکرم همش مشغول بود . دوروز بعد وقتی که فرشاد اومد و گفت میخواد برا چند روز بره سمینار که قراره در مشهد بر گزار شه من به جای این که خوشحال شم ناراحت شدم . چون یه جلسه کلاسی که با اون دانشجوها داشت لغو می شد و من دیگه نمی تونستم اون آقا پسرارو زود تر ببینم . هیچی الکی آب در هاون کوبیدیم . هرچی هم به من اصرار کرد که باهاش برم مشهد بار داری و دوری راه و خستگی رو بهونه کرده و به این امید که یکی رو گیر بیارم و باهاش حال کنم و دلمو خنک , موندم .. دومین روزی بود که فرشاد رفته بود و رسیده بودم به ساعتی که دانشجوها باید میومدن . کاش فرشاد بهشون نمی گفت که غایبه . البته شایدم اونا از جای دیگه ای می فهمیدن . اگه شماره تلفن اونا رو داشتم یه جورایی واسشون زنگ می زدم . می دونم از اونایی بودند که خیلی راحت می شد تسلیموشون کرد . رو کاناپه دراز کشیده با پهلوهام ور می رفتم و اندام خودمو تغییراتشو بر رسی می کردم که صدای زنگ درو شنیدم . ..وایییییی جوووووووون کور از خدا چی می خواد دو چشم بینا . به تنها آرزویی که در اون لحظه داشتم رسیدم . به آرزوی لحظه ای خودم که آرزوی بزرگ من خودش چیز دیگه ای بود . اون سه تا دانشجو بودند . یعنی چه مگه اونا نمیدونن که استاد فرشاد خونه نیست ;/; بهشون نگفته که سمینار رفته ;/; یعنی امروز باهاش کلاس نداشتن که بفهمن ;/; فرشاد خودش گفت که من به اونا گفتم . یه کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشه . حتما میخوان سرم شیره بمالن . من باید از ته و توی قضیه سر در بیارم . ولی بهتره که صداشو در نیارم اگه خیطشون کنم ممکنه بذارن برن . ازشون دعوت کردم بشینن و واسشون شربت آوردم . سریع رفتم یه شلوار تنگ و یه بلوز چسبون هماهنگ با اونو پوشیدم .و یه دستی هم به سر و روم کشیدم و بر گشتم . رفتم روبروشون و رو صندلی نشستم . در واقع من جای فرشادو گرفته بودم . -ببینم قراره که امروز شما بهمون درس بدین ;/; -چیه بهم نمیاد استاد باشم ;/; به قیافه ام نمیاد یا سنم کمه .;/; -به نظرم شما یک نابغه این . ولی ما هنوز اسم جانشین استاد خودمونو نمی دونیم . -من اسمم شکوهه شما پسرا ی گلو که فرشاد خیلی تعریفتون می کنه به چه اسمی صداتون بزنم .. خیلی راحت خودشونو معرفی کردند . اونی که واسم ماچ فرستاد اسمش بود مانی و اون دوتا هم اسمشون بود جابر و بهمن . واسه لحظاتی رفتم یه اتاق دیگه و زنگ زدم واسه فرشاد .. -عزیزم شماره تلفن دانشجوها رو اگه داری بهم بده که بهشون زنگ بزنم نیان -من خودم به تک تکشون زنگ زدم تو زحمت نکش . من خودم دیروز بهت گفتم ….. پس این سه تا یکی از یکی کلک تر بودند و به تیر کوس من اومدن اینجا . باید یه حال حسابی باهاشون بکنم و سر به سرشون هم بذارم . این طوراهم نباید باشه که فکر کنن خیلی مفت می تونن منو به دست بیارن . دلم می خواست مدل به مدل لباسامو عوض کنم . قصد داشتم اونا رو واسه شام نگه داشته باشم و اگرم تونستم که باید حتما بتونم خوابیدن هم اونا رو داشته باشم. … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها