داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

گناه عشق 49

چطوره اصلا شبو همین جا بخوابیم و دم صبح هم بیاییم در آغوش هم حال کنیم -اتفاقا بد فکری نیست ناصر ولی داری مسخره ام می کنی . ;/; از تو انتظار نداشتم . -نلی تو شوخیت گرفته ها . مثل این که هر دو تا مون  به یکی دیگه وابسته ایم .  -من به تو وابسته ام . کاری به قرار داد و نوشته ندارم . -ولی تو بله رو گفتی -مقصرش تویی . ببینم می خوای همین جور با هام بحث کنی . نمی خوای بغلم بزنی . بهم بگی دوستم داری ;/; ببین این تخت درست روبروی دریا قرار گرفته .. نور افکن چه زیبا تنظیم شده که تا یه صدمتری ار دریا رو میشه خیلی ملایم دید . من بهت گفتم چه خوب می شد اگه می تونستیم کنار هم بمونیم . حالا که اومدی اینجا نمی خوای از من و از این شب لذت ببری ;/; .. ببین چقدر این فضا گرمه .. -آره خیلی داغه . دوست داری خنک ترش کنیم .. نه عزیزم .. باید یه کار دیگه ای کنیم . یکی یکی لباساشو در آورد .. و گفت این جوری چه طوره .. انگاری ناصر دیگه همه چی رو فراموش کرده بود . زمان و مکان و زندگی رو . این که همسری داره که شوهرشو از جونش بیشتر دوست داره .. این که خود اونم وقتی با خودش خلوت می کنه حس می کنه که هنوزم عاشق زنشه .. ناصر محو بدن نلی شده بود .-چیه هوش از سرت پریده ;/; تو که هفته ای دست کم یه بار بهش می رسی . کمته ;/;  خودت نمی خوای دست من که نیست .. ناصر با همون وضع دختر عمه شو در آغوش کشید ..  لباشو گذاشت رو لبای تشنه نلی .. -بی سلیقه  از من اگه یاد بگیری و لباساتو در آری .. چقدر دستپاچه شدی . خوشم میاد .. -خیلی شیطونی -دوست دارم . دوست دارم این جوری واسه تو شیطون باشم و گولت بزنم . لذت می برم . مرد بازم سرتا پای زنو غرق  بوسه کرده بود . لحظاتی بعد ناصر هم خودشو کاملا بر هنه کرده بود . دو تایی شون در آغوش هم از پنجره به بیرون خیره شده بودند .ستاره ها به دو تا عاشق چشمک می زدند . عاشقایی که غرق در گناه بودند و اصلا به این فکر نمی کردند که در آینده می خواد چه اتفاقی بیفته . -ناصر من خیلی داغم دارم می سوزم .. دلم می خواد پنجره رو باز کنی . من به سر ما بخندم چون با گرمای تن داغ تو گرم میشم . با گرمای عشق و هوس تو .. دوستم داشته باش . تنهام نذار . من واسه همیشه مال توام . زمان به سرعت می گذشت . هیشکدومشون سیر بشو نبودند .. نلی  و ناصر هر کدوم دو بار ار ضا شده بودند . دو تایی شون خوابشون برده بود .. یه لحظه ناصر از جاش پرید . ترسید صبح شده باشه . -نلی پا شو ما الان چهار ساعته که اینجاییم .. زودباش تا آبرومون نرفته .. می خوام بگم تو  اول برو ولی می ترسم این وقت شب تنها بفرستمت . -بابا نترس من میرم . به خاطر تو و خودم هر کاری می کنم . اینجا در ساحل اونم این همه کاسب کار اینجان .. هرچند حالا بیشترشون تعطیلن ولی هستند یه عده ای -نه با هم میریم بیرون و اون جا تو یه چند دقیقه زود تر میری من بعد از تو .. نزدیک سوئیت خودمون که شدیم تو در همین مسیر ساحل میری ولی من راهمو جدا می کنم میرم به جاده در جهت مخالف بر می گردم که اگه منو دیدند متوجه شن که مسیرمون فرق می کرده -یعنی گولشون بزنیم و بگیم که هر کدوم تنها داشتیم واسه خودمون قدم می زدیم ;/; -آره .. -ولی فکر نکنم این قدر هم حساس باشن -چرا نوشین این جوریه … خلاصه نلی وقتی که رسید نیما هنوز خواب بود .. ولی در اون سمت نوشین دو ساعتی بود که منتظر شوهرش بود . هر چی هم به موبایلش زنگ می زد خاموش بود . موبایل نلی هم خاموش بود . می خواست واسه نیما زنگ بزنه سختش بود . نمی خواست اونو هم به تردید بندازه . برگشت و از پنجره اتاقش بیرونو زیر نظر گرفت . این طور نبود که ناصر نخواد بر گرده .. یک آن متوجه نلی شد که از سمت چپ ساحل بر می گشت .. پس ناصر کجاست . اون حتی اطمینان نداشت که نلی باشه بیرون .. دلشوره داشت . می خواست بره سراغ ناصرو از نلی بگیره .. روش نمی شد . با این حال چاره ای ندید .. چند دقیقه بعد اومد بیرون خیلی آروم در اتاقشونو زد .. نلی درو باز کرد . فکرشو نمی کرد که نوشین باشه ..-چی شده .. -تو ناصرو ندیدی ;/; -نه من با ناصر چیکار دارم . اون شوهرته الان باید پیشت باشه . -اون حداقل دو ساعته که نیست . -نمی دونم .. حتما رفته ساحل قدم بزنه .. -تو این سرما ; -این سرما واسش چیزی نیست .. -ببینم تو عشقت نکشید بری قدم بزنی ;/; -برو بابا تو هم حوصله داری این وقت شبی .. -نلی خوابت خوب سنگینه ها .. -آره آدم آرامش اعصاب داشته باشه همینه . اگه بیدارم نمی کردی همین جور یه سره خواب بودم .. نوشین ندونست که دختر عمه شوهرش واسه چی دروغ میگه …  دست نلی رو گرفت و گفت اگه یه چیزی می دونی بگو .. دستای زن که تازه از بیرون بر گشته همین قدر فرصت کرده بود که لباسشو عوض کنه سرد بود .. درکنار عطر زنونه بوی عطر ملایم ناصر هم میومد اونم خیلی کم ..نوشین داشت حالش بد می شد . بازم بوی خیانت به مشامش می رسید . تردیدی که مثل خوره به جونش افتاده ولش نمی کرد . …. ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها