داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

گل فروش (۳و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
رفتار سرد و عادی امیرحسین توی گل فروشی درست بعد دیشب ، که عشقمو بهش ابراز کردم ، خیلی توی ذوقم زد و ناراحتم کرده بود. عصر مامانش با یه دختر بچه هفت و هشت ساله اومدن در مغازه.
-محمد میشه پول رو بهم برگردونی
+بیا کارتمو بگیر ، بابا صبح رفته بانک و همه رو ریخته به حسابش
-ممنون
+امیرحسین
-جان
+توش پول هست ، بیشترم شد از حقوقت کم میکنم نگران نباش
با یه لبخند شیرین دوید بیرون مغازه و با مامان و آبجیش توی جمعیت از دیدم کنار رفتن.
اونقد درگیرش شدم که نمیتونم از فکرش رها شم ، تا برگشتنش چشمم به جمعیت بیرون بود ، دل و دماغ کار نداشتم ، سر شب که برگشت کارت و چندتا رسید بهم داد.
-اینم رسید خریدا
+بابا ما قبولت داریم این چه کاریه
-یکم بیشتر شد ، ببخشید
+طوری نیست
شب دوباره جیم زده و چند دقیقه ای بعد با دوتا شیرکاکائو داغ و دو تا اسلایس کیک برگشت ،
+این چی چیه؟
-یه تشکر کوچیک واسه کارتی که بهم دادی تا جلوی مامان و خواهرم کم نیارم
-بزنش پا حساب همون ساندویچی که کمش نکردی
+پول نقد نداشتیم تو مغازه
-افتضاح دروغ میگی
هرچه زمان میگذشت رابطه مون بهتر میشد و من به خودم میگفتم چی میشد اگه همون اول باهاش دوست میشدم ، چرا از بابا میخواستم اخراجش کنه ، حالا میدونستم اون فقط به رابطه من و بابا حسادت میکرده و میخواست به خیال خودش حرصشو خالی کنه اما من چی به روزش آوردم ، این پشیمونی تا ابد باهام میمونه.
+امیرحسین یه چی بپرسم ناراحت نمیشی
-اگه درباره اون موضوعه نپرس
+عععععععه ، نمی تونم ، تو رو خدا
+چرا به کسی نگفتی؟ چرا نرفتی؟
-به کی میگفتم ، کجا میرفتم
-به مادرم میگفتم که همه امیدش منم یا پدرم ، که همیشه منو مقصر میدونه حتی مقصر حال بد و خماریاش ، اصلاً کی باور میکرد شاخ شمشاد آقای نادری چنین کاری بتونه باهام بکنه اونم چند بار.
-کجا میرفتم ، که به یه نوجوون ۱۶ ساله کار بدن ازش بیگاری نکشن ، حقوقش بتونه گره گشای زندگی کورمون بشه ،اگه میرفتم ، اگه میخواستی ، نمیتونستی با فیلمی که داشتی از اون سر دنیا برگردونیم
کاملاً لال شده بودم ، برای اولین بار توی زندگیم بغض راه گلومو بسته بود و جوابی برای حرفاش نداشتم.
اوایل اسفند سال ۹۱ بود که دانشگاه واسه دانشجوهای پسر تور کویر گذاشت ، به اصرار یکی دوتا از بچه ها اسممو نوشتم و چند ساعت قبل تور رفتم مغازه تا دخل بابا رو خالی کنم
+سلام
*سلام عزیز دلم ، خسته نباشی ،دانشگاه خوب بود
-سلام محمد
+بابا یکم پول میخوام
*بسلامتی ، این بار چی شده؟
+هیچی دانشگاه تور کویر گذاشته ، با اجازت اسممو نوشتم
*خب بسلامتی ، هر چقدر لازم داری بردار
+اگه لطف کنی بزنی به کارتم که عالی میشه ، اومدم در اصل کسب اجازه کنم
*دیگه صاحب اجازه این
-شب کویر باید خیلی قشنگ باشه ، نه!
+آره ، دانشگاه واسه همین شب نجوم جزء برنامه هاش گذاشته ، هوا هم که هنوز خیلی گرم نشده کویر قابل تحمله
*خب امیر بابا ، چرا نمیری باهاشون
*محمد میشه امیرم باهاتون بیاد
+چی بگم والا ، میخوای تا بپرسم
-نه من، فقط کنجکاو بودم بخدا
*بپرس باباجون
+فقط امشب حرکته ها
+اکیه ، میپرسم خبرش میدم
نذاشتم امیرحسین مخالفت کنه و از در مغازه خارج شدم ، به مسئول دانشجویی تور که یکی از سال بالاییا بود زنگ زدم و در مورد اوردن امیرحسین سوال کردم.
*جا که داریم داداش ، فقط گفتی دانشجو نیست این کارو سخت میکنه والا برا من که فرقی نمیکنه اما میترسم مسئولین دانشگاه نذارن سوار شه
*نادری جان یه لطف کن یه کارت دانشجویی از رفقات بگیر حدالامکان شبیه به خودش ، بعدش بگو اسمشو بنویسیم
+قربونت پس یه جا واسم رزرو نگه دار
*روچشمم داداش
+جبران میکنم
رفتم خوابگاه کارت یکی از بچه ها که نمی خواست بیاد و یکم شبیهش بود و گرفتم ، زنگ زدم به سال بالاییمون اسمشو گفتم و توی لیست تور واردش کرد و پول تور رو به کارتش واریز کردم
لعنتی یک ساعت دیگه حرکت بود من هنوز به گل فروشیم نرسیده بودم
+سلام دوباره ، جمع کن بریم
*خب خداروشکر مث اینکه درست شد
-برم خونه لباس جمع کنم
+دیوونه همینجوریش از اتوبوس جا نمونیم هنر کردیم
*شما برین ، نگران نباش پسرم ، خودم با بابات تماس میگیرم و اطلاع میدم بهش
-ممنونم آقای نادری
+خیلی دوست دارم بابا
لحظه آخری به اتوبوس رسیدیم و چون دیر کرده بودیم حتی مسئول دانشگاه کارتامونم نگاه نکرد و سوار یکی از اتوبوس ها شدیم.
یه صندلی دو نفره اول اتوبوس خالی بود همونجا نشستیم ، مسئول دانشگاه هم داشت برنامه این چند روز توضیح میداد و تذکرات لازم میداد امیرحسین تمام شب سرشو به شیشه تکیه داده بود و خوابید ، من محو تماشاش تا صبح بیدار نشستم البته خواب نرفتنم تو اتوبوس مزید بر علت بود. صبح حول حوش ۵ رسیدیم ، یه بوم گردی رو برامون رزرو کرده بودن با سه چهارتا اتاق سوله مانند خشتی گلی، قرار شد تو هر اتاق ۲۰ الی ۳۰ نفر بمونن
منو امیرحسین و چنتا از همکلاسیام یه گوشه از اتاقی که از همه کوچکتر بود اشغال کردیم سعی کردیم یکم دراز بکشیم تا خستگی راه از تنمون در بره برنامه های صبحشون مزخرف به تمام معنا بود و با سخنرانی چند ساعته یه آخوند و یه سری سوال از اون افاضات و بعدش نماز در حضور حاج آقا، کلا خستمون کرده بودن ، بعد ناهار و استراحت عصر رفتیم سمت کویر حاج آقا که انگار نمی خواست تموم کنه توی کویرم رفت روی منبر و شروع کرد چرت و پرت گفتن، اما دم سال بالاییا گرم ، با زدن ساز و رقص و تشویق ، حاج آقا رو از برق کشیدن ، بعد ناراحتی و قهر حاجی ، تازه میشد از کویر و قشنگیاش لذت برد. دیگه کاملاً تاریک شده بود و بعضیا داشتن آتیش درست میکردن تا دورش بشینیم از سردی شبای کویرم لذت ببریم.
نیم ساعتی میشد امیر حسین با بچه ها ی نجوم دانشگاه ستاره ها رو میدید و تلسکوپ هر کدوم از بچه ها رو یه امتحانی میکرد ، خسته که شد اومد کنارم نشست ، رو بهش کردم و گفتم: چی دیدی؟ همین که شونه هاشو بالا انداخت خندمون بلند شد انگار برای لحظاتی هردومون فراموش کردیم چی بینمون گذشته. ساعت یک بود که اکثر بچه ها با مسئولین دانشگاه برگشتن بوم گردی تا بعد نماز که میخوایم راه بیفتیم چند ساعتی خوابیده باشن
حالا که اون همهمه تموم شده بود من میخواستم بیشتر بمونم و یکم این آسمون توی تاریکی مطلق و سکوت اطرافمون نگاه کنم ،امیرحسین باهام هم نظر بود و کنارم دور آتیش نشست. تعدادی که مونده بودن کمتر از بیست نفر می شدن و هرکی سرگرم کار خودش بود ، خیلی زود تعداد بچه ها به انگشتای دست هم نمیرسید و آتیشم داشت خاموش میشد.
*خب آقایون ، حالا که جمع کاملاً خودمونیه و همه رو میشناسم ، میدونم جاسوس نداریم ، یه سورپرایز ویژه واستون دارم
*از قدیم گفتن گر صبر کنی ز غوره مشروب سازی
یکی از همکلاسیام بود و با در آوردن یه بطری عرق از کیف سازش حال همه رو کوک کرد ، خودش ساقی شد و واسه همه به نوبت پیک میریخت
*بفرما
+دستت طلا
پیک عرق بالا کشیدم و پیک بعد واسه امیرحسین ریخت
*پسر خالت عرق میخوره؟به بچه ها به عنوان پسر خالم معرفیش کرده بودم
پیک عرق سمت امیرحسین گرفت ، نظر ندادم و گذاشتم خودش تصمیم بگیره ، امیرحسین زد روی دستش و پیک سر کشید
حالا امیر حسین داشت باهام مست میکرد و پیک میچرخید و به هر کدوم دو سه باری رسید ، به اندازه مستی نبود و سرمون گرم شده بود ، دستامو پشت کمرم روی شن گذاشتم و بهشون تکیه دادم و آسمون نگاه میکردم
امیرحسین هم به تبعیت از من دستاشو حائل بدنش کرد ، خودشو به عقب خم کرد
با انگشت اشارش بدون اینکه توجه دیگران جلب کنه آروم شروع کرد دست منو نوازش کردن ،من چشمامو بستم و تمام حواسمو به این نوازشا دادم.
به بوم گردی که رسیدیم همه خواب بودن ، توی اتاق برا من و امیرحسین دم در فقط جای خواب بود دیگه نمیشد کاریش کرد ، لباسامو عوض کردم و یه ست گرمکن هم به اون دادم
+بیا لباساتو عوض کن
-نمیخوام ، راحتم با همینا
+بگیر بابا ، بوی گند عرق و دود آتیش میدی
من دراز کشیدم و امیر حسین بالای سرم لباساشو عوض کرد ، حالا انگار تازه فهمیده بود باید کنار من بخوابه ، چند دقیقه ای قفل کرده بود ، بالاخره مجبور شد کنارم دراز بکشه.
خسته تر از اون بودم که به موقعیتمون فکر کنم سریع به خواب رفتم و صبح با سر و صدای بچه ها بیدار شدم .
امیرحسین چرخیده بود و سرشو توی سینم جا کرده بود ، قبل اینکه بیدار شه ، بلند شدم تا معذب نشه ، اتوبوس که راه افتاد ، امیرحسین که انگار هنوز خسته بود سرشو گذاشت رو شونم و خوابش برد.
حدودای سه ظهر رسیدیم دانشگاه و ماشین برداشتیم و به اصرار من رفتیم یه رستوران ، توی رستوران انگار تازه میدیدمش لباسای من توی تنش زار میزد و خیلی خنده دار شده بود.
-چرا میخندی
به ظاهرش اشاره کردم ، با خنده من دوباره اونم خندید
رسوندمش دم خونشون
-دمت گرم ، خیلی خوش گذشت
-تا حالا مجردی سفر نرفته بودم
+باشه توهم ، چقد تشکر میکنی
+تو هم مث این همه دانشجو ، تازه من باید تشکر کنم که تنهام نذاشتی
-لباساتو میشورم و برات میارمشون
+لازم نکره ، دوست دارم عطر تنت رو داشته باشن
کل دوران قبل عید سال ۹۲ رو من و امیرحسین گل فروشی چرخوندیم ، حالا به عنوان تشویق از بابا و مامان اجازه یه سفر مجردی با بچه های دانشگاه رو گرفتم ، بابا مث همیشه هوامو داشت و اجازه مامان رو هم گرفت
*خب بسلامتی کی میرین شمال؟
+۲۳ و ۲۵ فروردین تعطیله احتمالاً اون موقع
+بابا دوست دارم امیرحسین هم باهامون بیاد
*چقد خوب
+اما خب خونوادش؟
*نگران نباش ، با تو باشه خیالشون راحته ، اجازشو واست میگیرم
*فقط تمام خرج سفرشو میدی ، فهمیدی؟
+به روی چشم و جیب بابام
بابا ماجرای سفر به امیرحسین گفت ، اونم با حالتی که نمی خواست خوشحالیشو نشون بده و یکم ناز ، بالاخره قبول کرد
*خب پس من با پدرت صحبت میکنم و اجازتو میگیرم
-خیلی ممنونم
*من برم بچه ها، کاری با هم ندارین؟
با رفتن بابا و خلوت دوتاییمون امیرحسین صدا زدم تا باهاش حرف بزنم
+امیرحسین یه لحظه بیا
-بله
+میخواستم در مورد سفر بهت بگم
+راستش نمیدونم چطوری بگم که ناراحت نشی ، از دستم عصبانی نشی
-اگه اصرار بابات بوده واسه بردن من ، نمیام ، یه بهونه جور میکنم
+بزار من حرفمو بزنم
ساکت با چشمایی که نگران میزدن نگام میکرد ، طاقت دیدن چشماشو نداشتم ، سرمو پایین انداختم
+راستش قرار نیست کسی بیاد
-یعنی کنسله
+ای بابا ، بزار حرفمو بزنم
+نه منظورم اینه که
+بگیر دیگه
+خودمو خودت
بدون هیچ حرفی برگشت سر کارش و گلا رو مرتب میکرد ، اینکه مستقیم نه نگفت یعنی کورسوی امیدی هست.
شب بهش پیام دادم و گفتم: نگفتی آماده شم یا نه؟
-میام ولی
+خیالت جمع ، آدم شدم بخدا
عصر ۲۲ ام بعد کلاس رفتم دنبالش و دم در خونشون مامانش با آینه و قرآن بدرقمون کرد
اوایل سفر کاملاً ساکت بود و حرف نمیزد ، اما کم کم شیطونیاش شروع شد ، گوشیشو وصل کرد و آهنگایی که دوست داشت گذاشت ، دستش برده بود بیرون تو هوا میچرخوند و با بعضی آهنگا میخوند. تا اون جا اگرچه باهام کم حرف زد اما هرچی بیشتر میرفتیم بیشتر شادی رو توی صورتش میدیدم. بالاخره به منطقه جنگلی نور رسیدیم ، یه کلبه ساده روستایی گرفتم که فاصلش تا دریا زیاد بود ، بعد خوردن ساندویچ های مامان ، شب به اصرار امیرحسین با اینکه هوا هنوز گرم نشده بود روی ایوون خوابیدیم ، فاصلشو جوری تنظیم کرد که میشد وسطمون یه جاده کشید. صبح زودتر از من بیدار شده بود و چشمامو که باز کردم دیدم جاشو جمع کرده و رفته داخل ، تازه متوجه نم نم بارون شدم تو جام نشستم و بارون نگاه میکردم ، با دوتا لیوان چای اومد سمتم و یکیشو بهم داد. داغی گرمای لیوان دستامو گرم میکرد و بخارش به صورتم میخورد ، روی تشکم نشست و کمرشو به شونم تکیه داد ، نمیدونم چی شده بود اما حس میکردم شاید اون هوا یکم ملایم ترش کرده. -برا صبحانه هیچی نداریم ، خدا خیر من بده که چای کیسه ای برداشته بودم +مامان سفارش کرد بهت خوش بگذره و همش بیرون غذا بخوریم و چیزی واست کم نذارم
-ایول به حاج خانوم، فقط من
+از حقوقت کم میکنم
-مث تمام بارایی که میگی کم میکنم ، نمیخوام
تا ظهر خونه موندیم و هر چقدر اصرار که بریم بیرون حریف من نشد
بعد ناهار رفتیم ساحل و تا شب همونجاها ول چرخیدیم ، برای شام طبق هوس آقا ، چیزبرگر خوردیم و توی راه برگشت به کلبه یه جا گفت نگه داشتیم.
شروع کرد خرید کردن ، یه چیزایی واسه صبحونه برداشت و سریع حسابشون کرد و حریفش نشدم ، برای ناهار فردا هم دو تا ماهی گرفت و یه سری خرت و پرت دیگه.
ذوقش وقتی میگفت ماهی کبابی بهت بدم که هیچ جا نخورده باشی نمیتونستم نادیده بگیرم.
خدایا این پسر زیباترین و مهربانترین مخلوق توئه ، چجوری میتونه با من اینجوری رفتار کنه.
شب که دوباره جاها رو توی تراس انداخت ، جمعشون کردم و اومدم داخل
+لامصب دیشب از سرما سگ شدیم
+همینجا می خوابیم تو روبروی در بخواب تا حیاط ببینی
هیچی نگفت و رفت دوش بگیره ، منم تشکا رو بهم چسبوندم و خودمو زدم به خواب
همین که از حموم اومد شروع کرد باهام حرف زدن و از دریا و قشنگیاش گفتن
-با تو ام آ
-عه ، خاک بسرم ،خوابی؟ منو بگو دو ساعته دارم با کی حرف میزنم
چراغ خاموش کرد و اومد که بخوابه ، تازه متوجه تشکش شد
-ههههه ، خیلی ناکسی
آروم جملشو گفت و دراز کشید و لحاف رو روی خودش کشید
-اگه کار دستمون ندی باید خداروشکر کنیم
+باشه درو ببند سرما نخوری ، تنت خیسه
یه جیغ نصفه نیمه کشید و خنده منو که دید شروع کرد با بالش به سر و صورتم ضربه زدن.
منم بلند شدم دستاشو گرفتم یکم باهاش گلاویز شدم تا روی تشک خوابوندمش ، هردومون نفس نفس میزدیم ، به وضعیتم که نگاه کردم روش خیمه زدم بودم و هر دستشو جدا گرفته و بالاتر از سرش نگه داشته بودم.
قبل اینکه بخوام تصمیم بدی بگیرم ولش کردم و روی تشک خودم خوابیدم ، سقف چوبی کلبه رو نگاه میکردم و نفسای عمیق میکشیدم
اونم خودش جمع کرد و به زیر لحافش پناه برد
انقدر خواستنی بود واسم که اگه یه ثانیه معطل کرده بودم حتماً متوجه شق شدن کیرم می شد ، اونوقت تمام پلایی که بینمون ساخته بودم خراب میشد. صبح که بیدار شدم به پهلو سمت اون خوابیده بودم و امیرحسین روی شکم دراز کشیده بود و ساق پاش بین پاهام بود دستمو روی شونه هاش گذاشته بودم.این نزدیک ترین تجربم به آغوش کشیدن اون بود و نمیخواستم خرابش کنم حتی اگه بین دستم و تا تن اون یه لحاف سنگین قدیمی فاصله انداخته باشه. چشمامو بستم و دوباره سعی کردم بخوابم ، نمیدونم چقدر گذشت که با تکون خوردن اون بیدار شدم اما چشمامو باز نکردم ، پاشو از میون ساق پاهام بیرون کشید به پهلو چرخید ، یکم نزدیک تر شد و دستشو پایین تر از دستم روی دنده هام گذاشت. مطمئن شدم اونم بیدار و فقط نمیخواد بلند شه ، یه نفس عمیق کشیدم و با دستم که حالا پشت بدنش بود کشیدمش جلو تا کاملاً توی بغلم قرار بگیره. گرمی نفساش به صورتم میخورد و حالمو دگرگون میکرد ، احتمالاً اونم حال بهتری از من نداشت ، بین تنمون فقط دو تا لحاف فقط فاصله انداخته بود.بیدار که شدم ازش خبری نبود ، صداش که زدم ، جوابمو از حیاط داد.
-بیا پایین ، اینجام
روی زمین یه جا که تقریبا سیمانی و خشک تر بود ، یه فرش انداخته و صبحانه چیده بود ، هر چی دیشب خریده بود رو با همون بسته بندی و پاکت توی سفره گذاشته بود ، بعد صبحانه راهی منطقه جنگلی شدیم و یکم راه رفتیم تا از بقیه گردشگرا دور شیم.
حالا تو سکوت جنگل روی زمین نشستیم و به صدای باد بین برگها و صدای آواز پرنده ها گوش میدادیم از کوله ای که با خودش آورده بود و یکم خوراکی دراورد شروع کردیم خوردن
+عجب جایی پیدا کردیم
-آره خدایی قشنگه ، من تا حالا شمال نرفته بودم
+خب پس واسه تو قشنگ تره
-آره ، هوا میطلبه
+مشروب؟!
با خنده و تکون دادن سرش جوابمو داد تا نزدیکای ظهر میون درختا چرخیدیم ، وقتی رسیدیم کلبه دیگه تقریبا عصر شده بود.
سریع با چند تا آجر یه منقل ساخت و ماهی رو با یه توری گذاشت روی ذغال ، منم سعی میکردم با تکون دادن یه تکه کارتون ذغالا رو باد بزنم.
+خدایی عجب چیزی شده بود ، دمت گرم
+ترکیدم خدااا
-نه اونقدر خوب نشده بود، فلفل یادم رفته بود
دیگه غروب شده بود و برای تماشای غروب آفتاب باهم تو ایوون نشسته بودیم که یهو مثل جن زده ها پرید و رفت توی اتاق.
گوشی رو برداشتم به بابا و مامان زنگ زدم و برای چندمین بار توی روز آمار همه چی رو دادم.
امیرحسین با یه رول گل که تو هوا تکونش میداد ، سمتم اومد و منم دستمو دراز کردم که بگیرمش ، دستشو کشید عقب و گفت: جاش چی بهم میدی؟
+کون خوبه!
-اگه مث اون دفعه ست نمیخوام
+خب بوس!
-نمیخوام ، بجاش بریم مشروب پیدا کنیم اینجا
+ول کن تورو خدا ، کسی نمیشناسم
-وای از دست تو ، خب پیدا میکنیم
+حالا تو بیا ، یکم بکشیم حالمون خوب میشه بخدا
-خب بقیشو نمیدم بهت
+مگه چقدر گرفتی؟
با انگشتاش دو رو نشونم داد و من نفهمیدم چی میگه ، رول آتیش زد و بعد سه کام شروع کرد سرفه زدن و حالا نوبت من بود که امتحان کنم و همون کام اول گلوم آتیش گرفت و سرفه زدم. آخرای رول بود و شده بودیم کرکر خنده و بخاطر سردی هوا رفتیم داخل تا بخوابیم. امیرحسین لحاف و تشکارو پهن کرد و مثل دیشب چفت هم انداختشون ، خودم انداختم روی تشک و دستامو باز دوطرفم گذاشتم ، امیرحسینم چراغ خاموش کرد و اومد سرشو گذاشت روی دستم. بازم فکر سکس باهاش دیوونم کرده بود و به سمتش چرخیدم و با دست دیگم موهاشو نوازش میکردم. خیلی آروم دستش حرکت داد تا به جلو شلوارم خورد یکم خودمو عقب کشیدم ، بعد چند ثانیه کمرم باز برگردوندم کنار دستش. با انگشتاش کیرمو نوازش میداد و مطمئنم متوجه راست شدنش شده بود و سرم خم کردم به موهای سرش بوسه زدم. سرشو بالا اورد و تو چشمام نگاه میکرد و برق تو چشماش ماتم کرده بود که لبشو گذاشت روی لبم و شروع کرد بوسه های کوچیک به لبم زدن. خیلی طول نکشید که افتادم به جون لباش و زبونش میک زدم حالا داشت آشکارا کیرم از روی شلوار میمالید.
یکم بعد ، دستشو برد داخل شلوارم و سعی داشت کیرمو توی دستش بگیره ، مچ دستشو گرفتم و لبامو جدا کردم و گفتم: مطمئنی؟ بدون جواب دادن دستشو هل داد توی شلوارم ، کیرمو فشار میداد و سعی میکرد واسم جق بزنه. طاقت نیاوردم و لباشو به دندون گرفتم شروع کردم به خوردنشون ، هلم داد تا روی کمر بخوابم حالا ابتکار عمل دست اون بود ، شروع کرد پایین رفتن و بوسیدن چانه و گردنم. تیشرتمو بالا داد و چند تا بوس روی شکمم کرد و با دوتا دستش شلوار و شورتمو سعی داشت پایین بکشه. کمرمو بالا دادم شلوار از پام در اومد ، چند تا بوسه به سرش زد و آروم کیرمو فرستاد توی دهنش. چشمامو بستم و خودمو به دستش سپردم ، تمرکز روی صدام یا نفسام نداشتم و نهایت لذت از ساک و جقی که واسم میزد میبردم. توی اوج لذت بودم و اون با زبونش و میک های محکمش دیوونم کرده بود ، بلند شدم هلش دادم تا میونه تشک به شکم بخوابه. لباسشو از تنش کندم و بوسه ای به کنار لبش زدم و تا گوشش ادامه دادم و این دفعه صداش فرق میکرد و شهوتی ناله میکرد ، گردنشو بوسه بارون کردم و از گردنش تا نزدیک کش شلوارش موج وار کمرش بوسه زدم ، شلوار و شورتشو پایین کشیدم به روی باسنش هم بوسه زدم.
-شستمش آههه ، نگران نباش آههه
زبونمو که روی سوراخش گذاشتم مث ماهی وول میخورد و شروع کردم لیسیدن سوراخش ، بالاخره انگشتامو داخلش کردم و سعی کردم کمی گشادش کنم.
-محمد نمیخوام ، آآخ ، فقط ، آآخ ، بکن توش
به حرفش توجهی نکردم و به کارم ادامه دادم
دستشو اورد عقب و دستم گرفت: محمد الان میخوامش ، درد میخوام
تف دیگه ای روی سوراخش انداختم و کیرم توی سوراخش کردم و بدون معطلی شروع کردم تلمبه زدن ، انگار درد داشت و ناله هاش با آخ و اوخ همراه شده بودن.
-بیشتر
کیرمو تا جایی که میشد دادم داخل و تلمبه میزدم
-محکم تر
حالا با قدرت تلمبه هامو ادامه میدادم
-آآآآآخ
با چنتا لرزش و تکون خوردن و منقبض شدن سوراخش فهمیدم ارضاء شده
میخواستم تمومش کنم که نذاشت و گفت: ادامه بده حالا تلمبه ها رو محکم ترین شکل ممکن میزدم ، صدای برخورد بدنمون اتاق پر کرده بود و اونم ناله هاش رها کرده بود.
نزدیک ارضام بود که با موافقت خودش توی کونش ارضا شدم. روش کامل دراز کشیدم و گرما و عرق تنش حس میکردم ، نفسامون با هم هماهنگ شده بود و با هم نفس میکشیدیم و باهم خالی میکردیم یکم که حالم جا اومد از روش بلند شدم و چرخوندمش تا به کمر بخوابه
سرمو پایین بردم کیر خمیدشو توی دهنم گذاشتم و شروع کردم واسش ساک زدن ، سرمو با دستاش گرفت و سعی میکرد حرکات سرمو کنترل کنه ، خیلی زود برای بار دوم توی دهنم ارضا شد. سرمو بالا اوردم توی تاریکی تو چشماش لبخند زدم ، دستاشو دو طرف گردن گذاشتم منو به سمت خودش کشید و شروع کردیم لب گرفتن ، سرمو روی سینش گذاشتم و با آهنگ ضربان قلبش خواب رفتم. صبح بیدار شدم ، دیدم کنار هم خوابیدیم و به پشت کشیدمش توی بغلم و حلقه دستامو دورش تنگ کردم و با چندتا بوسه به پشت سر و گردنش بیدارش کردم
-صب بخیر
+صبح توام بخیر جونم
دستشو اورد پشت کمرش و کیرم لمس کرد : با این بودم زودتر صبح بخیر گفت
کیرمو کامل چسبوندم به کونش و گفتم : هم با ادبه ، هم دوست داره
رفتیم حموم و حرکت کردیم تا قبل از عصر برسیم خونه.

-حالا میفهمم چرا به گل فروشی اینقدر حس داری
-هر وقت میری بوی بهشت میشنوی
+نه هیچ موقع اون بو و عطر مث اول تکرار نشد
-یعنی هیچ موقع دیگه بوی بهشت نشنیدی؟
+فقط یه بار دیگه
-کی؟
+بعد دومین سکسمون ، شب بوت روی ملحفه تخت مونده بود
-حالا داری چیکار میکنی؟
+خاطراتتو مرور میکنم تو ذهنم
-چرا؟
+اخه امسال عاشقیمون ده ساله شد
-واقعاً؟
+و حسرتم هزار ساله
این مریض تازه از اورژانس پذیرش شده دکتر ، محمد نادری.
آها ، میشناسمش ده ساله میاد و میره ، هر سال تو همین بهار اپیزود دپرشن و سایکوزش عود میکنه ، یه چند ماهی درگیره.
از معدود مریضایی که هیچ دارویی روش جواب نمیده حتی الکتروشوک ، انگار چیزی فرای تصورمون آزارش میده ، شاید تصادفی که باعث مرگ رفیقش شده.
دستور خاصی نیست ، همون داروهای مصرفیش ، فقط حواستون باشه سابقه طویلی داره برای خودکشی.
-توجه نکن
-من اینجام ، کنارت
-فقط به من نگاه کن
+میدونم ، دوستت دارم
-منم
-داری چه آهنگی زیر لب زمزمه میکنی؟
+گل فروش فریان رو
مرورگر شما فایل صوتی را ساپورت نمی کند.
نوشته: محمد

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها