داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

من و الناز و علی

سلام. اسم من “سینا”ست. اهل تهرانم. این خاطرهء هیجان انگیزترین اتفاق عمرمه که به وسیله بهترین دوستم “علی” رقم خورد. علی پسر سبزه رو قدبلند خوش اندام با فیس ساده بود .من چهره و هیکل متوسطی داشتم و دارم .همیشه دوست داشتم کمی قد بلندتر بودم. من و علی در عین اشتراکات اخلاقی زیاد؛ یک تفاوت بزرگ داشتیم. اون پر رو و بی پروا بود ؛ من مودب و سر به زیر .همین کم رو بودن باعث شده بود در مقابل دخترا ضعف داشته باشم و اصلا و ابدا” بلد نباشم مخ بزنم .
اما اون روز دلپذیر …!
بعد از اینکه دفترچه های خدمت سربازی رو با هم پست کردیم ؛ چون از یک ناحیه اعزام می شدیم با توی یک پادگان افتادیم که خب اتفاق خوشایندی بود .ولی در پادگان نیروی زمینی ارتش خرم آباد ؛ که خب اتفاق ناخوشایندی بود!!
سوار اتوبوس شدیم و به خرم آباد رسیدیم. دم درب دژبانی بهمون گفتند که آموزشی ها برید و فردا بیاین . من که جایی برای رفتن نداشتم ولی علی اینا چون اصالتا” لر بودند پیشنهاد داد بریم خونه عموش. من کلی اصرار کردم که مسافرخونه بخوابیم ولی علی گفت اگه عموش اینا بفهمن اینجا اومده و خونه اونا نرفته دلخور میشن . قبول کردیم و با ماشین به شهرستان علی آباد نزدیک خرم آباد رفتیم .
عموش که یه مرد فوق العاده پیر بود ما رو دید و زن عموش که 45ساله بنظر میومد کلی ما رو تحویل گرفت . ظاهرا” زن عموش زن دوم عموش بود که یه دختر 17ساله و دو تا پسر تقریبا” 30 ساله داشت که ازدواج کرده بودن و تنها مجرد خونه همون دختر خانوم زیبای نوجوون بود !
بندگان خدا دم در بودند و داشتند میرفتند عروسی که ما رسیدیم . با اصرار فراوون ازمون خواستند که باهاشون به عروسی بریم و شب رو خونه اونا بخوابیم . با نهایت نارضایتی قبول کردم . نمیخواستم مزاحم بنظر بیام.
رفتیم عروسی. خوش گذشت. خیلی مهمون نواز و خوب بودن . ولی داداش های اون دختر خانوم زیبا که هنوز اسمشو نمیدونستم بدجور شاکی بودن و با زبون لری به پدر و نامادری شون میگفتن : چه معنی میده دوتا نره خر بیان خونه تون بخوابن . اونا هم دفاع میکردن که یعنی چی؟پس کجا برن؟ البته فقط زن عمو دفاع میکرد. عموی بنده خدا اصلا نمیشنید . گوشش خیلی سنگین بود.
خلاصه به خونه عمو رفتیم . برادران گردن کلفت هم تشریف آوردند! نگاه اونا با خشم و غضب به من بود و نگاه من به گل های قالی!ولی بالاخره زن ذلیل بودن کار خودشو کرد ! خانومهاشون گفتند بریم خونه و اونها نتونستند نظر خانومهاشون رو عوض کنند . رفتند! ما موندیم و عمو و زن عمو و دختر عموی ناتنی علی.
تا اون موقع یک کلمه حرف نزده بودیم . نه من نه دختر عمو که حالا میدونستم اسمش النازه.
الناز…الناز…الناز !!
چی بگم ازش ؟؟ یه نوجوون شاداب و قشنگ و خنده رو . خنده هاش آدم میکشت . چشمای شیطون و سیاهش خونواده ها رو از هم میپاشوند . تیشرت سفید بلند پوشیده بود روی شلوار برمودا که ساق های بلوریش رو نشون میداد . سینه های کوچیک و تازه اش از زیر تیشرت معلوم بود … خونه خراب کن بود این فسقلی .
روسری سفید سرش بود و موهای پرپشت لخت سیاهش از زیرش بیرون میزد و هی با دست میکردشون تو …چرا؟ مگه آدم موهای به این قشنگی رو میپوشونه؟؟؟
از ساق پاهاش که بیایم پایین؛ میرسیم به جوراب سفید مچی اسپرتی که پوشیده بود . این جوراب ها اون موقع ها تازه مد شده بود . منم شدیدا” فتیش شون رو داشتم …شدید ! امکان داشت هرلحظه بهش حمله کنم . البته این افکار درونیم بود . از دید یه ناظر بیرونی یه پسر مومن با حیای سر به زیر بودم .
شب شد و وقت خواب . خونه شون دو طبقه بود. یه طبقه بالا که عمو میخوابید . یه طبیقه پایین که دو اتاق داشت که با یه در بزرگ چوبی از هم جدا شده بود .صحبت این شد که کی کجا بخوابه . عمو که مشخص بود راهشو کشید و رفت بالا. زن عمو اما جریانش چیز دیگه ای بود . از نگاه هاش معلوم بود بدجور گلوش پیش علی آقای قصه ما گیره ! گفت: خب آقا سینا بره بالا پیش حاجی . الناز بره اون اتاق . تو هم همینجا بخواب اشکالی نداره .
اینجا بود که علی معرفت خودشو نشون داد . گفت: نه بابا حاجی عمو خر و پف میکنه نمیذاره سینا بخوابه . من و سینا میریم اون اتاق شما و الناز هم همین اتاق بمون ! معلوم بود میدونه که زن عمو چشمش دنبال اونه و ول کن ماجرا نیست . زن عمو گفت :نه اینجوری خوب نیست. علی نذاشت حرفش تموم شه و گفت : خب پس میخوای سینا بره اون اتاق من هم بمونم همینجا. زن عمو گفت: آره الناز میره بالا! علی پرید تو حرفش و خیلی جدی و محکم گفت : نه. در نهایت شگفتی من ؛زن عمو منظورشو فهمید و قبول کرد!
یه تشک اینن طرف اتاق واسه من انداختند و منتها الیه اتاق هم تشک الناز رو . لباس عوض کرده بودم و گرمکن پوشیده بودم . از هیجان قلبم داشت تو شورتم میتپید! راست کرده بودم شدید. استرس داشتم . بخاطر اینکه کسی راست کردنمو نفهمه سریعا شب بخیر گفتم و رفتم زیر پتو .لامپ ها رو زن عمو خاموش کرد و رفت .
صدای خنده علی و زن عمو از اون اتاق میومد. خنده ها خنده قلقلک بود ؛ نه خنده جوک و بامزگی .یکساعت اول رو تنها بودم . زل زده بودم به سقف . خونه قدیمی و بامزه ای بود. تاقچه داشتند و عکس زیارت خانوادگی مشهد. الناز وارد اتاق بغلی شد. قلبم شروع کرد و به طبع اون؛کیرم!
مث اینکه سرزده اومده بود تو اتاقشون. زن عمو گفت : هنوز نخوابیدی برو دیگه.
با بی میلی شب بخیر گفت و آروم اومد تو اتاق. تاریک بود و مثل اینکه دنبال چیزی بود. واسه چند ثانیه لامپ رو روشن کرد و دوباره خاموش کرد.تو همون چند ثانیه دیدم که با همون تیشرت و روسری به رختخواب اومده فقط شلوار مشکی ساپورت مانندی پوشیده و صد البته خوشبختانه هنوز جوراب هاش پاش بود !!
خوابید. منم خودمو به خواب زدم . چیکار باید میکردم؟؟؟ هیچی؟؟ یعنی هیچی هیچی؟؟ اونوقت زحمات علی به هدر میرفت و من تا آخر عمر خودمو نمیبخشیدم . واقعا نمیدونستم چیکار کنم؟؟؟
چند دقیقه گذشت . از کلافگی تو رختخواب نشستم. مرگ یه بار شیون هم یه بار . نوک لحاف روی الناز رو گرفتم و با سرعت پرتش کردم اون طرف. سنگین بود . فقط روی پاهاش باز شد. همون کافی نبود؟؟ خب میتونستم با نگاه کردن به اون پاهای بلوری توی جوراب های خواستنیش ارضاء بشم . ولی نه کم بود. حداقل باید لمسشون میکردم. دل رو به دریا زدم . دست زدم به پاهاش. خواب بود. کف دستمو مالیدم به کف پاش . خواب بود. خم شدم و پاهاشو بوسیدم . خواب بود. دیگه از خود بیخود شده بودم . کاملا روی پاهاش دراز کشیده بودم. یه کم لحاف رو کنار زدم و کونش رو بوسیدم و صد البته بوئیدم . بیداز شد .پرت شدم ته اتاق. ترسیده بودم ؛ ریده بودم . خواست یه چیزی بگه. شوکه بود. دهنشو واکرد. چند ثانیه صبر کرد . چیزی نگفت. الناز اون گوشه اتاق نشسته بود و من گوشه مقابل. هر دو ساکت هر دو توی فکر.
شاید 5 دقیقه طول کشید . 5 دقیقه جهنمی و طاقت فرسا. تا بالاخره سرشو بلندکرد و به من نگاه کرد . توقع همه چیز داشتم. فحش ؛ توبیخ؛ داد و بیداد؛ ملامت…ولی توقع نداشتم بهم بگه بیا. همین . فقط یک کلمه :“بیا”
قشنگترین کلمه لغتنامه فارسی!!!
روی زانوهام راه رفتم تا رسیدم بهش. پیشونیش رو بوسیدم. گرم و آهسته و طولانی بوسیدم .دستاش پشت کمرم حلقه شد. رفتم پایین. مستقیم روی کوس. از رو شلوار بوسیدم و لیسیدم. پارچه شلوارش خیس شد. از بزاق من و آب اون. منو کشید بالا. گردنش رو بوسیدم . گاز زدم. لیسیدم.یقه رو باز کردم و از سوتین سبز کوچیکش سینه راست رو به سختی بیرون آوردم .
میلیسیدم و با کیرم از روی شلوار کوسش رو می مالوندم . وحشی شده بودم . چرخوندمش با زور و با فشار . شلوار و شرت رو دادم پایین. ندیدم شورتش چه رنگی بود. چند دقیقه کونش رو میلیسیدم . زمان متوقف شده بود. دنیا به آخر رسیده بود . من تو بهشت بودم . اون هم !
شلوارش رو کامل در آوردم . کوس! تنها کلمه ای که ارزش شنیدن داره . به قول آل پاچینو مهم نیست پاها چه شکلی باشند. زشت یا زیبا. چیزی که بینشونه مهمترین و باارزش ترین دارائی جهانه. سفید بود و تپل و بسیار نو! مو که نه . ولی کرک داشت کرک های طلایی کمرنگ . مثل سپیده دم شمال!
لیسیدم. گفت پاره نشه!خندیدم. 1…2…3…4 …شد!! تموم شد. به همین سادگی! لرزید فشره شد. خم شد! یه هق از ته گلوش در اومد. با دست جلو دهنشو گرفت. تا 20ثانیه هنوز داشت میلرزید و خنده رو لبش بود . خجالت میکشید ارضا شدنش رو دیدم . چند ثانیه به دوردست خیره شد . منو کلا یادش رفت .
به خودش اوم . من دو کف دست روی زمین نشسته بودم . کیرم جهت شمال رو نشون میداد. اومد جلو. سینه خیز. با دست راست گرفتش و دهنش رو آورد پایین . کیرم داغ شد. آه گفتم . مثل اونی که فکر میکردم نبود . بلد نبود ! حال میداد ولی ارضا کننده نبود. خودش فهمید دستاشو وارد کار کرد. داشتم ارضا میشدم ولی خودمو کشیدم عقب. زود بود ! خوابوندمش . جفت دستاشو کنار سینه هاش گذاشتم و بهش گفتم محکم فشارشون بده. کیرمو لای سینه هاش گذاشتم .عقب …جلو … 1…2…3…شدم …
پاشید همه جا. رو صورتش . سینه اش. موهاش. کمی هم روی کمد .
پاک کرد. رفت دستشوئی. منم پاک کردم و خوابیدم …
فردا صبح بدترین روز زندگیم در انتظارم بود…

نوشته: Lithium

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها