داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

لیلا و دودول من

این خاطره برمی گرده به دوران کودکی.تو یه محل توجنوب تهران بودیم.نزدیکی ما شهر بازی به اون معنا نبود.پس محله های ما همیشه تو کوچه هاش پره بچه بود.تا اینکه شهر داری تو یکی از زمین های خاکی چندتا دروازه فوتبال گذاشت.دیگه همه بچه ها سرازیر می شدن به اون سمت.تو کوچه ی ما پسر کوچیک نبود.ولی دختر زیاد بود.دخترا نمی رفتن توی اون زمین و تو کوچه بازی می کردن.برادر من که از من کمی بزرگتر بود منو باخودش نمی برد.منم مجبور بودم تو کوچه بازی کنم.

یه روز که بادخترا مشغول بازی بودم شاشم گرفت.رفتم تو خرابه خالی کنم.یکی ازدخترا گفت کجا.گفتم جیش دارم.گفت منم جیش دارم باهات میام.پشت سر اون سه تا از دخترا دیگه اومدن.من حدود پنج سالم بود.وقت شلوارمو کشیدم پایین دخترا دورم جمع شدن و با تعجب به دودول من نگاه می کردم.من گفتم چیه.بعد یکیشون به یکی دیگه گفت مال تو اینجوریه اون گفت نه.خرابه یکم پایین بود توش چندتا درخت انگور بود.رفتیم سمت درخت انگورا.یکی یکی شلواراشونو کشیدن پایین.من خیلی تعجب کردم.گفتم چراشما بوبول ندارید.چرا واسه شما اینجوریه.اونا پاسخی نداشتن که بگن.یکیشون به اسم لیلا که از همه ی ما بزرگتر بود به من گفت بذار بوبولتو ببینیم.دوباره کشیدم پایین.اول اون دست زد.خوشش اومده بود وهی می مالید.بعد نفرات بعد.منم به واسه اونا دست می زدم.دوباره رفتیم سربازیمون ولی لیلا به هربهونه به دول من دست می زد.کم کم از کارای لیلاخسته شده بودم.یه روزمامان لیلا اومد خونه ما٬من ولیلا رفتیم خونشون.شلوارمنودر آوردو شروع کرد به بازی.من نذاشتم.اونم چندتا بهم بیسکویت دادو گفت بذار بازی کنم.شلوار خودشم در آورد وشروع کردیم به بازی کردن.بعد اون روز چون من به برتری خودم نسبت به دختراپی برده بودم واسه کردن بادولم ازشون خوردنی می گرفتم.یه روز خونه ی لیلااینا بودیم.مادرش به مادر من گفت.پارسارو ختنه کردید.مادرم گفت نه.مادر لیلا گفت دیر نشده.مادرم مکث کردو گفت چرا. من نمی دونستم ختنه چیه.شب مادرم به بابام گفت.بابام گفت میگم دکتر پنجشنبه بیاد خونه ختنه کنه…من به مادرم گفتم ختنه چیه.گفت هی چی.دودولتو خوشگل می کنن.منم کلی ذوق کردم.داداشم پیش بابام بود.برگشت یه نگاهی بهم کردو یه نیش خند زد.

فرداش رفتم تو کوچه منتظربودم که دختراخوراکی بیارن بدن.ولی خبر نشد.دیدم لیلا اومد وگفت می خوان دودولتو ببرن.من گفتم نه.می خوان خوشگلش کنن.گفت نه می برن توهم مثل ما میشی.من گریه کردم لیلا رو زدمو رفتم خونه.به مامانم گفتم می خوایید دول منو ببرید.مگه من چی کار کردم.تا اینو گفتم مامانم خیال کرد داداشم چیزی گفته٬رفت سمت داداش بدبختم که داشت میوه می خورد.یدونه بی هوا زد پس کله داداشم.داداشم که بی هوا خورده بود یهو گفت من همشوخرج نکردم.مامانم گفت چی می گی.داداشم گفت مگه بخاطر پولای زیر فرش که من برداشتم نزدی.مامانم رفت سراغ پولاش.دید نیست.اومدم داداشمو گرفت به باد کتک وبقیه پولو ازش گرفت.بدبخت داداشم خودشو لو داد.تازه بعد کتک خوردن فهمید چی شده و گفت من به پارسا چیزی نگفتم.

روز موعود فرارسید.بابای لیلا رفته بود دکترو آورده بود.مادر لیلا با چندتا ازفامیلامونم خونه ما بودن.دکتر اومدو وسایلشو آماده می کرد.یه جا واسه من پهن کردن.وقتی وسایل دکترو دیدم دوهزاری افتاد… آروم جیم شدم.داداشم دید.گفت داری فرار می کنی.قسمش دادم.گفت برو زیر زمین.من ضامن درو از بیرون می ندازم.من رفتم زیر زمین.بابام داشت دنبالم می گشت.ولی وقتی دید ضامن در از بیرون بسته شده دیگه تو نیومد.لیلا دیده بود.ضامن دروبرداشت اومد تو.منو پیدا کرد.قسمش دادم نگه.چندتا کاکائو هم مامانم داده بود خرم کنه دادم بهش.اونارو خورد.بعد گفت شلوارتو بکش پایین.یکم بادولم بازی کرد.بوسش می کرد.گفت توهم مال منو بوس کن.بعد تموم شدن کارش رفتو دوباره ضامن درو انداخت.خیالم راحت شد که دیدم لیلا بابامو رفته آورده.بابا اومد وبا فریادگفت کی تورو اینجا مخفیت کرده داداشم که اونجا بود با اشاره قسمم می داد که نگو.من چون ترسیده بودم گفتم داداش.داداشم اومد در بره بابام ازپشت گرفتو تا جون داشت زدش و انداخت تو زیر زمین درشوبست.لیلا نیششو زد.هی زیر چشمی بهم می خندید برای من انگار ته دنیا بود.دولی که موجب فخر من بود داشت بریده میشد.هر چی قسم می دادم بابام توجه نمی کرد.بابای لیلا اومد دستمو گرفتو برد گوشه اتاق.یه بوسم کردوگفت چرا گریه می کنی.گفتم دولمو دوست دارم.گفت ای بابا.مگه ندیدی مدادو می تراشن تا تیز بشه.الان دول تو رو هم تیز میکنن.انوقت زنت بیشتر حال می کنه.بعد بابام زدن زیر خنده.من منظورشو نمی فهمیدم.

خلاصه منو نشوندن تو جامو ختنه کردن.بغیر از اولش دردی احساس نمی کردم.فقط الکی گریه می کردم.چند روز بعد دودولمو باند پیچی کرده بودن.مادرم یه دامن دادو گفت ببوش.وقتی رفتم کوچه لیلا اومد وگفت دیدی مثل ماشدی.دیدی دامن تنت کردن.منم رفتم خونه.دیگه بیرون نمی اومدم.تاروزی که باندو باز کردن.دودولم خیلی خوش تراش شده بود.چندتا بخیه روش بود.منشی دکتر وقتی باز کرد گفت مبارکه.مادرم رفت از دکتر تشکر کنه.منشی منو بوس کردو یه دست زد به سر دول دولم.یکم درد گرفت ولی حال داد.باخوشحالی برگشتم.رفتم کوچه با دخترا رفتیم تو خرابه.وقتی دیدن خیلی خوشش اومده بود.لیلا گفت واااای…اومد دست بزنه نذاشتم.نمه نمه کیرم خوب شدوبا آیلار که بالیلا بد بود دوست شده بودم.یه بار لیلا اومد گفت باید باهم بازی کنیم اما من قبول نکردم.با دوتا تز دوستاش که از من بزرگتر بودن منو زیر یه درخت خوابوندن بعد لیلا گفت الان با دندونم دودولتو می کنم.شلوارمو کشید پایین تا کیرمو انداخت دهنش یه جوری شدم…لیلا آروم سرکیرمو گاز گرفت.خودشم یه جوری شد.گفت خوبه.بعد دوباره کیرمو گذاشت تو دهنش.هم من وهم اون خوشش اومده بود‌کیرم یکم سفت شده بود.بعد دوستاش شروع کردن به بازی کردن.آیلار رفته بود مادرمو آورده بود.تاصدای مادرم اومد شلوارمو داد بالا موهامو گرفت تا مادرم نفهمه.

من بعد اون خیلی از خوردن کیر خوشم می اومد.که اینکارو آیلار هم می کرد.ولی همیشه عقده لیلا تو دلم بود چون منو اذیت مب کرد.وقتی بزرگ شدم آمتر دوست دخترامو به مادرم می داد.چند سال پیش تونستم یه سوتی ازش بگیرم.بالاخره فهمیدم دوست پسرش کیه.یه روز نو پارک لیلا رو بایه پسر دیدم که پسر دستشو انداخت بود دور گردن لیلا.چندتا عکس بدون اینکه بفهمن گرفتم.می دونستم پدر ومادرش خیلی حساسن .تهدیدش کردم.گفتم به مادرش میگم.قسم داد که نگو.من گفتم باید از کون بکونمت.اول قبول نکرد.وقتی تهدیدای زیاد منو دید تسلیم شد.یه روز که خونمون خالی شد آوردمش.می خواستم عقدمو خالی کنم سرش.البته اندامشم تحریکم کرده بود.سریع لباساشو درآوردم اول مقاومت می کرد ولی وقتی دید هیچ کاری دیگه نمی تونه کنه تسلیم شد.یه لگد زدم افتاد.فقط گریه می کرد.لباسامو درآوردم.سر کیرمو خیس کردم.خواستم بکونم تو کونش برگشت یه نگاه کرد بهم باگریه گفت توروخدانکن.وقتی چشماشو ولرزش بدنش از ترس دیدم یه حالت بد بهم دست داد.می دونستم با این کارم روشو باز می کنم.نظرم برگشت.از خودم یه آن بدم اومد.من آدم عوضی نبودم.دستمو گذاشتم رو کیرم که نبینه.لباسامو برداشتم.رفت دستشویی خودمو خالی کردم.لباسامو پوشیدم.رفت اتاق دیدم داره گریه می کنه.گفتم لباساتو بپوش.سریع پوشید.گفتم برو.داشت می رفت بهش گفتم منو ببخشه.سرشو بوسیدم ورفت.هنوز وقتی اون صحنه یادم می آد از خودمم بدم می آد اگرچه بعد اون روز رابطم با لیلا خیلی بهتر شد…

نوشته: Parsa9170

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها