داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

لذت گناه (1)

صبح با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم . تا بفهمم چی شده صدا قطع شد ، قطع که نه ، رفت روی انسرینگ : ثمین ؟ ثمین کجایی ؟ ای بابا ! نگران شدم خب ! گوشیتم که ور نمی داری !
بدو بدو رفتم و خودم و رسوندم به تلفن :الو … الو کاوه؟

کجایی دختر ؟ از صبح ۱۰ بار زنگ زدم رو گوشیت ؟ خواب بودی؟
خونه ام ! مرخصی گرفتم … آره خواب بودم ! مگه چنده ساعت ؟
همزمان نگاه کردم به ساعت روی دیوار ، ۹:۳۰ بود ، ۱۱:۳۰ با الهام قرار داشتم . موبایلمو نگاه کردم ۵ تا میس کال از کاوه .
تنبل … خوبی حالا؟
آره آره ! معلومه خوبم … دارم می رم با الهام خودسازی کنم تا امشب که میای ثمین همیشگیت باشم !
عزیزم …
ساکت شد ، احساس کردم از چیزی ناراحته و نمی گه
کاوه؟ چی شده؟
با یه صدایی که از اعماق چاه در میومد گفت :
نمی تونم بیام ثمینم . می دونم که ناراحت می شی اما کسی که باید جام میومده …
دیگه بقیه حرفاشو نشنیدم یعنی گوش ندادم بسکه عصبانی بودم ، حتی اگه سنگ از آسمون می اومد باید امشب میومدی بی معرفت . اینم شد زندگی آخه؟

تو ماشین که می رفتم به سمت تجریش ، احساس می کردم از قیافه ام همه می فهمن که یه اتفاقی برام افتاده ، دقیقن مثل دیروز سر کار که همه همکارام از نیش بازم فهمیده بودن کاوه قراره برگرده ، انقدر که الهام زنگ زد بهم :

تابلو جان ! کاوه قراره بیاد ؟
آره خوب ! فردا شب می رسه . چطور مگه ؟
بسکه آبرو بری . یه کاری کن حالا همه بتونن فردا شب رو توی رختخواب تجسمت کنن که چجوری داری ناله می کنی زیر کاوه ! یه ذره خوددار باش دختره خنگ !
خندیدم : – خفه شو بی شعور ! جلوی رسولی و حامدی داری می گی این مزخرفاتو؟
نه بابا . کسی نیست ، بعدشم تو اگه خیلی نگرانی کسی نفهمه اون لبخند تابلوتو عوض کن ! صبح رسولی اومده می گه ، خانم رحیمی چه قدر خوشحاله …
اه خاک تو سرم ! جدی می گی؟ … خوب خوشحالم قراره شوهرم رو بعد ۲ ماه ببینم ، یه کسی بدهکارم؟
نه والله ! به شرطی که هر کاری کردین همشو با جزئیات برام تعریف کنیا …
بمیری !
و خوشحال بودم ، تا ۲ ساعت پیش که کاوه بهم گفت هنوز این تنهایی قراره ۲ هفته دیگه تمدید بشه . قرار بود با الهام برم وکسینگ و آرایشگاه و بعدشم فرودگاه دنبال کاوه که همه چی خراب شد . یعنی خرابش کرد . آخه به من چه که اون کسی که جات قرار بوده بیاد نیومده ؟ مگه من آدم نیستم ؟
۳ سال بود ازدواج کرده بودیم ، تازه بعد از ۲ سال دوستی خیلی خیلی خوب . رابطمون با هم فوق العاده بود ، روابط عاشقانه ، درک و فهم متقابل و سکس … هم کیفیت این رابطه و هم کمیتش انقدر بود که نبودنش واقعن مریض و عصبیم می کرد. لمسش ، شعورش برای ارضای طرف مقابل و بازیهایی که با هم می کردیم همه و همه منو معتاد کرده بود به این رابطه . همه چی خیلی خوب بود تا اینکه کاوه کار گرفت توی یه شرکت آلمانی که تو عسلویه پیمانکار بود و سفرها شروع شد ، اوایل همه چی سر جاش بود ، یک هفته خونه ، ۲ هفته کار ، نگفته پیداست که وقتی خونه بود از تو بغلش تکون نمی خوردم تا همه اون بغل خوب و بزرگش مال من باشه و برای ۲ هفته آینده ذخیره کنم. اما مگه می شد ؟ یه بار باهاش صحبت کردم و گفتم می ترسم از این نبودنت . گفت پولش و سابقش براش خوبه ، اما خب ما هر دو کار می کردیم ، پولش برام مهم نبود واقعن ، از زندگیم راضی بودم و کنارش بودنو می خواستم ، اما قانعم کرد که تحمل کنم ، و من تحمل می کردم و می دونستم این تحمل دو سر داره ، هم من و هم کاوه ، پس باید دووم بیاریم . چون همو دوست داریم . با بالاتر رفتن سابقه اش و مسوولیتش همه چیز ریخت بهم ، ۲هفته شد ، ۳ هفته ، ۱ ماه و این بار آخر۲ ماه و هنوزم قرار بود ۲ هفته دیگه ادامه داشته باشه.
… تازه چند روز بود که پریودم تموم شده بود و تشنه سکس بودم ،یه زن تو اوائل ۳۰ سالگی اونم بعد ۲ ماه ، چه توقعی باید داشت ؟ تو این مدت چند باری خود ارضائی کرده بودم ، اما برای من هیچی خود کاوه نمی شد ، لمس تنم با دستاش ، احساس آرامشی که وقتی با هم می خوابیدیم تو تموم تنم می دوید … احساس کردم حتی با فکر به سکس یه کم شرتم مرطوب می شه . داشت گریه ام می گرفت ، که اس ام اس اومد ، از الهام بود :
ثمین جونم ، از مهد آرمان زنگ زدن ، مثل اینکه باز دعوا کرده ، من باید برم مهد ، یکساعتی دیر می رسم سر قرار اما حتمن خودمو به قرار آرایشگاه می رسونم ، یکم بچرخ تا من بیام . بوس
فقط همینو کم داشتم ، ساعت رو نگاه کردم ، ۱۱:۱۵ ، یعنی تا یکساعت دیگه من چیکار کنم آخه ؟ اونم با این حالم ؟ از الهام حرصم گرفت ، بعد از خودم و زندگیم حرصم گرفت که همه چیز تو آخرین دقیقه ها عوض می شه و من توانایی تغییر هیچ چیزی رو ندارم . اون از کاوه و این هم الهام ! اااااااااااه!
خواستم جواب بدم که اصن بی خیال ، باشه یه روز دیگه ، که دیدم بهتره یه کم قدم بزنم و این حال و هوای بی حوصله و مریض ازم دور شه ، برم خرید ، آدمهارو ببینم که شادن و درگیر زندگی معمولیشون شاید باعث شه دیگه حداقل الان به سکس فکر نکنم اما … کاش می رفتم خونه …
قبل از تجریش از ماشین پیاده شدم و شروع کردم به قدم زدن و دیدن ویترین مغازه ها ، نیمساعتی قدم زدم و با حسرت به زندگی معمولی آدمها نگاه کردم ، اما هر کاری می کردم فکر لمس کاوه از ذهنم بیرون نمی رفت ، به چیز دیگه ای غیر از سکس نمی تونستم فکر کنم ، تا اینکه توی ورودی یه بوتیک زنونه ، یه شلوار جین خیلی خوشگل چشممو گرفت ، بلو جین ، با پاره گی توی قسمت رون بالای زانو و خیلی خوش دوخت . تن یه مانکن بود با یه کمربند قهوه ای ، خیلی خوشم اومد ، به اتیکت قیمت نگاه کردم ۶۰۰۰۰ تومن ! اول فکر کردم اشتباه دیدم تو همین حین یه صدایی شنیدم :

سلام خانم ، خیلی خوش اومدین ، بفرمایین ؟
فروشنده بود ، سرم وآوردم بالا و دیدم یه پسر ۲۷،۸ ساله ، خوش تیپ البته از اون مدل خوش تیپهایی که به عنوان فروشنده بوتیک انتظار می ره شلوار خوش فرم جین مشکی ، پلیور یقه هفت خاکستری و زیرشم یه تیشرت سفید ، جلوم وایساده با یه لبخند کج و ظاهرن مودب. لبخند مودبانه ای زدم و گفتم
سلام ، ببخشید این شلوار رو سایز ۳۴ اش رو دارین من پرو کنم ؟

البته که داریم خانم ، تشریف بیارین داخل تا من بهتون بدم امتحانش کنین ، ایشالا که بپسندین و افتخار بدین به ما که همچین مشتری موقر و زیبایی داشته باشیم
تو دلم گفتم : روزی به چند نفر این قصه ها رو میگی پسره زبون باز ؟ لبخند بی روحی زدم و مشغول تماشای اجناس داخل بوتیک شدم تا شلوار رو بهم بده . یه کیف D&G با پوست چرم کرم هم چشمم رو گرفت پرسیدم :

آقا ببخشید این چنده ؟
قابل نداره خانم ، شما بفرمائید این شلوار رو تن بزنین ، تا من کیفو کادو کنم براتون ، تمام اجناس ما متعلق به شماست .
ممنونم ، حالا شما بگین این چنده ؟
به خدا قابل نداره ، ۲۰۰ تومن قیمتشه ، اما شما هر چقدر خواستین بردارینش
چیزی نگفتم ، شلوار رو ازش گرفتم و پرسیدم
من کجا پرووش کنم ؟
ته مغازه سمت چپ . حالا چه عجله ایه؟ یه سری تاپ هم داریم ، ببینین شاید پسند کردین
تشکر کردم و رفتم سمت اتاق پرو ، تنها چیزی که الان دلم نمی خواست لاس زدن با یه پسر هیز بود ، شلوار رو پوشیدم و خیلی خوشم اومد ازش ، انگار برای پای من دوخته بودنش ، با توجه به قیمتش مطمئن بودم تقلبیه ، اما چیزی که خوشگله دیگه چه اهمیتی داره ؟ بهش گفتم که می خوامش ، بعد از کلی زبون بازی که مهمان باشید و چرا کیف و بر نمی دارین شلوار رو گذاشت داخل پلاستیک و در حالی که من داشتم کیف پولم رو در می آوردم تا حساب کنم گفت :
حالا که اصرار می کنین ، چشم ! هر چند بازم می گم مهمون باشین ، ۲۵۰ تومان !!
برق از سرم پرید!
آقا اشتباه نمی کنین ؟ اونجا که نوشته ۶۰ تومن ؟
۶۰ ؟ نه خانم! اون قیمت کمربنده نه شلوار !
یخ کردم ، همه حال خوبم دود شد و رفت آسمون ، احساس می کردم روی یخ لیز خودم و همه دارن با انگشت نشونم می دن و می خندن ، نگاهش کردم ، دیدم داره پوزخند می زنه . حس رقابت زنونه ام تحریک شد . خودم و جمع و جور کردم
بسیار خوب !پس نمی خوام مرسی ، ببخشین وقتتونو گرفتم
درحالیکه میومد به سمتم گفت
خانم من که گفتم قابل نداره ، …
کنارم وایساد

… اگه بخواین تخفیف می دم

آخه نهایتن شما ۱۰۰ تومن به من تخفیف بدین هم نمی تونم ، بازم ببخشید…
شما ۶۰ تومن رو بدین هم کیف رو ببرین و هم شلوار رو ، البته …
قبل از اینکه بفهمم چه اتفاقی داره میفته ، احساس کردم دستش رو گذاشت روی سینه ام ، انقدر شوکه شدم که نفهمیدم چقدر گذشت ، اولین عکس العملم نگاه به بیرون مغازه بود که ببینم کسی می بینه یا نه اما عین یه جوجه ترس خوده وایسادم و برای چند ثانیه تموم نشدنی هیچ عکس العملی نشون ندادم

جوووووون ، چه سینه نازی داری …البته اگه شما با ما راه بیاین ، همینشم نمی خواد بدین
سریع خودمو جمع و جور کردم ، خودم و کشیدم کنار و با صدایی که انگار از ته چاه در میومد گفتم

دستتو بکش کنار عوضی ! نمی بینی حلقه دستمه ؟ بی شعور
خانم من جسارت نکردم ، شما هم زیبایی و هم خوش هیکل و خوش لباس ، اگه بدتون اومده عذر می خوام ، اما من سر حرفم هستم ، مطمئنم بهترین حال زندگی تو خواهی داشت باهام ، یه شلوار و کیف هم که چشمتو گرفته با خودت می بری ، این شمارمه ، اگه نظرت عوض شد بهم زنگ بزن
نمی دونم بخاطر اومدن یه مشتری دیگه داخل مغازه بود یا چی که کارتشو ازش گرفتم … با سرعت از در مغازه اومدم بیرون ، سرم داغ شده بود و قلبم تاپ تاپ می زد ، اوین بارم نبود که هدف یه آزار جنسی قرار می گرفتم ، اما اولین بارم بود که عکس العملم انقدر منفعلانه بود . احساس می کردم که سر سینه هام سفت شده و به شدت خیسم ، باورم نمی شد که تحریک شده باشم از تماس یه دست غریبه !
نشستم کنار جدول ، نفس نفس می زدم ، موبایلم زنگ زد :
ثمین جونی ؟ من الان دم پارکینگ نبش میدونم ، کجائی قربونت برم ؟
با تته پته به الهام گفتم که تا ۵ دقیقه دیگه بهش می رسم ساعت و نگاه کردم ۱۲:۲۰ دقیقه بود ،اصلن متوجه گذر زمان نشده بودم ! با عجله رفتم به سمت محل قرار وقتی رسیدم بهش از دیدن قیافه ام جا خورد
وا ! چته ! چرا رنگت پریده ؟
هیچی ، حالم خوب نیست ! بریم بشینیم یه جا یه چیزی بخوریم ؟
آره عزیزم ، فقط وقت آرایشگاه؟ ۱۲:۳۰ بود خوب؟
کنسلش کن ، اصلن حوصله ندارم
براش تعریف کردم که کاوه نمی آد، اون بیچاره هم فکر کرد این حال من به خاطر نیومدن کاوه است و بدون هیچ حرف اضافه قرار آرایشگاه رو کنسل کرد، رفتیم توی یه کافی شاپ توی بازار قائم ، الهام با هیجان از شیطنتای آرمان میگفت تا حال منو عوض کنه ، و من هنوز تو فکر دستی بودم که سینه منو لمس کرده بود و از فکر جمله ای که شنیده بودم بیرون نمی اومدم و هی خیس و خیس تر می شدم ، اصلن حرفای الهام رو نمی فهمیدم ، احساس می کردم الان همه می فهمن که من انقدر تحریک شدم …با صدای الهام برگشتم به واقعیت
هوی ! ثمین ؟ کجایی بابا؟ حالا دو هفته دیگه میاد خوب ! عجبا … یه چشمک زد و ادامه داد :‌می خوای خودم بیام ترتیبتو بدم که حالت خوب شه ؟
الهام یه کلمه دیگه بکی در این باره می شینم ۲ ساعت عر می زنما ! خفه شو !
باشه خب ! دیوونه !پاشو بریم خونه ما ، زنگ می زنم امیر بره دنیال آرمان می ریم اونجا یه فیلمی می بینیم یه ذره مزخرف می گیم می خندیم . پاشو
نه نه نه اصلن ، برو به زندگیت برس تا همین جاشم سر قرار آرایشگاه و مرخصی امروز خیلی علاف من شدی ، منم می رم خونه مامان اینا ، حال و هوام عوض می شه …
داشتم الهام رو می پیچوندم ! قیافه پسره و کارش از ذهنم بیرون نمی اومد . بعد از کلی تعارف با الهام که می خواست برسونتم خونه مامانم ، بالاخره با دلخوری قبول کرد که من تنها باشم برام بهتره ، بیچاره الهام ! اگه می دونست …
پیاده برگشتم به سمت همون مغازه . یه آهنربایی منو خواسته یا ناخواسته می کشوند به سمت اون جا ، از دور نگاه کردم دیدم پسره اونجاست ، کارتشو تو جیب مانتو لمس کردم ، با تردید درش آوردم و دیدم نوشته دامون ۰۹۱۲… موبایلمو در آوردم ، اما به سرعت فهمیدم که کار احمقانه ایه زنگ زدن از شماره خودم ، یه کم بالاتر تلفن عمومی بود ، برگشتم به سمتش ، یه کارت تلفن خریدم و شماره گرفتم …
الو ؟
الو سلام ، بفرمائید؟
آقای دامون ؟
بفرمائید خودم هستم …
من …من امروز اومده بودم…مغازتون …
همون خانم خوشگله که شلوار وکیف می خواستین و زیادی خجالتی بودین ؟
بله … خودمم
آخ جوووووون ، کار خوبی کردی زنگ زدی عزیزم ، الان کجایی؟
خیلی دور نیستم …
اوکی … ببین ، اسمت چیه راستی؟
ممم …سارا
اوکی سارا جون ، ببین اگه بتونی تا ۱۰ دقیقه دم مغازه باشی ، من دم در وای میسم ، اومدی ویتریونو نگاه کن توی مغازه نیا تا بهت بگم چیکار می کنیم . باشه خانومی؟
باشه …
گفتم باشه؟ انگار من دیگه من نبودم ، من ثمین ام ؟ یا سارا؟ هیچ اراده ای نداشتم ، یعنی ثمین نداشت ، سارا داشت منو می کشوند به سمت مغازه ، انقدر ذهنم به هم ریخته بود که حتی نمی تونستم تمرکز کنم که این کار می تونه خطر ناک باشه ! اونم که معلوم بود هم آماده است و هم این کار ، کار همیشه شه ، چی کار داشتم می کردم ؟ کاوه …

ادامه …
نوشته: ثمین

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها